HappyBerthDay

Da kiimsam100

5K 1K 296

قبل از شروع وانشات،یه توضیح کوچولو میدم دربارش: اول اینکه امگاورسه،کریس یک آلفاست و سوهو امگا. دوم،خودتون هم... Altro

HappyBerthDayKRIS!
HappyBirthdayChanyeol
Merry Christmas
HappyBirthDayKyungi
HappyBirthDayNini
HappyBirthdayMini
HappyBirthDaySehuni
HappyBirthDaySehuni2
Happybirthday luhan
HappyBaekhyunDay
HapyBirthDayTAO
Happy SuhoDay
Happy birthday ChenCheniii
Happy birthday Xing
Happy birthday suhoooo

10years with exo

273 63 15
Da kiimsam100

درحالیکه داشت تلفنی بالیتوک هیونگش حرف میزد،بوسه ای به گونه

جوجه ی نه ماهه تو بغلش زد و اون رو به هانا سپرد تا لباس هاش رو

عوض کنه.

ماگ روی میزمقابلش رو برداشت و کمی از قهوه سردشده داخلش رو

خورد.

لیتوک:ولی سالگرد ازدواجتون که ده روز دیگست جونمیونا.

سوهو اهی کشید: هیونگ اذیتم نکن دیگه.هرسال باید براتون توضیحش

بدیم!

صدای خنده کانگین هم ازپشت خط شنیده شد:ما دیگه سنمون بالارفته

سوهویا،یادمون میره خب!

سوهو ناله ای از روی بیچارگی کرد.

لیتوک:کریس کجاست حالا؟

سوهو:نمیدونم،هنوز نیومده خونه و بهم نگفته کجامیره.

کانگین:داداش کوچولوم احتمالا داره برات یه هدیه خوب اماده میکنه.

سوهو:اوهوم....کاش میومد خونه کمی استراحت میکرد،اون دیشب اصلا

نخوابید،داشت روی یه فایل کارمیکرد.از اول صبح هم رفت شرکت کلی

جلسه داشت.

لیتوک:اوومم.... گرگ طلاییمون نگران الفاش شده!

کانگین تک‌خندی زد:ولی برادرکوچولوی بیچارم مطمئنا وقتی بیادخونه کتک میخوره!

سوهو باحرص گفت:بایدم بخوره تادیگه نگرانم نکنه،درضمن .....برادر

کوچولوت دومترشه هیونگ!

لیتوک:باشه باشه حرص نخورجونمیونا...برو برای سورپرایز کریس اماده شو.

کانگین:شب زنگ میزنم تا با پسرا حرف بزنم.دلم برای توله گرگام تنگ

شده.

سوهو باشه ای گفت و تماس رو قطع کرد.

میخواست به اتاقش بره و دوشی بگیره که لوهان دفتر بدست به سمتش

اومد.

لوهان:آپاااا....

سوهو:جونم؟

کنارپدرش نشست و دفترش رو روی میز گذاشت:یه مسئله رونمی‌فهمم،

برام توضیحش بده.

لبخندی به پسر ده سالش زد:عزیزم میتونی چنددقیقه صبرکنی؟سهون تو

بغلم غذا خورده و پیرهنم همش پراز فرنی شده!

لوهان سرتکون داد:باشه اپا،زیاد طولش نده که باید درس بخونم.

سوهو:چشم اقای وو!

سریع به اتاقش تو طبقه دوم رفت تا دوش بگیره.

همون موقع گوشیش که روی میز و مقابل لوهان بود،زنگ خورد.

بادیدن شماره باباکریسش،تماس رو وصل کرد.

لوهان:بله بابا؟

کریس:اوه....لوهانا اپات اومده خونه؟

لوهان:اره یه ساعت پیش اومد.

کریس:کجاست؟

لوهان:رفته حموم.

کریس:عالیه...پسرم دو دقیقه دیگه در،رو باز کن،حواست باشه کسی متوجه

نشه من اومدم.

لوهان:بابا چکار کردی؟

کریس:کیک گرفتم نمیخوام فعلا سوهو ببینه.فعلا.

تماس قطع شد.

لوهان اهی کشید.

مینسوکی که به تازگی وارد سالن شده بود،بادیدن اه کشیدن برادرش و

تاسف خوردنش پرسید:چیشده هانی؟

لوهان:مینی...فکرکنم بابا خرابکاری کرده!

