HappyBerthDay

Oleh kiimsam100

4.9K 1K 296

قبل از شروع وانشات،یه توضیح کوچولو میدم دربارش: اول اینکه امگاورسه،کریس یک آلفاست و سوهو امگا. دوم،خودتون هم... Lebih Banyak

HappyBerthDayKRIS!
HappyBirthdayChanyeol
Merry Christmas
HappyBirthDayKyungi
HappyBirthDayNini
HappyBirthdayMini
10years with exo
HappyBirthDaySehuni
HappyBirthDaySehuni2
HappyBaekhyunDay
HapyBirthDayTAO
Happy SuhoDay
Happy birthday ChenCheniii
Happy birthday Xing
Happy birthday suhoooo

Happybirthday luhan

222 56 6
Oleh kiimsam100



پونزده سالگی دوره خیلی مهمی برای لوهان بود.

قراربود تو اون سن واردمدرسه جدیدی بشه،رسما بابزرگترها و بزرگسالها

وقت بگذرونه و یکی از اون‌ها باشه.

خصوصیات اخلاقیش داشتن تغییر میکردن و روزبه‌روز بیشتر به پدرامگاش

شبیه میشد،اون بچه حتی میخواست درست مثل سوهو یک پزشک بشه و

داشت تمام تلاشش رو میکرد و برای رسیدن به هدفش خوب درس

میخوند.سوهوهم همیشه تاکید داشت که رییس بعدی بیمارستانش،لوهان

خواهدبود.

پسربزرگشون واقعاباهوش ومسئولیت‌پذیر بود،حتی از برادرهای کوچکترش

هم از همون سن کم،مراقبت میکرد و درست مثل بابای سومشون بود.

این روزهاتلاشش رو چندبرابر کرده بودو داشت برای ازمون ورودی یکی

از بهترین دبیرستان‌های شهر اماده میشد.

چیزی تابرگزاری اون ازمون مهم نمونده بود و پسربزرگ خانواده وو،کمتر

از یک هفته زمان داشت تا همه مطالب رو مرور کنه.

کریس و سوهو مطمئن بودن اهوی زیباشون دیگه نیازی به مطالعه بیشتر

نداره و همین الان هم میتونه وارد اون دبیرستان بشه.

هردو بعداز یک روز کاری طولانی کنارهم و تو ماشین سوهو درحال رفتن

به خونه بودن.

کریس:سو...من نگران لوهانم.

سوهو درحالیکه فرمون رومیچرخوند،اهی کشید:منم همینطورکریس،اون خیلی

خوب درس خونده.مطمئنم که قبول میشه و جز نفرات اول اون آزمون

خواهدبود.

کریس:ولی پسرمون داره بیش از حد به خودش فشار میاره.

سوهو کنار خیابون،ماشین رو نگه‌داشت و نگاهش روبه آلفای جذابش داد.

کریس:اون چیزی نمیگه،ولی میتونم حس‌کنم که استرس خیلی زیادی داره.

سوهو سرتکون داد:درسته.چندبار باهاش حرف زدم.دیگه نمیدونم چکار کنم!

کریس:تولدش دو روز دیگست.

سوهو:نه،فکر نمیکنم اجازه بده براش جشنی بگیریم.اون تمام وقت تو

اتاقشه و درحال تست زدن.

کریس:فقط درحد دو-سه ساعته،وقت مطالعش رو نمیگیریم.فقط لازمه

روحیش کمی عوض بشه.نمیخوام بااین استرس بره سرجلسه.

سوهو با تردید گفت:آزمونش چهار روز دیگست کریس.

کریس:میدونم عزیزم.بخاطر همون میخوام کمی باما و برادرهاش وقت

بگذرونه و بدونه ماتحت هرشرایطی کنارشیم.نتیجه ازمون هم برامون مهم

نیست.

سوهو:لوهان فکرمیکنه اگر قبول نشه،منو ناامید میکنه.

کریس:خودم ترتیب همه چیزو میدم.

سوهو درحالیکه دوباره ماشین رو به حرکت درمیورد،درتایید جمله کریس،

سرتکون داد.

..................................................................

بعد از وارد کردن رمز در،هردو باهم وارد شدن.

کوچولوها مثل همیشه تو سالن بودن،سهون،جونگین که پنج و شش ساله

بودن،تکالیف مهدشون که شامل رنگ امیزی وکشیدن خطوط صاف بود،رو

درحالیکه به شکم وسط سالن درازکشیدن،انجام میدادن.

