rocks(completed)

By roodkhune

15.1K 3.6K 2K

شاهزاده‌ ناخدای کشتی سلطنتی رو تبعید می‌کنه به جزیره شخصی خودش. مرد دریاها غمگین و عصبی، هر روز لابه‌لای صخر... More

cast
مقدمه۱
مقدمه۲
مقدمه۳
پارت اول
پارت دوم
پارت سوم
پارت چهارم
پارت پنجم
پارت هفتم
پارت هشتم
پارت نهم
پارت دهم
پارت یازدهم
پارت دوازدهم
پارت سیزدهم
پارت چهاردهم
پارت پانزدهم
پارت شانزدهم
پارت هفدهم
پارت هیجدهم
🔞پارت نوزدهم
پارت بیستم
🔞پارت بیست و یکم
🔞پارت بیست و دوم
پایان

پارت شیشم

494 139 59
By roodkhune


ز:خوشم نیومد

به لیام نزدیک تر شد و تلاش بیهوده ای برای بستن یقه لباسش داشت،چرا سینه های روشنش رو با موهای قشنگ روش باید به نمایش میذاشت.چرا فکر نمیکرد شاید نگاه هرز زنای قصر براش دردساز بشه؟

لیام اما بی توجه به زین با چشم هاش همه جارو میبلعید،شکوه و عظمت کاخ های سلطنتی مسحورش کرده بود.چقدر بزرگ،چقدر زیبا و براق.اونقدر مسخ بود که نفهمید لب های صورتیش از هم باز موندن و شاهزاده هیچ راهی نداره تا مالکیتش رو نشون بده.
معشوقه اعلام شده بود و اگر حس میکردن ولیعهد بهش بی توجه کارش ساخته بود.
تا زمانی که لیام رو انقدر قدرتمند نکنه تا از پس دسیسه ها بربیاد،باید مهر تایید میزد،اما نه فعلا.

ز:جیمز پین

چشمای درشت شده و براقش رو نشون زین داد و لباشو جمع کرد تا تمرکز کنه و ببینه کدوم خطا باعث شده زین از اسم اولش صرف نظر کنه.اما انگار این فقط یه هشدار بود تا حواس پرتش رو جمع کنه چون داشتن از پله ها بالا میرفتن.

خداروشکر کرد در طول پله ها هیچ سربازی نیست،واقعا اعصاب خورد کن بود دیدن اونهمه مجسمه بی حرکت که در کمال تعجب انسان بودن. البته اگه چند ملازمی که پشت سرشون راه میومدن رو نادیده میگرفت.

وقتی درب اتاق باز شد،زین بقیه رو مرخص کرد،جسم سر شده لیامو به داخل کشید و در رو بست،با لبخند به بدن کشیده و زیبای مردی نگاه میکرد که حالا شبیه بچه های کوچک با ذوق به همه چیز نگاه میکرد.

ل:چقدر با شکوهه همه چیز

نزدیک رفت ،جلوی لیام ایستاد و صورت گل انداخته اش رو به طرف خودش برگردوند،چهار انگشتش روی گوش های داغ لیام قرار گرفتن و انگشت شصت کشیده اش پوست لطیف گونه اش رو نوازش میکرد.

ز:تو هم به همین اندازه با شکوهی.

نمیدونست در جواب زین باید چی بگه یا حتی چیکار کنه،فقط سرش رو پایین انداخت و ناخواسته کمی شونه هاش رو به سمت داخل جمع کرد.

ز:استراحت کن لیام.برمیگردم

ل:میشه نری؟

نگاه زین گرم بود،حالا که بهش زل زده بود حتی انگار از خودش حرارت ساطع میکرد.دلش تنگ بود و نمیخواست به این زودی ازش جدا بشه.زین لیامو نجات داده بود،محبتی رو بهش داد که هیچ وقت نداشت،زین برای لیام امید به زندگی بود که داشت از دست میرفت.
بودن کنار زین دلگرمی لیام بود.زین خانواده بود ،همه چیز بود.

