خب، ببین!
جونگوک برای این برنامهریزی نکرده بود. واقعا نکرده بود، همینجوری یکهو اتفاق افتاد.
بعد از اینکه اون و تهیونگ جمعه قبل کارشون رو تموم کردن، تهیونگ به عنوان انتقام، اون هم برای اینکه بنظرش، جونگوک یکمی محکم بهش اسپنک زده بود، اون و بطری لوبش رو از خونه پرت کرد بیرون. اون میگفت که مطمئنه قراره کل باسنش کبود شه و جونگوک فکر کرد شاید این یکم ناعادلانست چون تهیونگ اون لحظه واقعا ازش لذت برده بود. به هر حال، تهیونگ پرتش کرد بیرون و جونگوک اونجا پشتِ دَر با یه بطری لوب توی دستش ایستاده بود، پس با خودش آوردتش خونه.
و اتفاقی که بعدش میوفته، چیزی نیست که بشه بابتش سرزنشش کرد.
اون احتمالا یه وسواس روانی در مورد اینکه توی هر کاری بهتر از تهیونگ باشه داره، و این تقصیر خودش نیست. همینیه که هست و اون در این لحظه اینجاست، توی یه حالت بین نشستن و دراز کشیدن توی تاریکی روی تختش، شب شنبه، با لپ تاپش روی پاهاش، در حال زل زدن به صفحه اصلی یه سایت پورن.
همهش تقصیر تهیونگه. جونگوک حتی توی عمرش دوبار هم پورن ندیده، واقعا، اما وقتی که دیروز از خونه تهیونگ برگشت از درون داشت میخارید.
تهیونگ جوری به نظر میومد که انگار میدونه چی به چیه و جونگوک نمیتونه قبول کنه که دانش کمتری ازش داشته باشه. فقط فرض کن! توی تخت از کیم تهیونگ بدتر باشی!
اون روز رفت خونه، درحالی که زیر لب در مورد اینکه تهیونگ از کجا میدونه کدوم لوب خوبه غر میزد. درنتیجه اون الان اینجاست و یکم جرئت توی خودش جمع کرده و منتظر شده تا همه افراد خونه بخوابن. اگه بخواد کاملا صادق باشه، بیشتر چیزهایی که داره میبینه میترسوننش.
همه چیزی که میتونه پیدا کنه ویدیوهایی با اسم " Boy pussy gets bred by daddy" هستش و تصاویری از آدمهایی که پارتنرهاشون رو مثل گروگانها بستهن، از دیلدوهای غولی استفاده میکنن و تا حد مرگ میزننشون. جونگوک مثل یه بچه ی ترسیده است و مدام در برابر نور صفحه لپ تاپ پلک میزنه.
تا جایی میشه گفت از خدا تشکر میکنه (شاید یکم ناجور بهنظر بیاد گه به خاطر این از خدا تشکر کنه ولی باز هم) که تهیونگ هیچ علاقهای به اینجور چیزها نشون نداده. بیشتر از هرچیزی جونگوک از این ترسیده که تا حالا نمیدونسته این چیزیه که آدمها معمولا انجام میدن، اون هیچ تجربهای نداره. تهیونگ ازش انتظار داره که دست و پاش رو ببنده و براش چشمبند بذاره؟
گرچه خیلی هم بد بهنظر نمیاد اگه واقعا اینکار ها رو باهاش بکنه...
ولی خب خوشحاله که اولینِ تهیونگ بوده. تهیونگ اونقدری هم تجربه نداره. فقط چند هفته از اولین بارشون گذشته.
از اون صفحه خارج میشه و درگیر پیدا کردن یکی دیگهشون میشه. باید یهسری ویدیوهای خونگی اون اطراف باشه؛ با آدمهای نرمال که پورناستارهای واکس شدهی معروف نیستن و روی داروهای تحریک کننده نالههای ترسناک نمیکنن!
درنهایت یه ویدیو از دو نفری که بهنظر میاد یه زوج باشن پیدا میکنه، اونقدری هم از خودش بزرگتر نیستن، این حسِ راحت بودن بهش میده. نور اتاق توی ویدیو کمه اما آدمهای توش به اندازه کافی معلومن. کسی که بهنظر میاد تاپ باشه موهای بلوند داره و روی تخت دراز کشیده، اونها فقط دارن همدیگه رو میبوسن و از پایینتنه خودشون رو به هم میمالونن، اون یکی پسره روی کمر بلونده نشسته و اون هم باسنش رو با دستاش محکم گرفته که خب، اصلا بد نیست. یجورایی با دیدن کمرش و رونش یاد تهیونگ میوفته.
اون زوج غلت میخورن و قبل از اینکه جونگوک بفهمه چهخبره، اون کسی که زیر بود اون یکی رو میچرخونه و حالا داره پاهاش رو باز میکنه.
جونگوک فکر کرد که بلونده میره و لوب میاره. برای اولین بار داره یه چیزهایی اون پایین حس میکنه. تا حالا دوبار با انگشتهاش تهیونگ رو باز کرده، و این قطعا چیزیه که ازش لذت میبره. تهیونگ فقط....میلرزه و ناله میکنه، کاملا درمونده، فقط بهخاطر همون یک لمس.
اول متوجه نمیشه که دارن چیکار میکنن، اما اون بلونده نرفت و لوب نیورد. بهجاش خم شد و روی سوراخ اون باتمه چند تا بوسه خیس کاشت.
خب.
جونگوک نمیدونست که همچین چیزی وجود داره.
ادامه میده و نگاه میکنه، چشمهاش در گشادترین حالت ممکنن همینطور که به اون پسره نگاه میکنه، اون درحال لیس زدن و بوسیدن اون یکیه. قسمتی ازش در تفکره که دقیقا الان داره چه غلطی میکنه و همچین چیزی رو نگاه میکنه، اما یه قسمتی ازش احساس داغی عجیبی میکنه.
بهنظر خیلی لذتبخش میاد. نالههایی که از بین لبهای باتمه درمیاد اصلا بهنظر برنامهریزی شده نمیان، کاملا واقعیان، و خیلی یک دفعه جونگوک داره به این فکر میکنه که تهیونگ چه صدایی دربیاره اگه جونگوک اونجوری ببوستش. خوشش میاد؟
همینطور که نگاه میکنه، سفت شدن خودش رو حس میکنه. دهنش باز مونده و نفسهاش دارن تندتر و تندتر میشن. متوجه میشه که تا حالا هیچوقت انقدر تحریک نشده بود، و فاک، باز هم باید از این ویدیوها باشه، نه؟
اون دستش رو میبره توی شلوارش و با خودش بازی میکنه درحالی که دوباره و دوباره اون صحنهای که زبون بلونده بین پاهای اونیکی هست رو پلی میکنه. در نهایت باعث میشه که کامش سینهش رو بپوشونه.
و بله.
بهنظر میاد که جونگوک به همچین چیزی علاقه داره.
**
وقتی یکشنبه، جونگوک وارد اتاق رختکن میشه، بچههای تیم دارن باهم صحبت میکنن. بهنظر میاد که نامجون یه دوستدختر جدید پیدا کرده و مثل اینکه سئوجون و هوبی قبل از ناهار دیدنشون که داشتن همدیگه رو یواشکی میبوسیدن. جونگوک خیلی به موقع میرسه و متوجه گفتگوی بین بچهها میشه. اون هم مثل همه به غیبتکردن و داراما علاقه داره.
" ولی خیلی خوشگله" لیمین با یه لبخند میگه و یه لایک به نامجون نشون میده.
" میدونم" درحالی که یکمی خجالت کشیده و بهطرز کیوتی گونههاش قرمز شده میگه.
" جونی مراقب خودت باش" جونگوک درحالی که داره لباسهاش رو عوض میکنه باز شوخی میکنه. " همینجوریش با شنیدن اسمش قرمز میشی. اگه حواست نباشه تو رو تبدیل به پاپیش میکنه، با یه قلاده دور گردنت." مشخصا داره شوخی میکنه.
همه میخندن. نامجون خیلی کم چشمغره میره. " راستش قلاده ایده بدی هم نیست، بهش میگم"
جونگوک ابرویی بالا میندازه. اما وقتی خندههای بلند هوبی رو میبینه خودش هم خندهش میگیره.
" انقدر توی تخت خوبه، ها؟" سئوجون با یه پوزخند میپرسه.
نامجون انگشت وسط بهش نشون میده، جونگوک میخواد دهنش رو باز کنه و به سئوجون بگه که انقدر عوضی نباشه. اما تهیونگ میپره وسط حرفش.
" یااااا، این خیلی بیادبانهست"
جونگوک به سمتش نگاه میکنه. یکم تعجب کرده. انتظار نداشت که تهیونگ از اینجور پسرها باشه. و همچنین... همه روز این آقای کیم رو ندیده بود، ولی خب... اون الان اینجاست و روی نیمکت نشسته و داره جوراب پاش میکنه، غیر از اون جورابها و یه پنتی تنگ چیزی تنش نیست. برای یه لحظه جونگوک یاد اون ویدیو شب قبل میوفته و لبش رو گاز میگیره. خیلی سریع یه نگاه پایین تا بالا بهش میندازه و بهخودش اجازه میده که تمام قسمتهای تحریک کننده بدنش رو دید بزنه. هیچ کبودیای روی رون و باسنش نمیبینه. میدونست چیزی نمیشه الکی داشت حرف میزد. عنآقا.
بههر دلیلی، بچههای تیم حرف تهیونگ رو خندهدار تلقی میکنن و اتاق با صدای خندههای بلند پر میشه.
" اینجوری میگه چون خودش یه ماهه هیچکیو نکرده" سئوجون با خنده میگه و جانی کنار تهیونگ روی نیمکت میشینه و یه دست میندازه دور شونهاش.