تاعو،چان،بکی که هفت،نه و ده ساله بودن هم تکالیفشون رو مینوشتن.

جونگده ومینی هیونگش هم تواتاقشون بودن وداشتن درس‌میخوندن،هردو

روزبعدش امتحان داشتن.

یشینگ دوازده‌ساله هم درحالیکه جزوش روی صورتش افتاده،برعکس

روی مبل خوابیده و پاشو روی قسمت پشتی مبل تکیه داده،خوابش برده

بود.

لوهان مثل همیشه تو اتاقش درحال تست زدن بود.

اما قسمت عجیب ماجرا،سکوت خونه بود.

هم چانی و بکهیون و هم دوتا شیطون کوچولو،هرچهارتاشون ساکت بودن.

حتی صدای نفس کشیدنشون هم نمیومد.

معمولاحتی اگرفقط یکیشون تو خونه بودهم،همه جابهم ریخته و پرازسروصدا

میشد!

با نزدیک شدن به اتاق مشترک لوهان،سهون و جونگین بالاخره دلیل اون

سکوت حکم فرما تو خونه رو متوجه شدن!

کیونگ سوی هشت سالشون مثل یک نگهبان یا محافظ شخصی خشن تو

دوران چوسان با فاصله کمی از دراتاق لوهان ایستاده بود و اخم ترسناک

و درعین حال کیوتش رو به صورت داشت.

کریس:چیشده؟

کیونگ اخمش رو غلیظ ترکرد:ساکت بابا دراز!

کریس چشماشو گردکرد و دوباره نگاهش رو بین بقیه پسرهاش که بااحتیاط

نفس میکشیدن،چرخوند.

سوهو خنده ای کرد و درحالیکه دست کریس رو میکشید،به طرف اتاقشون

رفت.

کریس:این بچه روز به روز ترسناک تر میشه!

سوهو دکمه های پیراهن سفیدش رو بازکرد:لوهان بهش سپرده اجازه نده

کسی سروصدا کنه تا بتونه درس بخونه!

کریس:واسه همین مثل فرشته مرگ بالای سر داداشاش ایستاده! جغد

ترسناک!

سوهو:احتمالا لوهان ازش خواسته اجازه نده کسی بره تو اتاقش،بخاطر

همون جلوی اتاق لوهان هم ایستاده.

هردو لباسشون رو عوض کردن و پیش پسراشون رفتن تا شامی واسشون

اماده کنن.

از چهره چانی وبک معلوم بود که چقدر سخت دارن تلاش میکنن تا ساکت

بمونن و ازجاشون بلندنشن.اون دوتا زلزله یک دقیقه هم یک جا بند

نمیشدن و این براشون از سخت ترین کارها بود!

ولی ترس از اینکه کیونگ سو کتکشون بزنه،باعث شده بود اون سختی رو

به جون بخرن!

بعداز دوساعت شام اماده شد و همه دورمیز جمع شدن.

لوهان سریع غذاش رو خورد،تشکری کرد و بلندشد.

سوهو:یکم استراحت کن لوهانا.

لوهان:نه آپا،چندتا تست دیگه دارم.

دوباره به اتاقش برگشت و دررو بست.

همه تو طبقه پایین کنار باباها جمع شدن.

سهون وجونگین خودشونو تو بغل کریس جمع کردن.

کریس هردو رو بوسید:چیشده ته تقاریا؟

جونگین:هانی هیونگ دیگه دوستمون نداره؟

کریس:چطور؟

سهون:دیگه باهامون بازی نمیکنه!

کریس:عزیزم،داداشتون یه امتحان خیلی سخت داره،برای همون داره

درس میخونه.امتحانشو که بده باهاتون بازی میکنه.

سهون:امتحانش کی تموم میشه؟

کریس:سه روز دیگه.

هر دوسراشونو توگردن باباشون فروکردن وکم‌کم با حس رایحش،خوابشون

برد.

سوهو هردوشونو روم ازآغوش کریس جداکرد و به تخت هاشون برد.

بوسه ای به گونه لوهانی که طرف دیگه اتاق بود،زد:نمیخوابی آهوی من؟

خسته نکن خودتو پسرم.

لوهان خمیازه ای کشید،خستگی تو چهره زیباش به وضوح مشهود بود:اره

الان میخوابم.

بلند شد و به طرف تخت جونگین رفت،اروم و بدون اونکه بیدارش کنه،

پیرهن خرسیش رو ازتنش خارج کرد

و بعد پتو رو روی بدن کوچولوش کشید تا سرما نخوره.

سوهو:بد عادت میشه.

