kookv Sweet Family [ Complete...

Por alpha_kookv_writer

75.9K 15.1K 2.7K

خانواده شیرین 🍸 زوج ها: کوکوی نامجین ژانر: فلاف امپرگ اسمات رومنس Más

معرفی
part 1
part 2
part 3
part 4
part 5
part 6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 13
part 14
part 15
part 16
part 18
part 19
part 20
part 21
after story

part 17

2.3K 537 91
Por alpha_kookv_writer





تهجانگ تو خونه مونده بود تا از بچه ها مراقبت کنه و ته و کوکوی برای خرید رفته بودن
هر دو ذوق زیادی داشتن
فرقی نداشت که این سومین بچشون بود اونا همیشه با عشق و محبت رفتار می‌کردن

و خب .....
یه مشکلاتی هم همیشه پیش میومد

ته با صدای آروم گفت: نه جونگ کوک اگه از این مغازه خرید کنیم من تو رو میکشم

جونگ کوک نگاهی به شیشه شیر ها کرد کرد و گفت: اینا فقط چند تا شیشه شیرن من نمیفهمم

ته دستش و کشید و گفت: گفتم از اینجا خرید نمی‌کنیم بگو چشم

موقع رد شدن از جلوی مغازه چشم جونگ کوک به فروشنده داخل مغازه افتاد کسی که داشت چیزا هایی و به مشتری ها نشون می داد و یقه پیراهنی که تنش بود زیاد باز بود

جونگ کوک نیشخندی زد و گفت: چرا نذاشتی از اون مغازه خرید کنیم؟؟؟
ته دستش و ول کرد و گفت: چون دلم خواست حالا هم بی خیال شو

کوک یه قدم بهش نزدیک تر شد و گفت: هوم جدا؟؟؟

ته نگاه مشکوکی کرد و گفت: منظورت چیه؟؟؟

کوک با لبخند ادامه داد: یعنی باور کنم برای این نبوده که یه زن با لباس باز فروشنده اون مغازه بوده ؟؟

ته نگاهش و گرفت و گفت: نه خیرم من اونقدر حسود نیستم

کوک لبخند زد و گفت: بعله بعله چون تو خیلی بیشتر از این حرفا حسودی

تهیونگ گازی از شونش گرفت و گفت: هر چی بوده دلم خواسته

کوک با لبخند دستش و گرفت و گفت: بیا برید یه پیرمرد و پیرزن پیدا کنیم ازشون خرید کنیم

چند دقیقه

کوک: امکان نداره ته
ته: خیلی هم داره همین خوبه
کوک: لباس موزی؟ ریلی؟ عمرا بخرم
ته: همینی که من گفتم

پیرمردی که جلوشون بود گفت: آقایون آقایون بس کنید

ته و کوک جفتشون آروم شدن و تمام ابحاث سر شلوار سفید رنگ نوزادی بود که روش عکس موز داشت

مغازه پیرمرد بزرگ بود و لباس های متنوع و قشنگی داشت همه چیز اون مغازه عالی بود جز صاحب عوضیش

پیرمرد رو به جونگ کوک گفت: شما کدوم شلوار و میخوای ؟؟؟
جونگ کوک به شلواری که روش توت فرنگی داشت اشاره کرد و مرد همون و براش آورد دو تاش و بسته بندی کرد و گفت: تو همچین زمان هایی جفتش و بخرید بهتره

جونگ کوک و ته نگاهی به هم کردن
مشخص بود که اون کفتار پیر فکر سود خودش بود پس کوک شلوار توت فرنگی در آورد و گفت: همین موزیه خوبه

از پله برقی پایین اومدن یه بستنی دست ته بود و کوک با خرید هایی که گرفته بود داشت اطراف و نگاه میکرد تا ببینه جنس کدوم مغازه بهتره