پرده هارو کشید و بالشت های رو تخت رو طوری چید که بتونه بهشون تکیه بده‌.با دستش به سینه اش زد تا لیام مکان رو متوجه بشه

ز:بیا مرد جوان،انگار مدتیه خوب نخوابیدی

معطل کردن نداشت،درجا هر لباسی رو از تنش دور کرد تا بتونه بعد این چند روز دلهره و عذاب با آرامش بخوابه،خودشو روی تن گرم زین کشید و سرشو روی سینه اش گذاشت و منتظر موند تا موهاش نوازش بزن.
وقتی دست  داغش رو توی موهاش حس کرد و دست دیگری که بازو و کمرش رو نوازش میکرد هومی کشید و چشم هاش رو بست.

ز:واقعا باید با یوزپلنگم آشنات کنم لیام کوچک.

......................

_چه لقبی رو برای نام گزاری انتخاب میکنید سرورم؟

نمیشد در قصر لیام صداش بزنن،معشوقه ها هر کدام اسم گزاری میشدن،گرچه زین قرار نبود مثل بقیه اسم بذاره،میخواست اسمی رو بذاره که شان و ارزشی که لیام براش داشت رو نشون بده.القاب جایگاه رو مشخص میکردن و یک لقب خوب لیام رو از گزند حفظ میکرد،معشوقی که حمایت صاحبش رو نداشته باشه تو قصر دریده میشه،البته تا وقتی که قدرتمند نشده باشه.

ز:اتین(تاج)

زین میتونست بهت و حیرت رو تو چهره ملازمش ببینه،اینکه نام کسی در جایگاه لیام رو همچین چیزی بذاری یعنی تا چه حد میخوای دور اون فرد حصار بکشی.در کشورش تاج فقط مخصوص پادشاه بود و حتی تاجی برای ملکه و ولیعهد وجود نداشت.تاج قداست داشت و نشان قدرت مطلق بود پس جز روی سر پادشاه،روی سر هیچکسی قرار نمیگرفت و حالا  لیام قرار بود اتین خطاب بشه؟!

ز:مخالفتی داری؟

_منو ببخشید سرورم،همین الان نامشون رو ثبت و اعلام میکنم.

ز:میتونی بری

از بالکن اتاقش به دورترین افق ها زل زده بود و میتونست نور کم جونی که تو گرگ و میش صبح از جزیره اش میاد رو ببینه،اینکه ملازمش لیام رو ببینه که در آغوششه،برای محکم کردن جای پای اون پسر لازم بود.
وقتی به جای سوسوی چراغ ها به سمت لیام برگشت،الهه ای رو دید که بدن سفیدش بین ملحفه لاجوردی براق گم شده و نور کمی که از محیط بیرون میومد خطوط بدنش رو پررنگ تر نشون میده.لب های چرب شده با روغن های گیاهی جوری برجسته و هوس انگیز به نظر میرسیدن که زین حس میکرد زانوهاش سست شدن.

به سمت تخت حرکت کرد و لبه اون نشست،سرانگشتاش نوازش پوست گرم تن لیام رو شروع کردن و زین حتی نمیدونست دقیقا چه حسی به لیام داره،عشق بود یا لیام براش چیزی بود که میخواست و نداشت،قدرت بی پشتوانه لیام ،نوجوونی که بین مردهای چندبرابر خودش زنده مونده بود و ناخدای کشتی سلطنتی شد وقتی سنی نداشت.قدرت و شوق زندگی در لیام به قدری زیاد بود که زین حس میکرد طلسمش شده.زین این قدرت رو میخواست ،به اغوش داشتن کسی که در اولین دیدارش با ولیعهد ضعیف بودنش رو بهش یادآوری کرد،به زین حس پیروزی میداد.اون حالا میتونست یه تکیه گاه محکم از لیام بسازه.

خم شد و لب هاشو روی لب های براق و چرب لیام نشوند،گرم و داغ.لب هاش روی گونه ها و پیشانی و چانه اون مرد هم نشستن اما قلب زین همچنان بی قرار بود،دوباره کنارش دراز کشید و این بار با تمام قدرتش لیامو در بغلش فشرد تا آرامش پیدا کنه قبل شروع اولین مبارزات رسمیش.