مینسوک نالید:بازم؟چکار کرده؟

لوهان:نمیدونم.فعلا مراقب باش زلزله ها وبقیه نیان اینطرف،میرم درو

برای بابا باز کنم.

مینسوک سرتکون داد و ازجاش بلندشد تا نگاهی به اطراف بندازه.لوهان

هم دررو باز کرد و چند لحظه بعد،کریس کیک به دست و اروم وارد شد.

کریس:اپاتون کجاست؟

لوهان لایک نشون داد:برو داخل بابا،همه چیز امنه!

وارد شد و کیک رو تو طبقه بالایی یخچال گذاشت.

ظرف های میوه رو مقابلش قرارداد تااگر کسی در یخچال رو یازکرد،کیک

رو نبینه.

لوهان:بابا خرابکاری کردی؟

کریس:نه خوشگلم...امشب سالگرد منواپاته.

مینسوک:سالگرد؟

کریس خنده دستپاچه ای کرد:عاا...اره ازدواج،سالگرد ازدواجمون!

لوهان اخمی کرد:اونکه ده روز دیگست.

کریس:خب من دوست دارم زودتر جشن بگیرم.اینقدرسوال نکنین دیگه!

مینسوک نگاهشو تو اشپزخونه چرخوند و بالب‌های اویزون گفت: یونا شام

درست نکرده چرا؟من گشنمه!

کریس:من گفتم درست نکنه،شام چنددقیقه دیگه میرسه.

صدای سوهو تو خونه پیچید: هانیی....بیا عزیزم سوالتو حل کنیم.

لوهان:اینجام اپا.

وارد اشپزخونه شد و بادیدن کریس گفت:کجابودی لنگ دراز؟

لوهان:منتظرتم اپا.

هردو پسرشون از اشپزخونه خارج شدن.

کریس به سمتش رفت و بوسه ای به موهای نم دارش زد:بعدا بهت

میگم....چرا خشکشون نکردی درست؟سرما میخوری.

سوهو:خشکن دیگه!میخواستم سوالات لوهانو براش توضیح بدم.

کریس اینبارلب‌هاشو بوسید:میرم دوش بگیرم.غذا سفارش دادم.تا چند

دقیقه دیگه میرسه.

از اشپزخونه خارج شد و پیش لوهان رفت.

بقیه کوچولوها هرکدوم تو اتاق هاشون بودن وبازی میکردن.

کریس به بهونه دوش گرفتن،وارد حموم شد.

وان رو پراز گلبرگ های

قرمزوخوش بو کرد،شمع

هایی که خریده بود رو تو

گوشه ها و کنار وان

قرارداد،ریسه هایی که از قبل اماده کرده بود رو هم

تو جای مورد نظرش نصب کرد و بالاخره اون اتاقک رو برای یک شب رمانتیک

و زیبا آماده کرد.

دراخرهم دوتا گلس ونوشیدنی مورد علاقه

امگاش رو کنار وان قرارداد.

همه چیز اماده بود،سریع لباسش رو عوض کرد و پایین رفت.

همه دورمیز جمع شده بودن و سوهو داشت غذای سهون و جونگین رو

میداد.

بقیه هم باغذاشون مشغول بودن.

کریس سرجاش یعنی راس میزنشست وجونگینی که روی صندلی مخصوص

خودش بود رو بغل گرفت و روی پای خوذش گذاشت.

جونگین لبخند شیرینی زد،بدن کوچولوش رو بالاتر کشید و لبای کثیفش رو

اروم روی گونه پدرش گذاشت.

چشمای کریس از خوشحالی برق زدن.

گرگ درونش عاشق توله‌های کوچولوش بود و بااین کارهای کیوت و

دوست داشتنیشون واقعا خوشحال میشد.

کریس:خرسه شکلاتیه من.

بقیه غذای جونگین رو خودش داد.

کریس:چرا غذاتو نخوردی سو؟

سوهو قاشق کوچکو بین لبای سهون قرار داد:منتظرت بودم،ولی توعه

لنگ دراز شعور نداری که...اونهمه منتظر موندم گشنم شده!تو حموم چکار

میکردی؟

کریس:خدایاااا...جق نمیزدم که....

همون موقع صدای بلندبک به گوششون رسید:جق چیه بابا؟

سوهو:هزار بارگفتم پیش این بچه ها فحش نده!

حالا خودت درسش کن.

چان:جق دیگه چیه؟

کریس:تخم جنا...فعلا غذاتونو بخورین.

جونگده: معنیشو بگو دیگه بابا!