" بهمون بگو تهیونگ، آخرین باری که توی بلبل با کسی بودی کِی بود؟"
جونگوک میتونه تندتر شدن ضربان قلبش رو حس کنه. درحالی که تهیونگ دست جان رو با بیحوصلگی پس میزنه. موهاش روی چشمهاش رو پوشوندن.
" به تو هیچ ربطی نداره" بلوزش رو تنش میکنه. در حالت عادی جونگوک چشمغره میرفت و به تهیونگ میگفت یه عوضی بزدل ترسو که هنوز باکره است. اما حالا که خودش موضوع اصلی فعالیتهای جنسی تهیونگه، نمیتونه بیشتر از این بابت ادب و متانتش ممنون باشه.
" یالا، فقط ماییم، کسی اینجا غریبه نیست" جانی با نیشخند میگه. جونگوک همه تلاشش رو میکنه که یه مشت نزنه تو دهنش.
" گفتم که، هیچ ربطی بهت نداره" تهیونگ بدون اینکه به جان نگاهی بکنه میگه.
" انقدر ترسو نباش، تهیونگ"
سئوجون یکی از نزدیکترین دوستهای هم جونگوک هم تهیونگه، اما اون و جانی الان نیاز دارن که خفه شن و گورشون رو گم کنن. جونگوک از تو لپش رو گاز میگیره و چشمهاش رو روی بند کفشهاش متمرکز میکنه.
" یالا" همه با هم میگن و جونگوک میخواد کپسول آتشنشانی گوشه دیوار رو برداره و همشون رو باهاش بزنه.
" باشه!" تهیونگ یکهو میگه و جونگوک توی جاش متوقف میشه. " هفته پیش، و خیلی هم خوب بود"
آروم باش. جونگوک با خودش میگه.
سرش رو بالا میاره و خیلی سریع با چشمهای قهوهای تهیونگ چشم تو چشم میشه و برای یه لحظه حس میکنه که کاملا گم شده. صورت تهیونگ عادی به نظر میاد اما چشمهاش خیلی فرق میکنن، انگار درموندهی پیدا کردن چیزیان. دهن جونگوک یکم باز مونده و همه چیزی که میخواد اینه که کیفش رو برداره و فرار کنه. اون هیچوقت توی حل کردن مشکلات خوب نبوده. ولی خوب میتونه فرار کنه.
" باسنهاتون رو تکون بدین بیاین سر تمرین" به خودش میاد و یهو داد میزنه. بلند میشه سبد توپها رو کشون کشون با خودش تا دم در میاره. " باید چند دور بدویم!"
همه اعضای تیم ناله میکنن و چشمغره میرن، اما در نهایت وسیلههاشون رو جمع و جور میکنن و به سمت زمین حرکت میکنن. مربی تا چند دقیقه دیگه حضور غیابشون میکنه.
جونگوک و تهیونگ آخر میمونن. از روی قصد اینکار رو نکرده اما بهنظر میاد که تهیونگ از روی قصد اینکار رو کرده چون میتونه قدمهای آرومش رو کنار خودش حس کنه. هیچی نمیگه؛ تا زمانی که آخرین نفرها هم به قدری دور شدهن که چیزی نشنون.
" تو اون خیلی خوبه نیستی" تهیونگ مثل اینکه در ادامه جملهش که گفته بود هفته پیش سکس خوبی داشته میگه.
جونگوک تقریبا خندهش میگیره. " آره، ممنون"
" حتی یه ذره"
" خوشحالم که همچین فکر میکنی" جونگوک چشمغره میره. " دفعه بعدی که پریدی روم این رو بگو"
" امروز" تهیونگ با جدیت میگه. " بعد از تمرین"
جونگوک برای یه لحظه خشکش میزنه. منظور جونگوک این نبود...اما،قبل از اینکه بتونه کلمهای بگه، تهیونگ به سمت زمین دویده و داره سر بچهها داد میزنه که قبل از دویدن گرم کنن.
و اون، همینطور که به سمت زمین قدم برمیداره با خودش فکر میکنه که نه. قرار نیست همچین اتفاقی بیوفته. تهیونگ نمیتونه وقت و بیوقت بیاد و ازش همچین چیزی رو بخواد. چه فکری با خودش کرده؟ فکر کرده اونها چیان؟ دشمنهای خونی که هر از چند گاهی سکس میکنن؟ این دیگه چه جهنمیه؟
همینطور که میدوه با خودش به این نتیجه میرسه که جواب منفی بده. قطعا قرار نیست اون اتفاق، دوباره اتفاقی بیوفته. باید راجبش باهم حرف بزنن. باید! جونگوک نمیتونه بازیچه تصمیمهای مسخرهی تهیونگ بشه. تهیونگ بزرگترین دشمن اونه. اون ها کاملا از هم بیزارند. اینکه با هم سکس میکنن یه اتفاق ماورالطبیعیه که جونگوک به عنوان یه چیز واقعی در نظرش نمیگیره.
جونگوک حسش میکنه...هر لحظه ممکنه از پرتگاه دیووتوی پرت شه پایین....
بعد از تمرین، جونگوک مستقیما به سمت پارکینگ میره. ده دقیقه بعد هنوز پشت ماشینش منتظر تهیونگه. خب، در واقع کمین کرده. حس یه پلیس درحال ماموریت رو داره. اون میتونه توی کارش خیلی جدی باشه.
از اینکه کیم تهیونگ حتی بدون اینکه در مکانی حاضر باشه توانایی آزار روانی دادن رو داره، چشمغره میره.
تا بالاخره صدای پایی رو نزدیک ماشین میشنوه و یواشکی از گوشه ماشین دید میزنه. تهیونگ داره میاد، موهاش هنوز بهخاطر دوش گرفتن خیسن و کیفش روی شونهاشه. فقط به اندازه باز کردن در عقب ماشین و گذاشتن کیفش وقت داره، و بعد جونگوک مثل یه جن از پشت ماشین میپره جلوش.
" وات د فاک جونگوک" دستش رو روی قلبش میذاره.
" تو" جونگوک از لای دندونهاش میگه و با گرفتن یقه تهیونگ اون رو با خودش دور ماشین میکشونه و به همون جایی که قایم شده بود میبره. " حرف بزن، همین الان"
" داری چیکار میکنی؟" تهیونگ اعتراض میکنه و لباسش رو درست میکنه.
جونگوک گوشش رو میگیره و با خودش میکشونه پایین تا به زمین نزدیک شن، درحالی که خیلی ناشیانه قایم شدهن.
" قرار نیست این اتفاق بین ما بیوفته" وحشیانه دستهاش رو جلوی صورت تهیونگ تکون میده." من حتی نمیدونم اسمش رو چی بذارم. یه روز میخوای بیوفتی روم یه روز دیگه با اون چشمهای قهوهای کوچیکت توی جمجمهام خنجر فرو میکنی" به طرز دراماتیکی میگه و تهیونگ آهی میکشه. جونگوک روی پاش لگد میکنه. " این خیلی عجیبه، نه!- این خیلی اشتباهه، ما باید راجبش حرف بزنیم"
تهیونگ ابرویی بالا میندازه " گی بودن اشتباهه؟"
" نه!" جونگوک هیس میکشه. " تو اشتباهی، این چیزی که بین ما هست اشتباهه. دیوونگیه! این کاملا احمقانست و ما باید راجبش حرف-"
تهیونگ کمر جونگوک رو میگیره. دستهای ظریفش روی بدن جونگوکن و حالا دوباره از پایین تنه به هم چسبیدهان. به نظر میاد کاملا همه چیزهایی که جونگوک گفته رو نادیده گرفته و فراموش کرده. نیشش بازه.
جونگوک نگاه مرگباری رو تحویلش میده و دستش رو میذاره روی سینهش تا به عقب هلش بده، اما تهیونگ از همون حرکت و لحظه به نفع خودش استفاده میکنه و خودش رو به طرز اغواکنندهای بهش میمالونه. نفس جونگوک برای لحظهای بند میاد و بعد دستهای تهیونگ پشت گردنشن.
" کیم" با عصبانیت اخطار میده، هنوز توی دستهای تهیونگه. مطمئنه که تهیونگ حتی به یه کلمه از حرفهاش گوش نداده.
" جئون" تهیونگ توی گوشش زمزمه میکنه و پشت گردنش رو نوازش میکنه و دستش رو از یقه پیراهن ورزشی زیر لباسش میکنه و دستش رو همونجا - جایی که نباید باشه - نگه میداره.
فاک.
کاملا داره نفس نفس میزنه و مدام تکرار میکنه که دوباره این اتفاق نمیوفته.
" آره، آره، آقای مدیر. حالا برو توی ماشین که بتونم برات بخورم، هوم؟"
لعنتی.
جونگوک ناخنهاش رو توی شونههای تهیونگ فرو میکنه.
تهیونگ در ماشین رو باز میکنه و روی چرم بژ صندلی عقب پرتش میکنه، همه طراحی داخلی این ماشین به طرز اغراقآمیزی گرون به نظر میاد.
شلوار جونگوک رو از پاش درمیاره و کارش رو شروع میکنه.
در نهایت جونگوک به سمت یکی از صندلی مسخرهی گرون تهیونگ نشونه میگیره.
**
دو ماهِ بعد از اون، توی یه مسیر مبهم میگذره، عموما به همون شکل. جونگوک در بین روزمرگیهاش تهیونگ رو میکنه، بیشتر مواقع وقتی تهیونگ توی رختکن میوفته روش، یا وقتی که خودش رو به خونه جونگوک دعوت میکنه و شبهایی که مادر جونگوک نیست رو اونجا میگذرونه. یا وقتی که کلاسها کنصل میشن، یا حتی دو بار پشت ماشینش. گرچه همیشه خونه جونگوک بهترین انتخاب بوده.