لوهان:اون دوست داره لخت بخوابه اپا،وگرنه بدخواب میشه.نگران‌نباش،

حواسم هست سرما نخورن هردوشون.

کم کم بقیه رو هم به تخت هاشوت فرستادن تا بخوابن.

کریس،ظرف های تو سالن رو جمع کرد و بعدباکمک سوهو همشون رو

شست.

چانیول و هیون هنوز داشتن باهم پچ پچ میکردن.

اون دوتا زلزله تخت هاشون رو بهم چسبونده بودن تا بتونن تو خواب هم کنارهم باشن و به اتیش سوزوندن ادامه بدن!

کیونگ:خفه میشین یانه؟

بکی:ما که اروم حرف میزنیم.

کیونگ:صداتون بلنده!

چانی:خب من نمیتونم بخوابم.

بکی:منم.

کیونگ سرش رو بلند کرد و چشمای بزرگش رو به دوتا برادربزرگترش

دوخت:من میتونم.پس شب بخیر!

خب جمله دومش به معنی خفه شید یا میام کتکتون میزنم،بود!

هردو با لب های اویزون بهم نگاه کردن و بعداز چند دقیقه که مطمئن

شدن داداش چشم گندشون خوابیده،خیلی اروم تو گوش هم پچ پچ کردن

رو ادامه دادن،بالاخره بحث مهمشون درباره وزغ ها باید به پایان میرسید!

............................................................

صبح کریس زودتر از بقیه بیدارشد،اماده شد تا سری به شرکت بزنه و بعد

به خونه برگرده.

بادیدن لوهانی که میخواست ازخونه خارج شه،صداش زد:کجا لوهانی؟

لوهان:میرم کتابخونه بابا،امروز تعطیله و همه هم توخونه هستین.نمیتونم

درس بخونم.

کریس:صبرکن برسونمت.

ساندویچی که برای خودش اماده کرده بود رو سریع تو ظرفی گذاشت و به

لوهان داد تا بعدا بخوره وباهم ازخونه خارج شدن.

.............................................

سوهو اونروز بیکار بود و توخونه.

پسراشو کم کم بیدار کرد،کریس هم تاساعت ده برگشت خونه.

هرکدوم قرارشد یه کاری انجام بدن که تا شب کارهای جشن تولد اماده

شده باشن.

ازغذادرس کردن وکیک گرفتن تاتمیزشدن خونه،هرکدوم کاری رو به‌عهده

گرفتن جز دوتا ته تقاری شیطون.

امااون دوتاکه قانع نمیشدن،هردوشون کنارسوهوایستاده بودن و غرمیزدن.

سهون:منم کار میخوام!

جونگین:منمممم!اصلا میرم شام درس میکنم!

کیونگ سو:کجا؟

جونگین لباشو به طرز بامزه ای اویزون کرد:خو منم میخوام یه کاری کنم!

سوهو اهی کشید:پسراشماها به من کمک کنین هوم؟

هردو یاابروهای بالا رفته و شکاک به پدرشون نگاه کردن.خب تجربه اون

دوتاکوچولو و البته توصیه های دوتا هیونگ زلزلشون ثابت کرده بود که

معمولا سوهو اینکارو میکنه تا حواسشوت پرت بشه!

سوهو:خونه رو تزیین کنیم بعدم میریم کیکو میاریم.

هردو بالحن شکاک و مثل کاراگاه های بازجو پرسیدن:گولمون نمیزنی؟

سوهو به سختی تونست هردو رو قانع کنه و بالاخره پذیرفتن که بهش

کمک کنن.

موهای لخت جونگین تو صورتش بود،یه لباس خرسی هم به تن داشت.

سهونم سرهمی عروسکی وخرگوشی ابی‌روشنی پوشیده بودوموهاش درست

مثل جونگین تو صورتش پخش بودن.

یشینگ وتاعو وجونگده درحالیکه جونگده عربده میکشید و یشینگ غرمیزد،

خونه روتمیز میکنن،مینی،کیونگ وباباکریس شامو اماده میکنن.

چانی و بکی هم خریدای بیرونو انجام میدن.

یشینگ:اصلاچراباید خونه روتمیز کنیم؟مگه لوهان مهمونه؟خب اونک خونه رو دیده قبلا!

کیونگ سو چاقو بدست،اومد بیرون ویه نگاهه چپ به برادر همیشه

خوابالودش انداخت.

یشینگ هم دیگه حرفی نزد و کارش تموم کرد!

