همه آروم شدن و سر کار خودشون برگشتن. افراد شیائو ژان سراغ کاری که انجام میدادن برگشتن. مادر و پدرش هم به یکی از اتاقهای دفتر مرکزی ژان رفته بودن و ییبو و ژان رو با هم تنها گذاشته بودن.
بالاخره خوابالودگی به شیائو ژان غلبه کرد و خمیازه کشید، خب به خاطر اتفاقات دیشب که به اندازه کافی خسته شده بود و اتفاقات صبح هم خستگیش رو دو چندان کرده بود.
ییبو همونطور که داشت دفترچه خاطرات پدرش رو میخوند بلافاصله از گوشه چشم متوجه خستگی ژان شد. دفترچه رو کنار گذاشت و صورتش و تو دستش گرفت"خوبی؟"
شیائو ژان لبخند کمرنگی زد و سرش رو با خمیازه تکون داد و با چشمهای نیمه باز دوبار پلک زد و زمزمه کرد"خوبم" ییبو لبخندی زد و گونهی امگا رو نوازش کرد"اگه خوابت میاد میتونی بخوابی. لازم نیست همراهیم کنی، تا وقتی خوابی میخونمش"
شیائو ژان نیشخندی زد"هــم خوبه" و اون رو روی مبل تکیه داد و پاهاش رو از هم باز کرد. ییبو از کارش متعجب شد اما نهایتا وقتی متوجه قصدش شد لبخند زد.
شیائو ژان بینت پاهاش نشست و بعد خودش رو روی سینه ییبو انداخت و سرش رو تو گردن ییبو فرو کرد و بیهوش شد. مرد به خاطر موقعیت راحتشون لبخندی زد.(گرگینهها دوست دارن تو آغوش گرم و نرمی باشن، مخصوصا اگه کسی باشه که دوستشون دارن). زیر دستهاش با دیدن صحنهی بغلشون پیش خودشون فکر کرد «اوه رئیس بهش اعتماد داره»
ییبو قبل از این که توجهش رو به دفترچه برگردونه زمزمه کرد"خوب بخوابی" و امگا درحالیکه به خواب میرفت به آرومی "هوم"ـی زمزمه کرد.
...
پنج ساعت گذشته بود و ییبو تونست تمام چیزی که داخل دفترچه نوشته بود رو تموم کنه و تمام نقاط رو به هم وصل کرده بود. دفترچه رو بی صدا بست و مراقب بود که امگا رو بیدار نکنه. اما وقتی به پایین نگاه کرد، انگار که امگا احساس کرده بود که کارش تموم شده به آرومی چشمهاش رو باز کرد. شیائو ژان با لحن خوابالود همونطور که صورتش رو از گردنش درمیاورد پرسید"هووم تمومش کردی؟"
ییبو دستش رو دور کمرش حلقه کرد تا زمین نیفته جواب داد"آره، همین الان تمومش کردم" و بعد سرش رو تکون داد"ببخشید که بیدارت کردم"
ژان لبخند گشادی زد"اشکالی نداره. الان حالم یکم بهتر شده" و برگشت تا بینیش رو تو گردنش فرو کنه و رایحهاش رو حس کنه. رایحهاش آرامبخش بود، شاید به خاطر جفت بودنشون بود؟
ژان با صدای خفهای پرسید"ساعت چنده؟" ییبو به خاطر نفسهاش که باعث غلغلک گردنش میشد قهقههای زد"تقریبا چهار بعد از ظهر" اما با یادآوری مادرش که تنها تو خونه مونده بود اخمی کرد، بهش قول داده بود که سریع برمیگرده اما درنهایت مونده بود. حتما تا الان کلی نگرانش شده بود.
ییبو زمزمه کرد"ژان"
امگا بهش خیره شد"چی شده؟ اضطرابت رو حس میکنم"
"من باید برم خونه...مامانم..." احساس نگرانی و اضطراب میکرد. امنیت مادرش رو به طور کلی فراموش کرده بود. تکونی به خودش داد و شیائو ژان رو وادار کرد تا بشینه اما مرد هنوز به آلفای نگرانش خیره شده بود.