جونگوک یه بسته لوب و کاندوم توی کیف پولش هرجا که میره داره، به خاطر اینکه یاد گرفته که تهیونگ یه هیولای غیر قابل پیشبینیه. و جونگوک هم داره از این موقعیت استفاده میکنه، ولی خب، لاقل اوایلش یکم باکلاستر برخورد میکرد.
27 اکتبر
جونگوک: سلام
تهیونگ : چیه؟
جونگوک: میخوای همدیگه رو ببینیم؟
تهیونگ: این روش مودبانه درخواست کردنته؟
جونگوک : نه.
تهیونگ: مطمئنی
جونگوک: آره
تهیونگ: پس برای چی پیام میدی؟
تهیونگ: ؟؟
تهیونگ: مسخره. اگه میخوای انجامش بدی فقط بگو
جونگوک: خب؟
تهیونگ: خب.....؟
جونگوک: خب؟
تهیونگ: فاک، فقط بگو بعد تمرین لوب بیارم یا نه
جونگوک: شت
جونگوک: آره
9 نوامبر
جونگوک: میخوای بیای ملاقاتم؟
تهیونگ: چرا
جونگوک: چونکه.....؟
تهیونگ: چونکه؟
جونگوک: خودت میدونی
تهیونگ: نمیدونم
جونگوک: بس کن.
تهیونگ: خیلی بچهای.
تهیونگ: خونه تو. 9:30.
21 نوامبر
جونگوک: میخوای به فاک بری؟
تهیونگ: واو، چه باکلاس...
جونگوک: خیلی کصمغزی
تهیونگ: ولی تو از من خوشت میاد :)
جونگوک: خونه من بعد از ناهار. همه چیز هم هست.
تهیونگ: اوه باشه عزیزم منتظرتم
جونگوک: بمیر
22نوامبر
تهیونگ: فاک؟
جونگوک: من همین دیروز به فاکت دادم صبرت کجا رفته؟ چرا انقدر عاشقمی؟
تهیونگ:؟؟؟؟
جونگوک: ده دقیقه دیگه اونجام
30 نوامبر
جونگوک: ؟
تهیونگ: !
دفعات خیلی زیادی نبوده که جونگوک با عنوان " ملاقات" دعوتش کرده باشه و از طرفی تهیونگ مدام مثل یه حیوون وحشی میپره روش، هرجا و هرزمانی که پیدا کنه. میتونه در غیر قابل پیشبینیترین جای ممکن یقهت رو بگیره و ببرتت توی یه کمد و خودش رو روی دیکت بالا پایین کنه. لاقل جونگوک قبل از اینکه زیر دوش رختکن دستمالیش کنه ازش اجازه میگیره.
در نتیجه، جونگوک این روزا سخت درحال به فاک دادنه. و خب، به نظرش خیلی توش خوبه. هردوشون همیشه میان و تهیونگ اول میاد.
و راستش در کل هر دوشون پیشرفت داشتن و بنیهشون قویتر شده، میتونن حداقل برای یک ساعت ادامه بدن، که خب جونگوک، این رو یه موفقیت به حساب میاره. حس میکنه که سیکس پکهاش بهتر به نظر میان. شاید باید عکسهای قبل و بعدش رو به آری نشون بده و ازش بپرسه.
بعد از اون قضیه پورن، هرباری که با تهیونگ سکس میکنه اون ویدیو از ته ذهنش قدم زنان میاد اول صف. اون یه خیلی از اون ویدیوها رو با خودش دیده. اون ویدیوها واقعا یه چیز دیگهن....
حالا به هر حال...
فوتبال داره خیلی خوب پیش میره. اونها حتی یه بازی هم از این فصل نباختن، که توی تاریخ تیمهای مدرسهای بیسابقه است. تهیونگ هنوز همون عوضی مسخرهای هست که جونگوک بعضی اوقات میخواد بزنه توی سرش. هنوز مضخرفترین ایدهها رو برای تیم داره و جونگوک هنوز مجبوره که با دو پا بپره وسط کارش. به غیر از اونش همه چیز تیم خوبه. جونگوک داره تا حد مرگ تمرین میکنه که امسال رو به بهترین سال تیم تبدیل کنه و خوشبختانه تهیونگ هم داره همینقدر تلاش میکنه. همه اعضای تیم روی فرمن و خوب عمل میکنن، به غیر از وقتهایی که توی رختکن باهاش شوخی میکنن و وقتش رو میگیرن، اون هم درست وقتی که جونگوک تمرکز عمیقی روی بدن لخت تهیونگ کرده و سرش شلوغه.
و خب این یه چیز جدیده. اون شاید - فقط شاید - به این نتیجه رسیده باشه که تهیونگ یکمی جذابه. نه اینکه چیز بزرگی باشه - اون میتونه هر موقع که میخواد با یه بشکن یهکاری کنه که تهیونگ روی زانوهاش باشه. در نتیجه....
فقط یه ماه تا تعطیلات عید مونده و تکالیف مدرسه به شکل تساعدی دارن زیاد میشن. جونگوک همیشه سرش شلوغه، یا تمرین فوتبال داره، یا مسابقه، یا تکلیف، یا کار، یا یه تهیونگی که باید ارضا کنه.
در واقع فهمیده که هر چی بیشتر سکس میکنن، راحتتره که تهیونگ رو در مورد تصمیمهای تیم گول بزنه. مودش معمولا خیلی بهتره وقتی که از نظر جنسی خودش رو خالی میکنه، لاقل این چیزیه که توی چندباری که به جونگوک پیام داده گفته.
" چرا داری نقشه قتل تهیونگ رو میکشی؟" جیمین موقع ناهار ازش میپرسه. شنبه است.
" ها؟" جونگوک لب پایینش که بین دندونش بود رو ول میکنه.
" چرا اینجوری بهش زل زدی؟ نه اینکه غیرعادی باشه" جیمین بین قاشقهای برنج میگه و جونگوک یه نگاه گُنگ به سمتش میفرسته. " انگار داری با چشمهات تنفرت رو ابراز میکنی. چیکار کرده؟"
" هیچی. من به دلیل نیاز ندارم." جونگوک بهخاطر داغی غذا هیسی میکشه و دستش رو به سمت دهنش میبره. فرد مورد نظر، کیم تهیونگ، در حال حاضر روی میز وسط سالن غذاخوریه و مثل یه احمق داره خودش رو به همه ارائه میده.
" به خاطر اینه که اون توی بازیِ رفت دو تا گل زد و تو یه دونه؟"
" نه" جونگوک پوزخند میزنه. جونگوک سر این چیزهای مسخره گیر نمیمونه.
" این به خاطر اینه که الان داره با آی یو میرقصه؟"
" آی یو خواننده مورد علاقه منه!" دستهاش رو توی هوا پرت میکنه و اخم میکنه." داره مسخرش میکنه!"
" بعید میدونم یادش باشه که توی جرئت حقیقت کلاس هشتم گفته باشی روش کراش داری" جیمین با خنده میگه، درحالی که ظرف مرغش رو به سمت جونگوک میگیره تا امتحان کنه.
" محض رضای خدا" جونگوک با عصبانیت بلند میشه و یه تیکه از مرغ رو میذاره توی دهنش و ظرف غذای خودش رو جمع میکنه، کیفش رو میذاره روی دوشش و با قدمهای بزرگ و محکم به سمت خروجی میره. از کنار میز تهیونگ رد میشه و یه نگاه مرگبار تحویلش میده. در حال حاضر داره کورسLilac رو انجام میده.
" هی!" تهیونگ از پشتش صداش میکنه و جونگوک روی پاشنههاش برمیگرده.
" لطفا با من حرف نزن، تو داری به کل خانواده یوئنا بیاحترامی میکنی"
تهیونگ میخنده و زیر لبش میگه " خانواده یوئنا" و از میز میاد پایین و درحالی که داره به سمتش میاد میرقصه.
" الان بالا میارم" چرا داره اینجوری میکنه. " خواهشا بس کن، داری کل مدرسه رو خجالتزده میکنی" ادای اوق زدن رو درمیاره.
" پس چرا تو یادم نمیدی؟" تهیونگ درحالی که نیشش بازه میپرسه و جونگوک چند تا از دوستهای تهیونگ و چند نفر از اعضای تیم رو میشنوه که بهش میخندن. تهیونگ خم میشه و توی گوشش میگه. " میدونم میتونی خیلی خوب پایین تنت رو تکون بدی..."
جونگوک فقط یه نگاه خسته تحویلش میده و خودش رو میکشه عقب. " و اگه تمومش نکنی، دیگه هیچوقت نمیتونی دوباره حسش کنی" روش رو برمیگردونه و به سمت خروجی میره.
جیمین توی راهرو بهش میرسه. " من اصلا نمیفهمم، شما دو تا عاشق اینید که از هم متنفر باشین"
" الان تنها چیزی که در مورد تهیونگ دوست دارم اینه که تا بازی امشب قرار نیست ببینمش"
**
رختکن پر از آدمه. این آخرین بازی برگشت بخش اول فصل، قبل از بازهی تعطیلی زمستونه. چیرلیدرها هم اینجا توی رختکنن. بعضیهاشون دارن جلوی آینه آماده میشن، بعضیهاشون دارن دوستپسرهاشون رو بغل میکنن و آرزوی بازی خوبی براشون میکنن. در واقع داره خوش میگذره و جونگوک و هوبی روی یکی از نیمکتها نشستهن و دارن gangster paradise میخونن.
" همگی! بیاین، جمع شین!" مربی از جلوی در داد میزنه. " کونتون رو بیارین تو زمین و گرم کنین. یالا! "
" بله قربان" همه اعضای تیم داد میزنن و به سمت زمین دوان دوان راه میوفتن. جونگوک یه گوشه میره تا خودش رو برای آخرین بار توی آینه چک کنه و همینطور که شلوغی اتاق به سمت در حملهور میشه، تهیونگ از کنارش میگذره. شونهش به سینهی جونگوک میخوره و اون لحظه برای سواستفاده، خیلی مناسبه.