کریس داش برنج رو میپخت،کیونگ هم گوشتارو اماده کرد.

مینسوک قراربودسیزیجاتو خورد کنه.ولی خیلی طولش داده بودتااینکه صدای

کیونگ سو دراومد!

کیونگ:چیشد سبزیا مینی؟

مینی:بزار بشورمشون خوووب!

کیونگ: بدبخت وسواسی بارچندهزارمه داری باریکا میشوریشوننن!بسههههه!

مینی:هنو تمیز نشدن!

هونی ونینی داشتن دنبال هم میدویدن؛اومدن تو اشپزخونه و ناخواسته به

دست مینسوک برخورد کردن.مقداری از سبزیجات هم روی زمین پخش

شدن.

کیونگ:الانم میخوای سه ساعت بشوری اینارو؟

عصبی به طرفش رفت و سبزیجات رو ازش گرفت تا خودش بشوره.

به مینسوک گفت:بروحواست به گوشتا باشه،نسوزن.

گوشت ها درحال پختن بودن.

مینی:اینارو چن بارشستی؟خوب تمیزشدن!

کیونگ سو اخمی بهش کرد.

مینی: اه...خب باشه!

دوتا کوچولو هم بعداز اون خرابکاریشون سریع فرار کردن تا ترکش های

عصبانیت هیونگشون اونارو هم هدف قرارنده!

پس رفتن پیش یشینگ وتاعو و جونگده.

جونگده همونطور که جاروبرقی میکشید،اهنگ هم میخوند!

یشینگ:عربدههه نکش!صدااون جارو برقی مزخرف کمه،صدا خودشم اضاف

کرده!

تاعو هم مدام وسط کارکردن براخودش لگد میزدو

حرکات جدیدی که تو کلاس کنفو یادگرفته رو انجام میداد.همزماه عربده هم میکشید:هاااعع...یاااععع!

یشینگ:میمون تو هم خفه شو هی لگد میندازیی!اهه،من چرا به جا خوابیدن

کنار این دوتا خل وچل تمیز کاری میکنم؟چرا من بدبختم؟!!

سوهو:به جای غرزدن سریع ترکارتونو تموم کنین آقایون.

بالاخره شام پخته میشه،خونه هم تمیز میشه وچانیول وبکهیون هم باخریدا

میرسن.

کلی وسیله تزیینی اورده بودن!

همشون رو ریختن وسط هال.

سهون و جونگین هم وسط اون وسیله های جینگلی و رنگارنگ ایستادن و هرکدوم رو تونستن به خودشون اویزون کردن.کلاهارو هم گذاشتن روی سرشون!

چان:سهوننن اونو بده باید بزنیم به دیوار!

سهون بیتوجه به هیونگش،اون روبان بلندی که کلی چیز بهش اویزون بود

رو،دورباسنش پیچوند و بدنش رو تکون داد:نههه میخوام اینجا باشه هیونگ!

ماله مننههه!

جونگین:اون بادکنکارو میخوامم....

کریس :عزیزم اینارو میزنیم ب دیوار،قراره خونه رو تزیین کنیم.

باسربه چان اشاره کرد که کمکش بکنه.

کیک رو گذاشتن روی میز.همه خوراکیا وغذاها رو هم کنارش چیدن.

ولی لوهان دیرکرده بود.

کیونگ سو و باباکریس رفتن کتابخونه دنبالش.

لوهان با دیدن اون همه تزیینات رنگارنگ سالن وغذاها و خوراکی های

موردعلاقش و خانواده بزرگش،ذوق کرده و لبخند گندش از صورتش پاک

نمیشد.

خودش اونقدر درگیر تست زدن بود که فراموشش شده بود تولدشه و حالا

واقعا غافلگیر و خوشحال شده بود.

یشینگ:الان دیگه میشه برم بخوابم؟

باباها نگاه پوکری بهش کردن!

یشینگ:باشه،ببخشید!

همه باهم شام خوردن.

چانی گوشیشو برداشت:یه عکس بگیریم!

کریس:باشه بگیر.اخرش عکاس میشی تو!

خب اون بچه عاشق عکس گرفتن بود و حالا هم اونقدر عکس گرفتن رو

ادامه داد تا اینکه کیونگ یکی زد پس کلش!

بالاخره گوشیو گذاشت کنار و غذاش رو خورد.

رفتن سرمیز ک لوهان کیک رو ببره.

ایندفعه بکهیون گوشیو برداشت:یه سلفی بگیریم!