......................

_اما سرورم

زین اهمیتی به حرفاش نداد،احمقای بی خاصیت.مرد جوونی که از بچگی رو کشتی های مختلف جون کنده مغزش بهتر نقشه میکشه یا یه فسیل هشتاد ساله؟
لیام فرصتش رو داشت،باید چیزی رو طراحی میکرد که بتونه توپ های سنگین تری رو حمل کنه و در عین حال سبک تر و سریع تر باشه.

هنوز به خود لیام اطلاع نداده بود چه ماموریتی رو براش در نظر گرفته،قبلش باید به دیدن همسرش میرفت .

_خوش آمدید سرورم

لباس سرخ تن اون زن زیبا،چشم های هر بیننده ای رو زندانی میکرد.زیبایی و عطر خوش اون زن باعث شد لبخندی به لبش بشینه،وقتی صندلی رو براش کنار کشیده شد و نشست،خدمتکارهارو مرخص کرد.

ز:صورتت شاداب تر به نظر میرسه والنتینا

و:از محبت های شماست.

هیچ تمسخر و اغراقی تو حرفش نبود،زین مردی بود که حس میکرد میتونه ازش کمک بگیره و پسرش رو نجات بده و انتقام قلب و جسم شکسته شده اش رو هم بگیره.

ز:اونا اومدن سراغت؟

چهره گرفته و کمی خشمگین والنتینا جواب سوالش رو داد،چه رسوم مسخره ای.این عملا توهین به ملکه آینده این کشور بود.

و:ازتون ممنونم سرورم

لمس کردن همسرش رو برای اون ها ممنوع کرده بود،اجازه نداد حریم اون زن دریده بشه فقط برای اینکه خون باکرگی همسر ولیعهد چیز با ارزشی محسوب میشد.

و:من میخوام شروع کنم

به چشم های وحشی دختر زل زد تا ببینه چقدر مصممه،اگه تردید میدید کمکش نمیکرد.چه خشم زیبایی تو نگاه اون موج میزد این برای زین جذاب بود.

ز:از تواناییت در مدیریت کاروان های تجاری آگاهی دارم،فرد با تجربه ای رو کنارت نگه دار و بعد با آرامش جای پات رو محکم کن.من بهت اولین حرکت رو میبخشم و تو نباید ناامیدم کنی.

و: چه کمکی سرورم؟

دست سرد همسرش رو توی دستش گرفت و کمی نوازشش کرد تا دماش متعادل بشه.هرچقدر که از تن لیام آتیش بیرون میزد بدن این زن سرد بود.

ز:شاید باید مدیریت بزرگترین بندرتجاری کشور  در دست همسر من باشه تا در صورت لزوم راه نفس رئیس خاندانش رو ببنده.

زین عملا بار مبارزه و تضعیف خاندان ملکه آینده رو،روی دوش والنتینا گذاشت و این یعنی خودش میتونست روی جا به جا کردن سکو های قدرت در قصر تمرکز کنه و البته در مرحله دوم ،حاکمان شهر های بزرگ کشور.

Continue Reading

You'll Also Like

1.9M 97K 37
Presenting the story of ISHIKA MEHRA Whose innocence made the king bow down to her AND ABHIRAJ SINGH RATHORE Whose presence is enough to make the per...
49K 8.6K 54
-لیامم؟ اولین کلمه ای که بعد از اون اتفاق به زبون اوردم... نمیخوام کار اون لعنتی بالا سرمو انجام بدم اما میدونم تقصیر کیه... چند انسان بی ارزش... اما...
113K 4.6K 43
(This is not machine translated!) (Starts from chapter 241.) A guy in his late twenties one day wakes up in someone else's body and realises he's gon...
4.7K 887 10
زی: فقط ده روز بهم فرصت بده و اگه دوست نداشتی- لی: و اگه دوست نداشتم کاری میکنی که دوست داشته باشم!