پس دستهای بزرگش رو دراز میکنه و کمر تهیونگ رو میگیره و به سمت خودش میکشونتش. تهیونگ مثل یه پسر خوبِ حرفگوشکن سرش رو میندازه پایین و دل جونگوک از این حرکتش یه جوری میشه.
" زانوهات هنوز میسوزن؟" توی گردنش زمزمه میکنه، خاطره سکس اون روز توی ذهنش ظاهر میشه. تهیونگ وقتی کام شد، تقریبا داشت گریه میکرد. روی چهار دست و پاش بود و قوسی که به کمرش داده بود زیادی قشنگ بود.
" شجاع شدی؟" تهیونگ از بین دندونهاش میگه ولی خودش رو جدا نمیکنه.
جونگوک انگشتهاش رو توی کمرش فرو میکنه و یه فکری میاد توی ذهنش. کمرش رو به باسن تهیونگ میچسبونه و شروع میکنه به عقب و جلو کردنش. " هنوز هم میخوای بهت یاد بدم...؟"
میتونه حس کنه که چطور دهن تهیونگ باز میمونه و نفسهاش تندتر میشن. شروع میکنه به نوازش کردن شکمش. تهیونگ موهاش رو با یه کش مو بسته و گردنش به طرز عجیبی وسوسهانگیز میاد. جونگوک بازدم گرم توی ششهاش رو روی پوستش خالی میکنه و لبش روی مهرههای بالایی گردنش میکشه. خیلی آروم به مالوندن خودش به تهیونگ ادامه میده و انگشتهاش خیلی خیلی آرومتر از روی شلوارک تیم، به رونهاش چنگ میندازن.
" بس میکنی یا بزنمت؟" تهیونگ نفسش رو بیرون میده. به واقعیت برش میگردونه. جونگوک یهبار دیگه دستش رو دور کمرش حلقه میکنه و به خودش فشارش میده، حرف گوشکنیِ تهیونگ موقع سکس، هم خندهداره و هم زیادی هاته. به نظر میاد با هر لمس خودش رو گم میکنه، کاملا در خلاف جهت حرفی که از دهنش میاد بیرون. جونگوک ولش میکنه و تهیونگ جوری به نظر میاد که انگار تا حالا جونگوک رو توی عمرش ندیده بود.
بازی خیلی خوب پیش میره.
یه برد دیگه برای دبیرستانشون: جونگوک دو تا گل میزنه، هر دو با کمک لیمین.
جونگوک بعد از بازی از هیجان گونهی لیمین رو محکم میبوسه و با خنده میپره روی کولش. مربی بهش لبخند میزنه و جونگوک درحالی که نیشش بازه به سمتش نیمچه تعظیمی میکنه.
" کوکی" لی از کنار سرش میگه. " اون مامانت نیست؟" جونگوک سرش رو بلند میکنه و خانوادهش رو اون طرف زمین میبینه.
" بعد میبینمت باش؟" از کول همتیمیش میاد پایین و به سمتشون میدوه. لبخندش بزرگتر میشه وقتی که دو تا دختر کوچولو کنار مادرش میبینه.
" بچههاااااا" داد میزنه و خم میشه تا بغلشون کنه.
" کوکیییی" هر دوشون با جیغ میگن و بغلش میکنن. فاک، خیلی وقت بود ندیده بودتشون. هر دوشون رو بلند میکنه و مثل یه چرخ و فلک میچرخونتشون، درحالی که التماسش میکنن که بذارتشون زمین. با خنده میذارتشون زمین. روی زانوهاش میشینه.
" جونگوکااااا" دیزی درحالی که لپش رو میکشه میگه.
" دیزی یااااا" لبخند میزنه. " رُزِه" به خواهرهاش نگاه میکنه. اون دو تا از بیرون انگار یه نفرن با لباسهای مختلف.
" هوی احمق، قرار نیست به ما سلام کنی؟" جونگوک به جیمینی که بازوی آری رو گرفته نگاه میکنه. هردوشون بهش چشمغره میرن. دست تکون میده و به سمتشون میره. جیمین بابت برد بهش تبریک میگه و مامان جیمین هم با وجود عرقی بودنش بغلش میکنه.
" یه چیزی بپوش سرده عزیزم" مامان جیمین میگه و ژاکت خودش رو میندازه دور شونههاش و روی شونههاش دست میکشه.
" الان میرم توی رختکن" به مادر خودش نگاه میکنه. " توی ماشین منتظرم میمونین؟" مامانش سر تکون میده، با لبخند عمیقی نگاهش میکنه، دست خواهرهای کوچیکترش رو میگیره و باهاشون از زمین خارج میشه.
**
جدا از مسخرهبازیهای تهیونگ با آهنگهای آیو، بقیه روز یه موفقیت بوده. بازی خیلی خوب پیش رفت و اون بقیه روز رو با خانوادش گذروند. توی آشپزخونه شام درست کردن و کلی خوردن و فیلم دیدن و بازیهای کامپیوتری کردن.
دیزی همه مدت کولش بود و دست هاش رو دور سر جونگوک حلقه کرده بود که نیوفته. رزه هم سعی کرد با ماژیک آرایشش کنه و آخر سر همهشون به قیافهی ماژیکیش خندیدن.
اون پیتزا رو آماده کرد و توی فر گذاشت. طبق سفارش دخترها. مادرش کنارش سالاد و مرغ سوخاری درست کرد. مادرش بیشتر هفته رو مرخصی گرفته که با خانواده وقت بگذرونه. جونگوک مدتها بود که انقدر احساس راحتی نکرده بود.
پلیلیست مورد علاقش رو گذاشته و همزمان که دور دهن خواهرش رو با یه دستمال پاک میکنه، متن آهنگها رو داد میزنه. و این همون موقعیه که مادرش از راهرو میاد، جعبه پول توی دستش و اخمی روی صورتش.
" چرا پول اضافی توی جعبه است؟ کوکی؟" زیر لب میگه و چند تا اسکناس توی جعبه رو با انگشتهاش لمس میکنه.
" اوه" خیلی عادی میگه. " دیروز نرفتیم خرید" گلوش رو صاف میکنه و ادای این رو درمیاره که باید توی فر رو نگاه کنه. " ساندویچ خوردیم دیشب"
" چرا؟"
" ببخشید، خسته بودیم" سرش رو میاره بالا و توی چشمهای مادرش نگاه میکنه. مادرش سر رو تکون میده و آه میکشه.
" بیبی. شما باید غذاهای خوب بخورین. من بهتون پول دادم که شام خوب درست کنین. همهش هر شب ساندویچ و غذای بیرونی میخورین، اینجا شده خونه دانشجویی" تکخندهای میکنه، اما جونگوک میدونه که پشت حرف هاش جدیه.
" آره ببخشید مامان، ببخشید"
بهش لبخند میزنه و دستی روی موهاش میکشه. بشقابها و لیوانها رو از کابینت در میاره. جونگوک دیزی و آری رو صدا میکنه و کنارشون روی میز میشینه.
با یه انگشت میزنه روی پای آری.
" ها؟" آری با اخم میگه و گوشش رو بهش نزدیک میکنه.
" اگه مامان پرسید ما دیشب ساندویچ خوردیم باشه؟"
" ما دیشب سوپ شیر خوردیم"
از روی گیجی نگاهی بهش تحویل میده.
" باشه ولی یکی بهم بدهکاری" آری با جدیت میگه. جونگوک چشمغره میره ولی میدونه که اون داره به این فکر میکنه که چرا باید برای شام دروغ بگه.
خب ببین، اون هنوز به کسی نگفته که داره پیش جین کار میکنه( راستی، اونجا همه چیز خیلی خوب داره پیش میره) و آری میدونه که جونگوک معمولا همه چیز رو بهش میگه.
اما قضیه اینه : اون نمیخواد کسی از خانوادهش بدونه اون کار پیدا کرده تا بهشون کمک کنه.
اول از همه، اگه مثلا آری میرفت و کار پیدا میکرد، جونگوک عصبانی میشد، چون اون هنوز یه نوجوونه، و خب جونگوک شک داره که شاید اون هم همین حس رو داره نسبت به کار پیدا کردن جونگوک.
دوما اون فقط میخواد کمک کنه و همه چیز رو برای مادرش یکم راحتتر کنه. از این متنفره که مامانش مجبوره شیفتهای شب داشته باشه و اون ها خیلی کم همدیگه رو میبینن و وقتی هم که میبینن اون همیشه استرس داره.
سوما، مامانش احتمالا میزنتش اگه بفهمه، شاید نه در واقعیت، ولی خب خیلی عصبانی یا ناراحت میشه. جونگوک نمیتونه اون رو تحمل کنه.
در نهایت به نظرش میاد که وضعیتشون از چیزی که تظاهر میکنن، گوهتره.
همه پولی که در میارن درحال حاضر میره برای قسط وام، غذا، بنزین ماشین و پسانداز دانشگاه جونگوک و آری. جونگوک بیشتر توی باکس پولهای غذا و بنزین پول جا میده و اگه چیزی موند، توی شیشه مربا زیر تختش میذاره، روش قدیمیایه ولی هنوز جواب میده.
بعد از اینکه غذا تموم شد، اونها توی اتاق نشمین روی مبلها لم میدن و برای دیزی و رزه یه فیلم دیزنی میذارن که باهاش بخوابن. اما خب اون دوتا تنها جئونهایی نیستن که به دیزنی علاقه دارن.
دور و بر ساعت ده و نیم، کوچیکترها خوابیدهان، جونگوک از جاش بلند میشه و به اطراف نگاه میکنه، سرانگشتی مقدار ظرفی که از امروز به جا میمونه و فردا باید بشوره رو حساب میکنه. آری با یه لیوان آب توی دستش از آشپزخونه میاد و به چهارچوب ورودی اتاق نشمین تکیه میده. هر دوشون به مادرشون که کنار بچهها خوابیده خیره میشن و لبخند میزنن.