خب این زلزله هم مثل زلزله دیگه عاشق سلفی گرفتن باژست های

مختلف بود وتاوقتی که کیونگ ضربه‌ی نچندان ارومی به سرش زد،داشت

سلفی میگرفت!

بالاخره کیک رو بریدن.اماسهون،جونگین وبک سرتوت فرنگیای کیک

دعواشون شد و اخرش بکهیون همشون رو برداشت و سریع خورد!

اون دوتا کوچولو هم صدای بلند گریشون رو تو سالن شلیک کردن!

حالا این وسط لوهان داشت کادوهاش رو بازمیکرد.

و صدالبته که بادیدن کادوهای لوهان،گریه هاشون بیشتر شدن!

بعداز اونکه سه تا ازکادوهای لوهان رو برای خودشون برداشتن،بالاخره

اروم و راضی کنار جونگده هیونگشون نشستن.

باباها برای لوهان یه ماشین لوکس گرفته بودن.

لوهان عاشق ماشین سواری بود و بادیدن فراری قرمزش قلب از

چشماش میزد بیرون!

ولی قرار شد که فعلا باراننده بره تا وقتی گواهینامه بگیره.

بعداز اونکه باهم وقت گذروندن کم کم همه به تخت ها رفتن،دیروقت

شده بود و روزبعد همه کلاس داشتن.

اما دوتا کوچولوی ته تقاری داشتن با کادوهایی که از لوهان کش رفتن

حال میکردن!

جونگین:بریم پیش باباها بخوابیمممم!

سهون سرجاش ایستاد:ارههه بریممم!

درست مثل ورودهای باشکوه قبلیشون،ناگهانی وارد شدن و درو کوبوندن

به دیوار!

کریس و سوهو با بالاتنه برهنه درحال بوسیدن همدیگه بودن!

هردوبادیدن بالاتنهه برهنه باباها،لباسشون رو کندن و روی تخت رفتن!

کریس نالید:نهه!خدایاچرا همش وسط کارمون میان!

جونگین:مثل باباهاااا....

سهون:ارههههه....

کریس:اوممم،امشب چطوه بریم اتاق شمادوتا بخوابیم؟

سوهو:عاه،اره فکرخوبیه!

سهون و کای چند لحظه فکر کردن و نگاه مشکوکی به باباهای نیمه لختشون

کردن:واقعااا؟

بالاخره راضی شدن به اتاق خودشون برن،هردو اونروز زیاد بازی کرده و

خسته بودن.

خیلی سریع تو بغل باباها خوابشون برد.

چشمای سوهو هم داشتن بسته میشدن.جونگین محکم دسش رو گرفته بود.

کریس اروم صداش زد:سوو...

سوهو:هاا....

کریس:سوهو...

سوهو:هومم...

کریس:بریم اتاقمون دیگه!

سوهو:بچه هامو گول نمیزنم من!

کریس:منو تنها میزاری...این دوتا رو گول نمیزنی؟

سوهو:بخواب دیگه لنگ دراز!

لب های کریس اویزون شدن،اون دوتا واقعا برنامه شبش رو خراب

کرده بودن:سووهو!!

سوهو اروم انگشتای تپلی جونگین رو از دور انگشت خودش باز کرد و

سرجاش نشست:ااهه باشه،بچه هاروبیدارنکنی صدات بلنده!

اروم از اتاق پسراشون خارج شدن و درو بستن.

به محض اونکه وارد اتاقشون شدن،کریس سریع سوهو رو کوبوندبه در و شروع به خوردن لب هاش کرد.

سوهو بین بوسه خنده ای کرد،دستاشون دورگردن کریس حلقه و تو بوسه

همراهیش کرد.

The End.

تولد لوهان خوشگلمون مباااارک اریز


Lanjutkan Membaca

Kamu Akan Menyukai Ini

5.9M 230K 101
THIS IS THE OLD VERSION OF THE STORY. A NEW BETTER VERSION CAN BE FOUND ON MY PROFILE, PLEASE READ THAT VERSION "You are nothing, just a worthless pi...
5.8M 33.2K 119
Clio's life hasn't been easy and she'd like to keep her secrets to herself but even when she's trying to pursue her happiness she find out her boyfri...
A Hybrid's Hunger Oleh Mia

Manusia Serigala

380K 13.8K 44
I'm a monster, but in her arms, I'm a man... Aurora doesn't know what the future holds except for the fact that her mother's going to die soon and sh...
362K 6.9K 42
He was gigantic. The 7'0 monster of a man towered over her, even though he was sitting. Bright cyan eyes gazed down at her unreadably. He gestured w...