کریس اهی کشید،این بچه ها اخرش دلیل مرگش میشدن!

کریس:یه....اه...یه فحشه عزیزم...اره یه فحشه!

یشینگ:الان به آپافحش دادی؟!

کریس ناله دیگه ای کرد و دستشو به پیشونی خودش کوبوند:نه عزیزم....

داشتم....داشتم میگفتم که حرف بدیه!

بک نگاه متعجبش رو به سوهو داد:آپاااا....تو نمیدونستی حرف بدیه؟

چانی:خودت همیشه به بابا میگی فحش نده!

سوهو:عزیزم،باباتون داشت برام تعریف میکرد که....عاا...امروز یکی از

کارمنداش این حرفو زده و اونم تنبیهش کرده!

یشینگ:واقعااااا؟

صدای عربده جونگده هفت ساله بلند شد:بابا رییسههههه!

بک:باباااا چطوری تنبهش کردی؟کتکش زدی؟

کریس میخواست گریه کنه.حالا باید برای اون شیطونای کوچولو داستان

میبافت!

سوهو:اول غذاتونو بخورین اقایون،بعدا براتون تعریف می‌کنه.

همه اعتراض کردن ولی سریع غذاشون رو زود تموم کردن.

.................................................‌‌

بعداز شام همه خانواده تو سالن نشسته بودن وبرنامه کودکانه ای میدیدن.

سهون روی سینه باباکریس دراززکشیده بود و چونش رو مک میزد!

خب اون بچه داشت دندون درمیورد و هرچیزی که میتونست رو بین لثه

های کوچولوش قرارمیداد.خصوصا اجزای صورت باباهاش.

جونگین هم داشت باموهای بابا کریسش ورمیرفت!

خب چند روز قبل وقتی با سهون و باباها برای خرید به مغازه لوازم

کودکان رفته بودن،جونگین از دوجفت گیره سر قرمز رنگ خوشش اومده

بود و اونقدر همونجا ایستاد تا براش خریدن.

البته که هون کوچولو هم خیلی کمکش کرد،چون تمام مدتی که جونگین کنار

اون ویترین ایستاده بود،سهون بی وقفه دهنش باز بود و گریه میکرد.

حالا هم اون گیره هارو اورده بود و مدام درحالت های مختلف به موهای

کریس میزد،البته که دستای کوچولو و انگشتای تپلیش پراز تارموهای سیاه

کریس شده بودن!

بعداز نیم ساعت کریس سرجاش نشست،موهاش سیخ شده و بهم ریخته

بودن و سه تا گیره ازیک طرف و چهارمی از طرف دیگه سرش اویزون

بودن!

سهون رو روی زمین گذاشت،اون کوچولوهم چهاردست وپا به طرف

تاعو،چانیول،جونگده و بکهیونی که لوگوهای رنگارنگ رو داشتن مرتب

میکردن،رفت.رنگ های براق اون لوگوهاچشمش رو گرفته بودن،خب

اون جوجه عاشق هرچیزی بود که برق میزد!

کریس به آشپزخونه رفت و کیک به دست به سالن برگشت.

کیک رو مقابل سوهو و روی میز قرارداد،میز رو دور زد و به طرفش رفت

و لب هاش رو عمیق بوسید.

صدای اووو کشیدن کوچولوها بلند شد.

کریس:ده سالگیمون مبارک گرگ طلاییم.

قبل از اونکه امگاش جوابش رو بذه،صدای بامزه توله خرسشون بلند

شد:بوبو نینی!

کریس به طرف جونگینی که حالا درست کنارباباها ایستاده بود خم شد و

بغلش کرد:باشه عشق شکلاتیم...توهم میبوسم.

لب های درشت و کیوتش رو بوسید.

جونگین:اپا بوبو!

سوهو هم لب هاش رو بوسید.

جونگین:هونی بوبو!

خب باید لب های سهون رو هم میبوسید.

این عادت اون کوچولو بود که هروقت بوسه باباهاش رو میدید،باید هم

لب های اون دوتا و هم لب سهون کوچولو رو ببوسه!

سوهو نگاه ذوق زدش رو دوباره به کیک دوخت:کریس این....‌

کریس:اره عزیزم،همونیه که ده سال پیش گرفتیم،از همون شیرینی

فروشی هم گرفتم.پیداکردنش خیلی طول کشید،چهارسال پیش جاش رو

عوض کرده اخه.