جونگوک به سمت آری میره اما نمیتونه نگاهش رو برداره. دست آری رو دور بازوش حس میکنه که محکم لباسش رو چنگ میزنه.
" دلم میخواست اون هم بود" آری زمزمه میکنه، جونگوک بهش نگاه نمیکنه، همین الان هم از روی صداش متوجه اشک توی چشمهاش هست.
" منم" آب دهنش رو قورت میده " منم" تکرار میکنه.
چند دقیقه توی سکوت همونجا میایستن. جونگوک نفسهای آرومی میگیره، حس میکنه تنها چیزی که باعث میشه عقلش رو از دست نده، چنگ زدن آری به بازوشه.
صدای پیام از گوشی آری میاد. " بریم بخوابیم؟" میگه. اما بدون گرفتن جوابی لیوان آب رو میده دستش و به سمت پلهها حرکت میکنه.
جونگوک چند ثانیه دیگه نگاهشون میکنه. بعد سرش رو پایین میندازه و در نهایت توی اتاقش، زیر ملافهی سادهش، خوابش میبره.
**
جونگوک توی حیاط پشتی داره با دخترها فوتبال بازی میکنه وقتی گوشی توی جیبش زنگ میخوره. به دلایل متفاوتی، همیشه بعد از سایلنت کردن گوشیش یادش میره که دوباره بذارتش روی صدا، در نتیجه فقط ویبره گوشیه که میتونه اون زنگ رو نجات بده. نمیدونه که کی میتونه باشه، جیمین که میدونه اون این هفته رو با دخترهاست و بقیه دوستهاش هم بیشتر اهل پیام دادنن تا زنگزدن. گوشیش رو در میاره، وقتی اسم روی صفحه رو میبینه ابرویی بالا میندازه.
" چرا دیروز زنگ نزدی بهم؟" صدای تهیونگ به محض اینکه صفحه موبایل به گوش جونگوک میرسه، میاد.
" سوال اصلی اینه که تو چرا الان به من زنگ زدی؟" با گیجی جواب میده. " چرا باید بهت زنگ میزدم؟"
" داری جدی میگی؟پس فقط قرار بود قبل از بازی هورنیم کنی و بعدش به فاکم ندی؟" تهیونگ خیلی جدی و با عصبانیت میگه.
جونگوک نمیدونه چی بگه. تهیونگ هورنی شده بود؟ از جونگوک انتظار داشت که دیروز بره و به فاکش بده؟ یعنی الان، تهیونگ توی رابطه جنسیشون انتظاراتی داره؟ " من نمیدونستم این وسط یه قوانینی داریم. همه شب منتظر بودی واسه سکس بهت زنگ بزنم؟" تهش با یه خنده از دهنش بیرون میاد.
" بله" تهیونگ جوری میگه که انگار جونگوک از واضحترین چیزها رو پرسیده. " به محض اینکه خواهرهات خوابیدن بهم پیام میدی. این کاریه که باید بکنی. من میدونستم کندذهنی ولی نه انقدر..."
" صحیح" جونگوک با یه قیافه احمقانه روی صورتش میگه، هنوز منطق تهیونگ رو درک نمیکنه.
" پس؟"
" پس...؟"
" پس الان داری میای اینجا؟" صدایی شبیه آه کشیدن از خودش در میاره. انگار جونگوک صدها کیلومتر از محاسبتش عقبه.
" من این هفته نمیتونم"
یه لحظه سکوت.
" چی؟"
" نمیتونم"
" منظورت چیه نمیتونم؟"
" به این معنی که قادر نیستم. وقت ندارم. سرم شلوغه"
دوباره یه لحظه سکوت.
" الان داری جدی میگی؟" تهیونگ هیسی میکشه.
" آره" جونگوک میگه و از شدت دراماتیکی تهیونگ چشمغره میره. " من این هفته نیستم. انقدر ادا در نیار و خودت برای دیکت ساک بزن"
تهیونگ شاید بهترین آدم برای سکوت کردن باشه، سکوتی که میلیون ها حرف رو فریاد میزنه.
" باشه" اوه اون خیلی عصبانیه. " اگه تو وقت نداری، من چرا باید به تو یه وقت دوباره بدم؟"
تلفن رو با یه صدای کلیک قطع میکنه. جونگوک یجورایی از این رفتارش شوکه شده. اما خب نه خیلی. تهیونگ قبلا هم اینطوری از سکس نداشتن کلافه شده، اما خب، جونگوک نمیدونست که انقدر اذیتش میکنه. قبلا هم از دست جونگوک بخاطر به هم زدن برنامههاش اذیت شده، اما خب هیچوقت انقدری یهو اینجوری نشده.
جونگوک چشم غره میره و از همین الان از مدرسه و رو به رو شدن با تهیونگ متنفره.
وقتی دوباره به کل تماس تلفنی فکر میکنه، خندهش میگیره.
بقیه روز خوب پیش میره. اون ظهر دخترها رو به پارک میبره. اون و آری آتیش درست میکنن و گوشت کباب میکنن. هوا یجورایی سرده اما اون دوقلوها اونقدر انرژی دارن و جونگوک رو با خودشون اینور و اونور میکشونن که واقعا سردی هوا به نظرش نمیاد. اخیرا خیلی خسته بوده، همیشه یه کار مهم برای انجام دادن داشته و به سختی میتونسته بخوابه.
جونگوک اونها رو سوار تاب میکنه و بعدش 71 روپایی بدون انداختن توپ میزنه. آخر از همه، همشون کنار مادرشون، روی زیرانداز دراز میکشن و به آسمون خیره میشن.
موقع برگشت، دیزی روی کول جونگوک و رزه روی کول آری، پیاده به خونه برمیگردن و بین راه، در مورد انتخابهاشون برای شام بحث میکنن. آری داشت در مورد طرز تهیه جدیدی از یه غذای چینی صحبت میکرد که جونگوک انتهای پیادهرو ماشینی رو میبینه، یه ماشین نقرهای با کاپوت باز، یه زن دست به سینه کنارش. با موی تیره و یه کت بلند قهوهای. با اینکه دوره، اما جونگوک میتونه خستگی توی بدنش رو حس کنه. اون مادر تهیونگه.
" یااا، از این طرف نریم؟ باید یه چند تا چیز از مغازه بخریم نه؟"
احساس معذب بودن میکنه، چون زنی که ته خیابون ایستاده، هیچ ایدهای راجبه اینکه اون کیه نداره، با این حال جونگوک باز هم داره ازش دوری میکنه.
دوباره یاد اون فکرش میوفته که چطور تهیونگ مادر و پدرش رو تحمل میکنه... به نظر میاد وقتی جدا از همن خوبن، اما وقتی با همدیگهن باعث سردرد میشن. فضای خونه باید خیلی سمی باشه. جونگوک حتی نمیخواد شبهای جمعهی اتاق نشیمن باکلاسشون رو تصور کنه.
خانواده جئون موشکافی نمیکنن و به همراهش به اون سمت خیابون میرن.
**
کیم تهیونگ قولش رو نگه میداره. تا آخر هفته نه بهش پیام میده و نه بهش زنگ میزنه. بهنظر خیلی عصبانی میاد، و جونگوک همونقدری که این براش سرگرمکنندست، اذیتکننده هم هست. تهیونگ فقط و فقط داره لجبازی میکنه و این حرکاتش احمقانه و بچگانهان، جونگوک هم میخواد که این نظرها رو به خودش بگه. اما راستش اون یه فاصله پنج متری رو در هر شرایطی باهاش حفظ میکنه.
سعی میکنه که موقع تمرین فوتبال بره سراغش، توی استراحت چند دقیقهای که برای آب خوردن بهشون داده شده بود. با بدن عرقی، یه بطری آب توی دستش و یه توپ زیر پاش به سمتش میره.
" کی قراره این مسخرهبازیات رو تموم کنی؟" با اخم ریزی روی ابروهاش میگه. تهیونگ در حال حاضر داره هدبندی که برای بیرون نگه داشتن موهاش از چشمش میزنه رو درست میکنه. اما فقط نگاه سنگینی تحویل جونگوک میده و جواب نمیده. شبیه یه گربه ای میمونه که بهش نرسیدهن و نازش نکردن. جونگوک آه میکشه و دست به سینه میشه. " خیلی لوسی. جمعه، بعد از مدرسه میتونی بیای خونه من اون روز کسی نیست، باشه؟"
اون حتی کوچک ترین نگاهی بهش نمیکنه، فقط توپ رو از زیر پاش میدزده و از اونجا دور میشه.
جونگوک صبر لازم برای اینکارها رو نداره.
برای بقیه تمرین، تصمیم میگیره توی هر لحظهای که پیدا میکنه بهش زل بزنه، درست همونطوری که تهیونگ قبلا باهاش اینکار رو انجام داده بود، اون یاد گرفته، روش زل زدن خیلی خوب جواب میده. اما با این حال، به نظر نمیاد که کمک زیادی بکنه. تنها نتیجهای که داره اینه که تهیونگ توپ رو اونقدر محکم به سینهش پرت میکنه که میخوره زمین.
و بعدش آهی میکشه؛ و برای بقیه اون روز بیخیال همه چیز میشه. راستش، حتی نمیدونه چرا داره انقدر بهش اهمیت میده.
بعد از تموم شدن اون تمرین، همه توی رختکن درحال جمع کردن وسیله ها یا دوش گرفتن بودن، جونگوک کنار دیوار ایستاده و با نامجون و هوبی و لیمین حرف میزنه. چند نفری توی این سرما اومده بودن تیم رو ببینن، الان دسامبره. جونگوک و بقیه پسرها یاد گرفتهن که با این هوا کنار بیان.