ته بدون اینکه چیزی بگه به سمت مغازه کوچیکی رفت که جنس های کیوتی داشت
جونگ کوک دنبالش رفت و تلاش کرد بفهمه کردم و میخواد چون پشت ویترین جنس های زیبا و کیوتی گذاشته بود که انتخاب و سخت میکرد

ته به دو تا شیشه شیر اشاره کرد و گفت: جونگ کوکا برو اون دو تا رو بخر

لحنش کیوت بود و همراه بستنی که گاز میزد کیوت تر هم میشد

کوک نگاهی به جنس های تو مغازه کرد و گفت: بیا با هم بریم

بعد چند دقیقه از مغازه خارج شدن
راضی به نظر میومد چون پیرزنی که تو مغازه بود خیلی خوش برخورد بود و تو انتخاب کمکشون کرده بود

_____________________

بالاخره به خونه رسیدن جایی که صدای خنده بچه ها میومد و ملودی قشنگی ساخته بود

جونگ کوک در و بست و ته به سمت پدرش رفت
تهجانگ دوباره بچه ها رو تشکی که رو زمین بود انداخت و دو تا گربه دوباره بالش کردن

تهیونگ با خستگی کنار پدرش نشست و گفت: خسته شدم

تهجانگ سر پسرش و بوسید و گفت: زیاد گشتید

ته سر تکون داد و گفت: هوم چیزای کیوت کم شده به سختی دو تا شیشه شیر و چند تا شلوار پیدا کردیم

تهجانگ مشتاقانه گفت: کجاس وسایلی که خریدید

جونگ کوک که تا الان مشغول آب خوردن تو آشپزخونه بود به هال اومد بطری آب و به ته داد و وسایل ‌و به تهجانگ خودش هم توله گربه ها رو تو بغل چلوند و گفت: دلم براتون تنگ شده بود فسقلی ها

تهجانگ با دیدن شلوار خندید و گفت: این چه کیوته

جونگ کوک گفت: اگه بحث اون فروشنده دیوث نبود نمیخریدمش

وقتی ته و کوک داستان و براش تعریف کردن تهجانگ با خنده گفت: اون دیگه عجب آدمی بوده

ته هومی کرد و گفت: اما شیشه شیر ها رو بیشتر دوس


_________________

خانواده کیم سر میز ناهار نشسته بود
جو آرومی حاکم بود و حس خوبی میداد
نامجون رو به جونگ هیون گفت: اولین روز مدرسه چطور بود ؟

این حرف و زد تیکه کیمچی ای برداشت

جونگ هیون دست از غذا کشید و با ناراحتی گفت: افتضاح ، همه یه جوری بهم نگاه می‌کردن انگار آدم فضایی ام بعد که میگفتم چتونه سریع در می‌رفتن خب ودف وایسید حرفتون و بزنید

جین خنده آرومی کرد و گفت: همیشه تو مدرسه از اینجور بچه ها پیدا میشه

یکم آب خورد و به پسرش نگاه کرد

جونگ هیون دوباره گفت: یه اتفاق دیگه هم افتاد

نامجون و جین به دقت بهش توجه کردن

جونگ هیون با اشتیاق شروع به تعریف کرد: وقتی داشتم وسایلم و میذاشتم یه دختره اومد گوشیش و انداخت تو کیفم و در رفت بعد چند ثانیه یه پسره سال بالایی پیداش شد ، یقه من و گرفت و گفت دور و بر دوست دختر من پیدات نشه منم یه لگد زدم وسط پاش و گفتم گوه نخور بابا جندت این و انداخت تو کیف من ، بعد گوشی و بهش تحویل دادم و فکر کنم دختره به فناس، آخه وقتی نمیتونی با چند نفر باشی و گندش در نیاد چرا همچین کاری می‌کنی

جین و نامجون با سختی غذاشون و قورت دادن و نامجون گفت: اینا .... یعنی می‌دونی یکم زود نیست برای بچه های همسن تو؟؟؟