سوهو:ممنونم! خیلی دوسش دارم.

یشینگ:ده سال پیش؟

سوهو:اره پشمک،همین کیکو ده سال پیش برای عروسی سفارش دادیم.

همه کوچولوها هم سالگرد ازدواج باباها رو تبریک گفتن.

همشون فکرمیکردن که کریس چندروز،زودتر جشن گرفته.

جونگین روی میز ایستاده بود،دقیقا کنار کیک.

سعی داشت گیره قرمز رو از موهای بابا کریس بکشه و ایندفعه به موهای

بلند خودش بزنه.

سهون هم پایه میز رو گرفته بود و سعی داشت به کمکش پاهای کوتاه و

باسن پوشک شدش رو بلند کنه و بایسته که ناگهان.....

جونگین با باسن روی کیک افتاد!

کریس:جونگگگ....

سوهو نگاه غم زدش رو به کیکش دوخت:خدایااااین توله ها.....چرا اخه

بچه؟

جونگین انگشتاشو تو کیک له شده زیرباسن تپلیش فرو کرد و بعد به دهان

گرفت.

لب های خامه ایش رو لبخند کیوتی تزیین کرد:خوشمزس!

هون:نینی.....

بالاخره موفق شده بود باکمک پایه میز بایسته!

جونگین انگشتای خامه ایش رو تو دهن سهون فرو کرد.

سهون واقعا بدغذا بود وغذاهای جدید رو به سختی میپذیرفت ولی به طرز

عجیبی هرچیزی که جونگین بهش میداد رو سریع میخورد!

حالا هم از طعم اون کیک خوشش اومده بود،چون خودش هم انگشت

کوچولوش رو تو کیک فرو کرد و شروع کرد به مکیدنش.

مینسوک:ولی منم کیک میخوام!

بقیه هم از روی اعتراض اه کشیدن وبه کیک خوردن اون دوتا جوجه‌خرس نگاه کردن.

سوهو:دوست دارین الان کیک بخورین پسرا؟

همه با سرتایید کردن.

سوهو گوشیش رو برداشت:حالا زنگ میزنم یکی برامون بیارن.

همه ذوق کردن،صدای زنگ گوشی بابا کریس بلند شد.

کانگین بودکه برای دیدن توله ها تماس تصویری برقرارکرده.

کریس تماس رو وصل کرد.

کانگین:چرا قیافت وارفته؟!سورپرایزت چیزی شده؟

کریس دوربین گوشی رو چرخوند و به طرف دوتاشیطونی که روی میز و در

واقع روی اون کیک له شده نشستن و باهم بازی میکنن و انگشتاشونو

باخنده مک میزنن،برگردوند.

کانگین:جاانمممم....عسلای من،کوچولوهای قشنگم.

جونگین:کانگینی!

سهون لبخند شیرینی زد و تک دندون تو دهنش رو به نمایش گذاشت:

نینی!

جونگین:جااانم توله ها...دلم براتون یه ذره شده.

لوهان:عمووو....

کانگین:خب یه جورای تولد لوهانم میشه؟

لیتوک: اوه ارهه...

کریس و سوهو دوربین رو به طرف خودشون برگردوندن و اعتراض کردن.

جونگده: تولد هانی؟

سوهو:هیوونگگ... ک

انگین:خب سالگرد مارک شدنته دیگه...

لیتوک: یعنی اولینتون...

کریس:یاااا...

سوهو:بچه ها اینجان.

کانگین باخنده باشه ای گفت.به اندازه کافی سربه سر زوج ده ساله گذاشته

بودن.

چنددقیقه بعد صرف حرف زدن کانگین با پسرها شد.

اون عاشق تمام توله گرگ های قبیلش بود و همرو درستچمثل بچه های خوذش دوست داشت.اما پسزهای

کریس واقعا جایگاه ویژه ای تو قلبش داشتن.

تاصحبت هاشون تموم شد،باباها کیک جدید رو تقسیم کردن و سهم هر

کدوم رو بهش دادن.

درحالیکه بقیه داشتن کیک میخوردن،کریس وسوهو کوچکترین پسرهاشون

روبه حموم طبقه پایین بردن و بدنشون رو تمیز کردن.لباس تمیز به

تنشون کردن و هردو رو خوابوندن.

بعداز اون هم بقیه رو به تخت هاشون فرستادن.

...........................