باهاشون خداحافظی میکنه و بعد دوباره برمیگرده به زمین تا بطری آبش رو که فراموش کرده بود برداره. همینطور که صدای چند نفر رو میشنوه که دارن اونجا رو ترک میکنن، دستکشهاش رو از دستش درمیاره.
" تمرین خوبی بود، جونگوک" یهنفر میگه و جونگوک برمیگرده. این همون دختره است. (جونگوک هنوز نمیدونه اسمش چی بود ولی مطمئنه که توش ن داشت). در هر صورت، بهش لبخند میزنه و برای لحظهای توی جاش میایسته.
" ممنون" در بطریش رو باز میکنه و یه قلپ میخوره.
دختره یکی از اون ژاکتهای پف پفی پوشیده و یه کلاه سبز که شبیه قورباقهست روی سرشه.
دختره یه نگاه پایین تا بالا بهش میندازه. " پس، به نظرت تو آقای گل این فصل از لیگ میشی؟"
" امیدوارم" میگه و توی ذهنش یهبار دیگه گلهاش رو میشمره و به این نتیجه میرسه که یدونه از تهیونگ جلوتره.
" نذار کسی شکستت بده" دختره میگه و لبخند ریز دیگهای تحویلش میده.
جونگوک بدنش رو به سمت راه رختکن متمایل میکنه.
" ها، توی خواب ببینن" نیشش باز میشه، بعد نگاهش به کتابش روی نیمکت ذخیره میوفته، فاک اونم داشت یادش میرفت.
" پس... میبینمت" دختره سری تکون میده و به سرعت خودش رو به دوستهاش که کمی جلوتر راه میرفتن میرسونه.
جونگوک چیزی نمیگه، هنوز نمیدونه داستان این دختره چیه. از یه طرف خیلی خوب و مهربون به نظر میاد. از اون طرف هنوز اسم لعنتیش رو به یاد نم-
حرف توی ذهنش و نفس توی ریهش وقتی به عقب کشیده میشه، قطع میشن. یه دست آشنایی رو روی ترقوهش حس میکنه، خیلی انگشتهای سردیان. بازوی یهنفر دور شونهش رو گرفته و جونگوک رو بین دست و تنش قفل کرده. یه لب کنار گوشش حس میکنه. سعی میکنه که از دستش در بره.
" اگه میخواستی دوباره من رو ببینی، الان دیگه همه شانسهات رو کشتی" تهیونگ از بین دندونهاش میگه و بعد، خوشبختانه، ولش میکنه. جونگوک برمیگرده و چشمهای تاریک تهیونگ رو میبینه. میخواد برای اینکه الان تقریبا خفهش کرد سرش داد بزنه که تهیونگ کتاب توی دستش رو میگیره. " این مال منه"
راهش رو میکشه و میره و جونگوک همونجا میمونه و زل میزنه، شوکه شده و گیجه.
**
همهی هفتهی بعد از اون عجیب پیش میره. تهیونگ حتی یه کلمه حرف هم بهش نمیگه؛ جونگوک هم تلاشی نمیکنه که بره سراغش. اما هرباری که زیر یه سقفن، یه جو عجیبی بوجود میاد و جونگوک نمیدونه که از کجا شروع کنه و توی ذهنش این مسئله رو برای خودش حل کنه. نمیدونه که چیکار کرده که باعث همچین رفتاری ازش شده، از طرفی به نظرش هر کاری هم که کرده باشه، اون کار تهیونگ دلیل منطقیای نمیتونه داشته باشه. خیلی قبلتر از زمانی که شروع کنن سکس کنن، جونگوک به این نتیجه رسیده بود که اون یه عوضی غیرقابل درکه، اما حالا بهنظر میاد که باید کلاسهای مدیریت خشم هم بره.
جونگوک سعی میکنه که سر راهش نباشه.
پنجشنبه است و جونگوک توی آشپزخونهست، با آری چای میخوره. محض اطلاعتون هم یه هفته و نصفی میشه که با تهیونگ سکس نداشته. این بیشترین مدتیه که تا حالا انقدر فاصله افتاده، و جوری که به نظر میاد، دوباره هم قرار نیست اتفاق بیوفته. هیچوقت اینکه چطور این داستانشون تموم میشه رو تصور نکرده بود، ولی خب لاقل این بهتر از این بود که یکی مچشون رو بگیره. این رو تصور کرده بود، که کسی مچشون رو بگیره، اما در نهایت، باز هم مطمئن نبود که چطور همهچیز تموم میشه...توی سکوت با خودش فکر میکنه، یه قلوپ دیگه از لیوانش میخوره.
گوشی آری روی میز مدام دینگ دینگ میکنه و اون رو از افکارش بیرون میکشه. آری به گوشیش نگاه میکنه و با یه اخم خیلی کوچیک اون رو به سمت صورتش میبره.
" سلام بابا" میگه و جونگوک همون لحظه به بدترین شکل ممکن گلوش رو صاف میکنه و از میز بلند میشه. واقعیتش یه سری تکلیف ادبیات هم داره که باید انجام بده، میره تا کتابش رو از اتاقش برداره و امیدواره که تلفن آری تا وقتی که برمیگرده تموم شده باشه. وقتی طبقه بالاست، یکم طولش میده و توی کمدی رو میگرده که میدونه کتابش اونجا نیست و چند دقیقه اضافه رو جلوی آینه صرف مرتب کردن موهاش میکنه.
اما بدبختانه، وقتی برمیگرده به آشپزخونه تلفن آری هنوز تموم نشده. توی مغزش سر خودش غر میزنه و دوباره میشینه و چایش رو تموم میکنه.
آری بهش نگاه میکنه و بعد با تردیدی توی صداش میگه. " فکر نکنم خونه باشه، بابا. وایستا برم ببینم...یه لحظه." گوشی رو با دستش میپوشونه و از خودش دورش میکنه. " کو، میخواد باهات حرف بزنه. میگه جوابش رو نمیدادی."
جونگوک بهش نگاه نمیکنه، نگاهش رو روی کتاب ادبیات روی میز نگه میداره. " بگو رفتم بیرون بدوم" در هر صورت قرار بود بعدا امشب بره بدوه، مارک میتونه صبر کنه.
آری دهنش رو کج میکنه اما درنهایت کاری که بهش گفته شده بود رو انجام میده. " بابا. احتمالا رفته بیرون بدوه یا شایدم تمرین فوتبال داشته. بهش میگم بهت زنگ بزنه باشه؟ .... آره بهش میگم..... منم دوست دارم....خدافظ"
گوشی رو پرت میکنه روی میز و جونگوک همچنان به کلمات کتاب زل میزنه. باید یه خلاصهنویسی انجام بده و تمرینهای آخر درس رو حل -
" چرا جواب تلفنهای بابا رو نمیدی؟ جونگوک؟" آری با عصبانیت میگه. میدونه، اینکه کاری که بهش گفته بود رو کرد و مارک رو پیچوند دلیل نمیشه که ازش ناراحت نشده باشه.
" اون بابای من نیست" زیر لب میگه.
" خیلی مسخرهای" دوباره داد میزنه، جونگوک درک میکنه، اون عصبانیه. سرش رو بلند نمیکنه. " نمیفهمی که جفتتون دارین عین هم رفتار میکنین؟ اگه تو و اون فقط-"
" آریانا، این دو تا مسئله از هم جدان، یکی نیستن"
" به من نگو آریانا" میپره وسط حرفش. با کلافگی سرش رو تکون میده. " من دارم میرم خونه دوستم، امشب میتونی تنهایی شام بخوری" از اتاق میره بیرون.
جونگوک میتونه سر و صداهای کفش و لباسش رو بشنوه. چشمهاش رو میبنده و وقتی در یهو محکم بسته میشه به خودش میاد.
آهی میکشه و میره به اتاق نشیمن. روی مبل دراز میکشه و حداقل یه ساعتی همونجا میمونه، تکالیفش رو فراموش میکنه. خیلی خستهست، از نظر روحی. سرش حس یه آشغالدونی رو بهش میده. واقعا دوست داره که کسی بیاد و بهش کمک کنه تمیزش کنه.
صدای زنگ در مزاحم افکارش میشن، با گیجی از جاش بلند میشه. منتظر کسی نبوده و هر کس دیگهای از خانواده هم بدون اینکه در بزنه میاد تو.
جونگوک اخم میکنه، یه سمت در قدم برمیداره. با خودش فکر میکنه که شاید خدا واقعا یه نفر رو برای نجات دادنش فرستاده. در رو باز میکنه و نه.
مسلما اون یه فرشته آسمونی نیست، و نه هیچ آدمی برای نجات دادن اون.
اون تهیونگه که جلوی روشه. با یه کت بلند تنش و موهاش، که با باد این طرف و اون طرف میرن. نوک دماغ و گونههاش از سرما قرمز شدهن اما باز هم بی رنگ و رو به نظر میرسه. انگار معذبه، و وقتی جونگوک به چشمهاش نگاه میکنه مجبور میشه آب دهنش رو قورت بده.
رد اشک، چشمش رو شبیه یه تیله کرده که نور رو از خودش عبور میده و در عین حال منعکس هم میکنه.
" سلام" تهیونگ با صدای آرومی میگه. لبش رو بین دندون هاش میگیره و بغضش رو قورت میده.
" سلام" بدون هیچ حسی توی صداش جواب میده.
نمیدونه دیگه باید چی بگه. به نظرش اینجوری خیلی بده. تهیونگ داره گریه میکنه و پاشده اومده پیش جونگوک، دشمن خونیش. "اممممم....امم..اینجا چیکاری میکنی؟"
تهیونگ دستش رو روی صورتش میکشه و گلوش رو صاف میکنه. " میشه یکم اینجا بمونم؟"
" چی؟" جونگوک باورش نمیشه. تهیونگ میخواد اینجا بمونه؟ یه چیزی این وسط اشتباهه، اون هم وقتی که یه هفته هست با هم حتی حرف هم نزدن، که خب تصمیمگیرندهی اصلیش تهیونگ بود.