از آلفا پرسید"نگرانشی؟ میخوایی قبل از رفتن بهش سر بزنی؟" ییبو با گیجی بهش نگاه کرد."خونهات حتما باید دوربین داشته باشه، درسته؟"
ییبو سری تکون داد اما همچنان با گیجی بهش خیره شد. امگا با افتخار گفت"پس میتونم بهت کمک کنم" بهش چشمکی زد"ما فقط باید دوربینت رو هک کنیم و میتونیم ببینیم خونهات چه خبره" به طرف دو نفر از افرادش برگشت و پوزخندی زد"نیل، جاس، میدونید باید چکار کنید"
دو مرد سرشون رو تکون دادن و سمت کامپیوترهاشون برگشتن. اما وقتی با همون خطای قبلی روبهرو شد اخم کردن"سیستمشون خیلی قویه قربان"
شیائو ژان آهی کشید، درسته همون مشکل قبلی. اما توجهش به تلفن ییبو روی میز شد"میتونیم ازش استفاده کنیم؟" ژان به تلفنش اشاره کرد. ییبو به چیزی که مرد بهش اشاره کرد نگاه کرد و سری تکون داد.
آلفا ایستاد و گوشیش رو به مردی که احتمال میداد نیل بود داد. نیل گوشی رو ازش گرفت و حتی دیگه نگرانیای از بابت مرد خون آشام نداشت. ییبو اولش گیج شد اما بعد شونهای بالا انداخت. همونطور که دوباره سمت مبل برمیگشت و کنار امگا نشست با خودش فکر کرد«گمونم زود باهام اخت شدن»
دو مرد تونستن سیستم خون آشام رو هک کنن و وارد دوربین نظارتی خونه ییبو بشن. هر دو گفتن"قربان" و صفحه رو باز کردن و توجه هر دو مرد رو به خودشون جلب کردن. مادر ییبو به آرومی تو اتاق خوابیده بود.
شیائو ژان دستور داد"بررسی کنید کسی وارد خونه شده" هر دو دستورش رو انجام دادن اما چیز مشکوکی دیده نشد. هر دو آهی از روی آسودگی کشیدن، ژان مقابلش ایستاد و دستش رو گرفت"چی میشه اگه از اونجا نقل مکان کنی؟ تضمین میکنم هرجا جز اونجا برات امنتره. به مادرت حمله شد درسته؟"
ییبو متعجب از اطلاعاتی که بهش نگفته بود بهش خیره شد اما جوابش رو داد"از کجا میدونستی؟"
شیائو ژان دستش رو گرفت و بهش گفت تا بهش اعتماد کنه چون تا حدودی متوجه شده بود احتیاطش بیشتر شده "مامان و بابای منم برای همین اینجان. من اینجا اتاق مخفی دارم و دری که مامان و بابام داخلش شدن با چشم غیرمسلح دیده نمیشه برای همین جاشون اینجا امنه"
"اما چطور؟ همه اینجا گرگینه هستن و مامانم از زمان مرگ مادرم از گرگینهها متنفره"
ژان با التماس گفت"پس من میتونم خونه خودم رو بهت قرض بدم، دور از اینجاست و تو منطقه شرقیه و جای مادرت اونجا امنه. درواقع همون روز به خونه ما هم حمله کردن، ممکن دوباره این کار رو انجام بدن و نمیخواییم این اتفاق بیفته مگه نه؟" آلفا صداقت امگا رو حس میکرد. راست میگفت، خونهاش دیگه امن نبود یه بار مورد حمله قرار گرفته بود و نمیتونست تضمین کنه بار دومی وجود نداره.
ییبو آهی کشید و سرش رو تکون داد"باشه"
امگا لبخندی زد و با قاطعیت گفت"خوشحالم. تو رو از اینجا بیرون میبرم و همه چیز رو آماده میکنم. با دوربین چکت میکنم و اگه خطری پیش اومد هرچی شد بازم خودم رو میرسونم، حتی شده از منطقه شرقی بیاجازه رد بشم"
ییبو نیشخندی زد و دستش رو رها کرد تا صورتش رو قاب بگیره. قبل از اینکه لبش رو ببوسه زمزمه کرد"من یه قاتلم، از پسش برمیام"
ژان لبش رو آویزون کرد بوس دیگهای از آلفا گرفت"هرچی باشه باز هم اتفاقی بیفته میام و نجاتت میدم"
نیشخندی زد و دستهاش رو برداشت"باشه باشه" لبخند زد"تو هم مراقب خودت باش. وقتی برسم خونه بهت پیام میدم، حتی اگه منو از اسکرین ببینی"
ژان آهی کشید، اگه بهش حق انتخاب داده میشد نمیذاشت حتی به بار هم پاهاش رو از منطقه غربی خارج کنه. اما چارهای نداشت، مادرش بهش نیاز داشت. همونطور که ایستاده بودن دستهاش رو به هم گره زد"خب بیا بریم"
ییبو جواب داد"هوم" و قبل از بیرون رفتن پیشونیش رو بوسید.