جونگ هیون تایید کرد و گفت: آره خب اینا رو باید به اون احمق ها بگی اما اگه نگران منید باید بگم من حال این کارا رو ندارم ، و اصلا درک نمیکنم

جین لبخندی زد و گفت: مطمئن باش ما بهت ایمان داریم فقط نمیخوایم اتفاقی بیوفته که اذیت بشی ، هر اتفاقی هم که افتاد به ما اعتماد کن و بهمون بگو باشه

جونگ هیون که از محبت و اعتماد جین خوشحال بود لبخند زد و گفت: باشه

دست جونگ هیون و گرفت و لبخندی که اون ثانیه تو صورت پسر دید و تو ذهنش نگه داشت
این زیباترین لبخندی بود که دیده بود
لبخند اعتماد پسرش بود
یعنی پسرش به محبتش ایمان آورده بود










می‌دونم کمه اما امیدوارم دوسش داشته باشید یکی از بچه ها پرسیده بود اون یکی بابای ته کیه اونم قسمت بعد یه توضیح کوچیک میدم
ممنون که وقت گذاشتید و خوندید امیدوارم دوستش داشته باشید منتظر نظرتون هستم⁦(●♡∀♡)⁩⁦(๑♡⌓♡๑)⁩⁦(。♡‿♡。)⁩⁦(✿ ♡‿♡)⁩⁦(•ө•)♡⁩⁦(。・ω・。)ノ♡⁩⁦( ◜‿◝ )♡⁩⁦(◍•ᴗ•◍)❤⁩⁦(♡ω♡ ) ~♪⁩⁦꒰⑅ᵕ༚ᵕ꒱˖♡⁩⁦♡˖꒰ᵕ༚ᵕ⑅꒱⁩⁦♡(ӦvӦ。)⁩♥╣[-_-]╠♥⁦♡(> ਊ <)♡⁩⁦(´∩。• ᵕ •。∩') ⁩⁦ෆ╹ .̮ ╹ෆ⁩⁦(灬º‿º灬)♡⁩⁦(。・//ε//・。)⁩⁦(〃゚3゚〃)⁩⁦(´ε` ) ⁩⁦(ʃƪ^3^)⁩⁦(◕દ◕)⁩⁦(~ ̄³ ̄)~⁩⁦( ˘ ³˘)♥⁩⁦(*^3^)/~♡⁩⁦(っ˘з(˘⌣˘ )⁩⁦(●’3)♡(ε'●)⁩⁦(๑˙❥˙๑)⁩⁦(◍•ᴗ•◍)✧*。⁩⁦(*˘︶˘*).。*♡⁩⁦( ˶ ❛ ꁞ ❛ ˶ )⁩⁦(/^-^(^ ^*)/⁩

Seguir leyendo

También te gustarán

137K 15.2K 40
"توجه توجه" این فیک در حال ادیته پس لطفا زمانی که ادیتش کامل شد بخونیدش Completed هیچ وقت فکرشو نمیکردم..هیچوقت فکرشو نمیکردم که عاشق بشم لااقل نه ب...
864 122 9
VKook/ TaeKook Scenario Book 🫐☂️ •اینجا قراره یه کلبه کوچیک از عاشقانه‌هایِ عجیبُ غریب و شاید کلاسیک از ویکوک باشه.
128K 22.9K 26
ᴛʀᴜꜱᴛ ᴍᴇ: تهیونگ امگایی که جنسیت ثانویه اش و از دیگران مخفی میکنه و برای رفتن به دانشگاه مجبور میشه از خوابگاه استفاده کنه!خوابگاهی که برای الفا های...
68.8K 13.2K 30
تهیونگ امگای یتیمی که بعد از رهاشدن توسط خانواده عموش، وقتی تنها و نیمه هوشیار از ترس راهزنا پنهان شده بود با جونگکوک،فرمانده و شاهزاده کشورش آشنا می...