درک نمیکنه.
" میدونم" تهیونگ با صدای تو دماغیش میگه. "میدونم عجیبه، اما اگه انتخاب دیگهای داشتم واقعا اینکار رو نمیکردم، مطمئن باش، ولی-... من به یه جا نیاز دارم که بمونم. فقط برای چند ساعت."
خودش رو گم کرده. این دیگه چیه؟ خدا داره باهاش شوخی میکنه؟
"جونگوک" میتونه ناراحتی توی صداش رو بشنوه. ناراحتی شنیدنیه؟
"خواهش میکنم" زمزمه میکنه.
جونگوک برای چند ثانیه بهش زل میزنه. یا باید بفرستتش بره، یا باید بذاره بیاد تو. واقعا حوصله دعوا کردن با تهیونگ رو نداره و واقعتیش ترجیح میده که امروز رو بدون اون بگذرونه.
اما جوری که گفت " خواهش میکنم" کاملا غافلگیرش کرد.
لپش رو گاز میگیره و دقیقا نمیدونه چرا داره به خودش اجازه همچین کاری رو میده، اما سرش رو به سمت داخل میچرخونه و میگه " بیا تو".
از سر راه میره کنار و تهیونگ میاد تو.
اونها سکس میکنن، چون جونگوک رسما بلد نیست هیچکار دیگهای باهاش بکنه. اونها روی تخت جونگوکن، به حالت نشسته و دست جونگوک از بین دو کتف تهیونگ رد شده و گردنش رو از پشت گرفته، سر تهیونگ روی شونهاشه و پاهاش دور کمر جونگوک حلقه شدهن. به طرز غیرمعمولی ساکتن، فقط ضربههای نامنظم جونگوک به سمت بالا و به توی تهیونگ و نالههای موردیای که از بین لبهاشون در میره، تهیونگ موهای جونگوک رو بین دستهاش گرفته. جونگوک خیلی آروم و عمیق به فاکش میده، و همه چیز حس متفاوتی میده.
مشخص بود که یه چیزی این وسط درست نیست، شاید چون تهیونگ معمولا وسط روز نمیاد دم در خونه جونگوک (کی رو داره گول میزنه، اون واقعا داشت گریه میکرد). و از اون لحظه تا حالا حتی یه کلمه هم حرف نزده، فقط توی همون سکوت انگشتهای جونگوک رو ساک زده و با همونها خودش رو باز کرده.
وقتی سر دیکش به اون نقطهی تهیونگ میخوره نالهی شکستهای توی گردن جونگوک میکنه و جونگوک بیشتر به خودش فشارش میده. نمیدونه داره به چی فکر میکنه یا اینکه چرا یهو انقدر سافت و کوچیک شده. حس راحتی نمیکنه چون تا حالا هیچوقت انقدر آسیبپذیر ندیده بودتش. صدای شکستن بغضش رو کنار صورتش میشنوه و ضربههاش رو متوقف میکنه و خودش رو میکشه عقب و دستهاش رو با نوازشهای نرمی پشتش میکشه.
" هی" رونهای تهیونگ دور کمرش محکمتر میشن. "میخوای بیخیال شیم؟"
" نه" با صدای زیری میگه و سرش رو تکون میده. "ادامه بده"
"مطمئنی؟"
" آره. لطفا. به فاکم بده"
آب دهنش رو قورت میده و سر تکون میده، دستش رو از پشت به سمت دیکش میبره و دوباره واردش میشه و با ضربه بعدی هر دوشون هیسی میکشن. تهیونگ همینطوری که با یه دستش دور شونههای جونگوک رو بغل کرده و روی پوست گردنش بازدمهای داغ میده بیرون، با نوک انگشتهای اون دستش، سر جونگوک و بین موهاش رو نوازش میکنه. حسش جونگوک رو میترسونه، تهیونگ چطور همچین کاری رو میکنه؟
فاک.
اون اصلا نمیفهمه. چطور این حبابهای احساس توش بوجود میان که هر کدوم با ترکیدن، با جرقهای، در طول بدنش میسوزن؟
فقط....فقط اینکه این تا حالا اتفاق نیوفتاده بود.
سکس هیچوقت همچین حسی رو بهش نداده بود، شاید فقط چون الان خیلی آرومه و تهیونگ از حالت عادیش سافتتره و انگشتهای لعنتیش خیلی آروم روی پوست جونگوک کشیده میشن. جونگوک حسش میکنه... داره نابود میشه. و قراره زودتر از تهیونگ بیاد. این رو میدونه...
اون کام میشه. سرعتش رو زیاد میکنه و با چند تا نالهی تهیونگ توی گردنش، توی پسر میاد. برای یه لحظه حس میکنه که بدنش به دو تیکه تقسیم میشه.
اصلا متوجه این احساس قوی نیست. چطوری؟
میکشه بیرون، و کاندوم رو گره میزنه و پرتش میکنه توی سطل کنار تخت. تهیونگ هنوز نفس نفس میزنه و چشمهاش رو بسته و وقتی بازشون میکنه قیافش جوریه که انگار یکدفعه هیچ ایدهای نداره که دارن چیکار میکنن.
یهبار دیگه، جونگوک روی پرتگاه پرسیدن ازشه که باید بیخیال بشن یا نه، اما خب اون فهمیده که این چیزی نیست که تهیونگ میخواد. یه چیزی توی کله اون پسره که میخواد با سکس فراموشش کنه.
معمولا، جونگوک از تخت بیرون میومد و سر تهیونگ غر میزد که تقصیر خودشه اگه قبل از تموم شدن کار جونگوک کام نشده. اما الان نه.
تهیونگ اولش نمیفهمه جونگوک داره چیکار میکنه.
اما وقتی بالاخره با کمک دستهای جئون روی تخت دراز میکشه و روی خودش میبینتش، ایدههایی توی ذهنش شکل میگیرن. لبهاش قرمزن چون همه مدت داشت گازشون میگرفت.
جونگوک خیلی محکمتر از چیزی که انتظار میره بازوش رو میگیره و با فشار دادنش به تخت شروع میکنه به گذاشتن بوسههای کوچیک و بزرگ روی سینهش، همینطور که پایینتر میره فشار دست هاش رو دور ساعد تهیونگ پایینتر میاره، تا اینکه به شکم و مچ دستش میرسه.
دور مچش رو کنار کمرش محکم میگیره و بالای نافش رو میخوره. سرش رو میاره بالا. به تهیونگ نگاه میکنه، برای یه لحظه فکر میکنه الان قراره پرتش کنه عقب.... اما اون اینکار رو نمیکنه و سرش رو میذاره روی بالشت و با یه نفس عمیقی چشمهاش رو میبنده.
پس ادامه میده. با نوک زبونش نافش رو لیس میزنه و بعد زبونش رو میکنه توش که باعث میشه تهیونگ حرکت کنه و دیکش بخوره به چونه جونگوک.
بله، این بنظر جونگوک خیلی هاته.
دوباره به تهیونگ نگاه میکنه اما چشمهای اون هنوز بستهن.
بدون اینکه کار دیگه ای کنه برای چند لحظه نگاهش میکنه و آّب دهنش رو قورت میده. چون...خب... اون خیلی قشنگه.
دیک هیونگ رو توی دستش میگیره و همون لحظه متوجه این میشه که رونها و دستهای تهیونگ دارن میلرزن، دهنش باز مونده و مدام آه های عمیق میکشه.
خیلی آروم دستش رو بالا پایین میکنه و درحالی که قلبش داره تند تند میزنه جرعت توی خودش جمع میکنه. لرزشهای تهیونگ دارن بیشتر و بیشتر میشن، این باعث میشه انگیزه بیشتری پیدا کنه، لبهاش رو لیس میزنه و بعد میکنتش توی دهنش، فقط سرش. حس عجیبی داره، اما راستش یجورایی...واقعا اوکیه.
جونگوک کاری رو میکنه که به نظر خودش لذت بخشه. مطمئن نیست تا حالا چند نفر برای تهیونگ ساک زدن اما امیدواره بدترین اون لیست نباشه.
بیشتر و بیشتر سرش رو پایین میبره و تا بهترین جایی که میتونه پیش میره (تا حالا هیچوقت برای کسی ساک نزده، فقط داره تلاش میکنه با تهیونگ مهربون باشه و تهیونگ نباید دندون اسب پیشکشی رو بشمره.)
تهیونگ زیرش مدام ناله میکنه، مشخصا داره لذت میبره. جونگوک توی ذهن خودش به خودش آفرین میگه.
یجورایی توش غرق میشه و در نهایت فکر نمیکنه، فقط انجام میده.
انگشتهای تهیونگ رو بین موهاش حس میکنه و این باعث میشه که آه عمیقی رو دور دیکش بیرون بده.
دست های لعنتیت کیم.
و تهیونگ برای یه لحظه کاملا متوقف میشه.
جونگوک چشمهایی که برای تمرکز بهتر بسته بود رو باز میکنه و میفهمه که به زودی قراره بیاد.
و آه، فکر اینجاش رو نکرده بود.
از قصد دوباره دور دیکش ناله میکنه و تهیونگ به حالت یه اخطار موهاش رو میکشه. اما دیره، توی دهنش میاد. سرفهش میگیره و یکمی از کامش از دهنش میریزه بیرون. شیرینترین مزه دنیا رو نداره، یجورایی گرم و شوره، اما خب درنهایت، یکم قیافش رو کج میکنه و قورتش میده.
سکوت معذبی بینشون شکل میگیره درحالی که جونگوک روی تخت جا به جا میشه و کنار پسری که چند ماهه باهاش سکس میکنه دراز میکشه.