سوهو درحالیکه پیراهن خیسش که به تنش چسبیده بود رو از تنش خارج

میکرد،غر زد:این دوتا بچه روزبه روز دارن بیشتر شبیه زلزله ها میشن!چرا

با باسن رفتی تو کیک آخه توله خرس!

کریس از پشت بغلش کرد و بوسه ای روی شونه لختش

کاشت:فردا میبرمت همون شیرینی فروشی،دوباره از همین کیکا برات

میخرم خرگوشم!

سوهو:یااا...من یه گرگ طلاییم.

کریس:گرگ طلایی من.

سوهو به طرفش برگشت،روی پنجه هاش بلندشد و بوسه ای روی گردن

کریس زد.دستش رو کشیدو اون رو به طرف تخت برد:بیا برات یه چیزی

دارم.

کریس رو،روی تخت نشوند و جعبه ای که ازقبل زیرتخت پنهان کرده بود

رو،خارج کرد.

کریس باکنجکاوی جعبه بنفش رنگ روباز کرد وتابلوی داخلش رو خارج کرد.

نگاهش رو روی تک تک عکسایی که باترتیب خاصی تو اون قاب با

ترتیب خاصی چیده شده بودن،چرخوند.

کریس:سو...

سوهو لبخندی به چهره خوشحال کریس زد.

کریس:اینا رو به ترتیب چیدی... خدایا خیلی قشنگه...

همه عکس ها از اولین باری که کریس رو دیده بودتابه حال و به ترتیب

زمانی چیده شده بودن.

با دیدن عکس های خانوادگیشون که به تدریج وهر سال به تعدادشون

افزوده میشد،لبخندش عمیق ترشد.

کریس:خدایا این خیلی قشنگه.

سوهو خنده ای کرد،کریس وقتی خوشحال و ذوق زده بود،درست مثل بچه

های خودش میشد وستاره های تو چشماش پررنگ تر میشدن.

اونقدر از دیدن اون قاب و مرور خاطرات ده سالشون ذوق زده شده بود

که فراموش کرد قراربود یه شب زیبا رو با سوهو بگذرونن.

با بلند شدن سوهو و رفتنش به سمت حموم،به خودش اومد و سریع از

جاش پرید.

کریس:سوو...صبر کن.

سوهو:میخوام دوش بگیرم...چیشده؟

کریس:چشاتو ببند!

سوهو ابروهاشو بالا داد:هاا؟

کریس بهش نزدیک شد:ببند دیگه!

چشماشو بست و توسط آلفاش به داخل حموم هدایت شد.

کریس:حالا بازکن چشاتو.

با باز شدن پلک هاش و دیدن اون صحنه زیبا و پراز رزهای قرمز و

نورشمع هایی که فضا رو زیباتر کرده بود و بوی خوبی که تو فضا پیچیده

بود،بی اختیار اسم آلفاش رو صدا زد.

کریس از پشت بهش چسبید وسرشو روی شونش گذاشت:دوسش داری؟

صدای سوهو از ذوق میلرزید:کریس...اینا...

کریس:بیا بریم تو وان.

باهم وارد وان پراز گل شدن و کریس پشتش قرارگرفت.

سوهو پشتشو به سینه آلفاش تکیه داد وتنشو رها کرد.

چشماشو بست و هومی کشید:خیلی خوبه....

هردوچشماشونو بسته بودن و از آغوش هم و اون فضای شاعرانه لذت

میبردن.

کریس بوسه های ریزی به گردن و شونش زد.

همه چیز اروم بود و هردو ارامش داشتن تااینکه ناگهان صدای فریاد هردو زلزله تو اتاقشون پیچید.

بکی:بابا و آپا نیستننننننن.....

چانی:بابا وآپا رو بردننننن!

بکی:نههه...بابااااا....

سوهو ناله ای از روی بیچارگی کرد:خدایا چرا یه ساعت آرامش نداریم!

کریس:بیا جوابشونو ندیم،برن تو تختشون.

سوهو سرتکون داد،واقعا میخواست همونجا بمونه و اون دوتا زلزله

تنهاشون بزارن.

چانی:بکیییی....شاید تو حموم قایم شدن!

چشمای کریس و سوهو باترس گرد شدن!

بکی:ارهههه...بیا حموم هم ببینیم....

هردو به طرف حموم رفتن ودررو به شدت بازکردن!

بک:بابااااا.....

چان:آپااااا....

کریس:خدایا...

چان:چرا جوابمونو نمی‌دین؟

کریس:شما چرا هنوز نخوابیدین؟

بک:خوابمون نبرد...چرا اینجایین؟

هردو با چشمای گرد به وان پراز گل و اون شمع های رنگارنگ اطراف

وان نزدیک شدن.

چان:اینا چقد خوشگلن بابایی!

بکهیون دوباره بالحن طلبکار پرسید:باباهااا...چرا اینجایین؟

کریس کف دستشو به پیشونیش کوبوند،مجبور بودجواب اون دوتا زلزله رو

بده وگرنه تا چندساعت بعدبه پرسیدن این سوال ادامه میدادن!

کریس:خب دارم اپاتونو میشورم!

چانی:همونجور که همیشه مارو میشوری؟

سوهو خنده مضطربی کرد:اره دیگه عزیزم.

بک به طرفشون رفت:منم میخوام.

کریس نالید:نهه..نه تخم جن...

چان:چرااا...منم میام...

کریس:سرما میخورین پسرم.

بک:شما دوتا مگه سرما نمیخورین؟

چانیول هم جلوتراومد و درست کنار وان ایستاد،دستشو کناریکی از شمع‌ها

گذاشت:ما خوب خودمونوخشک میکنیم.

سوهو:خدایا....

کریس:این تخم جنا اخر دیوونم میکنن.

بکهیون میخواست وارد وان بشه که دوباره سوهو اجازه نداد و توگوش کریس غرید:ما لختیم کریس.

کریس:عهههه...پسرااا...لباساتون...لباساتون تمیزه.....

هردو زلزله چشمای گردشونو به لباسای همدیگه دوختن:اره تمیزن....

سوهو:برید تو اتاق....لباساتونو دربیارین....خیس میشن.

هردو چندلحظه بهم نگاه کردن و بعد بارضایت سرتکون دادن.

با خارج شدن دو تخم جن از اتاق،سوهوناله ای از روی بیچارگی کرد.

کریس:من اصلا غلط بکنم دلم بخواد یه شب خوب داشته باشم....ارامش چیه اصننن.....

چانی و هیون به سرعت برگشتن و وارد وان شدن.

باباها به سرعت بدن هردو رو شستن و ازحموم خارج کردن تا سرما نخورن.لباسشون رو به تنشون کردن و بدنشون رو خوب شستن.

چانیول همونجا بین باباها دراز کشید:من میخوام امشب اینجا بخوابممم....

بک:ارهههه....پیش باباهااا....

کریس:خدایا منو بکش....

سوهو:هرکس باید تو تخت خودش بخوابه پسرم.

بک مشکوک پرسید:میخوای چکار کنی اپا؟

کریس هوفی کشید و طرف دیگه ی تخت دراز شد:بخواببب...همینجا

بخواب تخم جن....

سوهو خنده‌ایبه عصبانیت کریس کرد و طرف دیگه دو پسرش دراز کشید.بعداز چندلحظه نوازش موهاشون هردو بخواب رفتن.

کریس هم چشماش رو بسته بود.

سوهو:خوابیدی؟

کریس:هوم؟

سوهو:یه بلیط گرفتم کریس،هفته دیگه سه روز میریم مسافرت....با کانگین و لیتوک هم حرف زدم که پپسرا بمونن پیششون.

کریس به پلو شد و چشماش رو سریع باز کرد:جلسه ها....

سوهو:بامنشیت هماهنگ کردم اون سه روز هیچ برنامه ای نداری و فقط برای خودمی.

کریس:سه روز سوو؟بدون ایت تخم جنا؟فقط خودم و خودت؟واقعا؟

سوهو:اره.بدون تخم جنات.

کریس:دوستت دارم.

با نوازش های سوهو،کم کم چشماشی کریس گرم شدن و بخواب رفت.

The End.

Continua a leggere

Ti piacerà anche

Pack's Runt Da Mia

Lupi mannari

186K 9K 37
Thrown out and bashed by her own family, April Rutter was among the only wolves who couldn't shift nor held any powers. Mocked by male wolves and abu...
37.3M 1.4M 144
"My dad sold me to a pack of werewolves to settle his gambling debt." ❀ "I'm going to count to three," Logan growls. He doesn't have to say the rest...
42.8K 2.4K 81
Seraphina Allen has been struggling through life, trying to make ends meet. But the more she lives, the more she wants to die. Everything seems to pu...
3.1M 68.7K 200
I'm a new grad human in huge debt, and cheated by my Omega boyfriend. When I got wasted in a bar, I didn't expect to have the best sex ever. And the...