تهیونگ به سقف خیره شده و فقط نفسهای بلند میکشه. جونگوک صبر میکنه، دستهاش رو روی شکمش به هم قفل میکنه.
سه دقیقه میگذره.
جونگوک داره پوست لبش رو میکنه.
دو دقیقه دیگه هم میگذره.
از گوشهی چشمش بهش نگاه میکنه، دوباره داره نگران میشه.
" اوم، تو خوبی؟" با یه حالت مرموزی میپرسه.
تهیونگ سرش رو برمیگردونه و یه نگاه ناباورانه و طولانی تحویلش میده. " چطوری انقدر سکسی بودی؟"
هاه شاید باید انتظارش رو میداشت.
آهی میکشه و چشمغره میره. تهیونگ کاملا حالش خوبه.
"خفهشو کیم"
" خیلی سکسی بودی! جدی میگم!"
" میشه فقط خفهشی و خوشحال باشی که برات ساک زدم؟" جونگوک یدونه میزنه توی سینهش.
" آاااه خجالت نکش گوک" تهیونگ لپش رو میکشه و جونگوک فورا دستش رو پس میزنه.
خودش رو میکشه عقب. پسرهی عوضی. جونگوک بهش اجازه داد جونگوک رو مجبور کنه به فاکش بده. باید ممنون باشه. اخم میکنه اما بعد صورتش رو نرم میکنه. " پس خوبی دیگه؟"
تهیونگ برای چند لحظه دهنش رو باز میکنه اما بعد دوباره میبنده. در نهایت " آره" با یه نگاهی که انگار بهش توهین شده میگه. " چرا نباید خوب باشم؟"
خب، باشه. اگه میخواد اینجوری رفتار کنه، قبوله.
جونگوک برای مشکلات اون وقت نداره.
ملافهی مچاله شدهی روی تخت رو دور خودش میپیچه و از جاش بلند میشه، تهیونگ رو درحالی که لخت روی تخته تنها میذاره.
" باشه، انکار کن. من که دارم میرم دوش بگیرم. قبل از اینکه بیام بیرون رفته باش" درحالی که به سمت حموم قدم برمیداره میگه. وقتی به درش میرسه، ملافه رو از دورش میندازه، درست همونجا جلوی در.
تهیونگ با دیدن منظره سوت میزنه و جونگوک دوباره چشمغره میره.
آب داغ رو باز میکنه و میره زیرش. سرش رو به کاشیهای سرد دیوار تکیه میده. واقعا باید زود تصمیم بگیره که میخواد با تهیونگ چیکار کنه.
خدایا، اون امروز براش ساک زد. اصلا اینها رو ول کن. اون امروز برای اولین بار دیک کسی رو کرد توی دهنش. اون حتی گی هم نیست! خب راستش این حرف شاید کاملا واقعیت نداشته باشه، اما باز هم! و هی حواست کجاست؟ این فقط یه سکس از روی دلسوزی بود نه؟ تهیونگ خیلی حالش بد بود.
جونگوک درستش کرد، اون دیگه گریه نمیکنه مگه نه؟
کار خیر، آره! ، کار خیره.
" داری چیکار میکنی؟"
خدای من.
جونگوک خودش رو صاف میکنه و برمیگرده و به تهیونگ چشمغره میره. بله. همون کسی که ملافه جونگوک رو دور خودش پیچیده و توی ورودی حموم ایستاده.
" نه تو بگو داری چیکار میکنی؟"
بدون هیچ اخطاری، تهیونگ ملافه رو درمیاره و میاد زیر دوش.
" نه-هیونگ-" جونگوک سعی میکنه که بیرون نگهش داره. اما موفق نمیشه.
در نتیجه تهیونگ الان باهاش زیر دوشه و مثل یه قورباقه لعنتی داره بهش لبخند میزنه.
" چرا هنوز نرفتی؟" جونگوک دست به سینه میشه و میپرسه.
" آه وقتی موهات خیسن و به صورتت چسبیدن خیلی کیوت میشی. شبیه بچگیهات میشی"
جونگوک چشمغره میره. " دیگه چی؟"
" هیچی" بعد از جلوی جونگوک رد میشه و میره سراغ شامپوها و نرمکنندهها. جونگوک فقط به دیوار تکیه میده و با ناباوری بهش نگاه میکنه. " این شامپوی توتفرنگی توعه؟" تهیونگ با خنده برمیگرده و بهش نگاه میکنه.
" من چهار تا خواهر دارم احمق"
" هوم. پس توی حموم اتاق تو چیکار میکنن؟" جوری ابروش رو بالا میندازه انگار همهچیز رو میدونه.
" اگه دقت نکردی، اینجا دو تا در داره" انگار خانواده جونگوک اونقدری پول داشتن که هر کی حموم خودش رو داشته باشه. تهیونگ شاید اونقدر پولدار باشه، اما جونگوک قطعا نیست.
" اوه"
هاه. ضایع شد.
" به هر حال شرط میبندم که تو هم ازش استفاده میکنی" دوباره نیشش باز میشه. " قبل از اینکه بیام تو زدیش؟"
" من دارم میرم بیرون" جونگوک اعلام میکنه.
" پس تو زدیش. بیا اینجا. میخوام بوش کنم. بوش خوبه نه؟"
" چیکار میکن- تهیونگ!"
قبل از اینکه جونگوک بدونه داره چیکار میکنه، تهیونگ کمرش رو گرفته و اون رو از پشت به خودش چسبونده. جونگوک ناله میکنه و غر میزنه، اما تهیونگ همونجا نگهش میداره. با دستهای لیز صابونیش روی پوست جونگوک دست میکشه. از روی سینههاش، تا پایین روی شکمش، و بعد روی موهای زیر شکمش.
" تهیونگ، اگه واقعا الان میخوای خودت رو بهم بمالونی میرم" جونگوک سعی میکنه از دستش در بره (شاید از همه زورش استفاده نکنه، چون خب، توی حموم لیزه، خطرناکه! ) ولی تهیونگ بهش اجازه نمیده. به خودش بیشتر فشارش میده.
اون اولین بوسه رو بین کتفهاش احساس میکنه، و بعد یدونه دیگه پشت گردنش. لبش مثل قطاری روی ریل شونههاش به حرکت درمیان.
دستهاش بغلش کردن، لبهای خیسش روی پوست جونگوک کشیده میشن، همینطور که آب روشون باریده میشه.
همه چیز ساکته و جونگوک نمیتونه فکر کنه. لبهای تهیونگ توی گودی گردنش فرو میرن و اون ناخودآگاه سرش رو به سمت اون لمس مایل میکنه. فقط وقتی که اون بوسهها به چیز بیشتر تبدیل میشنه که اخم میکنه. دندونهای تهیونگ توی پوست حساسش فرو رفتهان و اون با زبون و لبهاش به بازیگوشی ادامه میده.
" تهیونگ" با شک میگه. " داری چیکار میکنی؟"
" کاری که تو قبلش باهام کردی" زمزمه میکنه و با لبهاش گوشش رو نوازش میکنه.
" اما تو ناراحت بودی و من-"
" و حالا میخوام اینکار رو بکنم"
پس. بوسیدن هم الان حسابه.
خب. این فقط برای کار خیره. خیریه.
تهیونگ میبوستش و همه گردنش و شونههاش رو لیس میزنه، میمکه و گاز میگیره. دندونهاش یه جرقه الکتریکی با خودشون حمل میکنن و درست نفس کشیدن برای جونگوک مدام سخت و سختتر میشه. اون حتی نمیدونه چطور؟ چطور تهیونگ اینجوریش میکنه؟ جونگوک از تهیونگ متنفره. اون یه احمقه. اما با این حال اون باعث شده زانوهای جونگوک شل بشن.
نفسش کاملا بند میاد وقتی تهیونگ یهو دستش رو دور دیکش حلقه میکنه. با اون یکی دستش کمرش رو محکم میگیره و روی کتف جونگوک رو میبوسه. نالهای میکنه و خودش رو توی دست تهیونگ جلو و عقب میکنه و تهیونگ هم این اجازه رو بهش میده. از کمر تا روی رونش رو نوازش میکنه و لبهاش روی گردن و شونهی جونگوک هیچوقت متوقف نمیشن.
" فاک" نالهای میکنه و به کمرش قوس میده و سرش رو به شونهی تهیونگ تکیه میده و دیک تهیونگ رو بین پاهاش حس میکنه. با خودش فکر میکنه که این پوزیشن، این جدیده، و اینکه اصلا بد نیست. و فاک.
اون واقعا باید در مورد تهیونگ تصمیمی بگیره.
گرچه برای الان نادیدهش میگیره و بین نفسهای تندش توی دست تهیونگ ضربه میزنه.
سر دیک تهیونگ روی رون پای چپش کشیده میشه و تهیونگ آه عمیقی میکشه. جونگوک با یه دستش بین موهای خیس تهیونگ دست میکشه و دست دیگهاش رو میبره عقب و به باسنش چنگ میزنه، بیشتر به خودش فشارش میده. تهیونگ به نالههاش ادامه میده و جونگوک تقریبا داره آب میشه. با چند تا حرکت دست، خودش رو خالی میکنه و یه ثانیه بعد تهیونگ بین رونهاش میاد.
بدون هیچ کلمهای، تهیونگ جونگوک رو بین بازوهاش میچرخونه و زانو میزنه. بین رونها و سر دیک جونگوک رو میلیسه. بعد بلند میشه و یه بوسه روی ترقوهی جونگوک میذاره و بعد،
مثل یه روح ناپدید میشه.
جونگوک نمیدونه چطور روی پاهاش بایسته، به دیوار تکیه میده و به زمین خیره میشه. آب مدتی میشه که سرد شده.
-----------------------------------------------------------------
برای بیبی هایی که با آی یو و فندومش یوئنا و این آهنگ آشنایی ندارن :