part 1

6.4K 1K 271
                                    

  بوسان

غروب شده و نامجون تو خونه تاریکش نشسته بود همه لامپ ها خاموش بود و به زور میشد اطراف مونه رو دید نور کمی از پنجره به داخل میزد که اصلا کافی نبود

نامجون پا رو پا انداخت و به ساعت نگاه کرد امروز روز ماموریت جین بود از صبح رفته بود و الان که ساعت شیش گذشته بود هنوز نیومده بود به سرهنگ زنگ زده بود اما اون فقط می‌گفت جین حالش خوبه
این مرد پیر همیشه عادت داشت نامجون و عصبی کنه
خود جین هم که گوشیش و جواب نمی‌داد

نمی‌تونست صبر کنه ماموریت جین باید یه ساعت پیش تموم میشد مگه جابه‌جایی اون محموله لعنتی چقدر طول می‌کشید از روی مبل بلند شد و با برداشتن کتش به سمت در رفت قبل از اینکه دستش به دستگیره برسه صدای آهنگ جین و شنید پشت سرش صدای ترمز ماشین

به سمت پنجره رفت و با دیدن ماشین حین نفس راحتی کشید وقتی که دید سوکجین بدون مشکل از ماشین پیاده شد خیالش راحت شد که چیزیش نشده

جین ماشین و قفل کرد و طبق عادت سرش و بالا آورد با دید همسرش لبخندی زد و براش دست تکون داد بعد از یه روز مزخرف دیدن لبخند همسرش بهترین چیز بود

نامجون در و باز کرد و جلوی در منتظر وایساد وقتی حین از آسانسور خارج شد دستاش و باز کرد و مرد و در آغوش کشید جین وسایلش و انداخت و حلقه دستاش و دور کمر نامجون محکم تر کرد و گفت: تو تصادف موندم ماشین جلویی تصادف کرده بود من هم موندیم تا راه و باز کنن گوشیم هم شارژ نداشت

نامجون ازش جدا شد و گفت: بیا تو بعدا حرف می‌زنیم مهم اینه که الان حالت خوبه

وارد خونه شدن و نامجون لامپ و روشن کرد به سمت آشپزخونه رفت و گفت: قهوه میخوری ؟؟

جین رو کاناپه ولو شد و گفت: نه طول می‌کشه یکم شیر برام بیار

نامجون تو آشپزخونه بزرگی که جین همیشه رو تمیزیش حساس بود یه دور زد و ماگ مورد علاقه همسرش و پر از شیر کرد و یکم شکر توش ریخت

جین کت و ساعتش و در آورد و گفت: چیکار کردی امروز
نامجون کنارش نشست و گفت: امروز یکی از دوستای قدیمیم زنگ زد ....

جین یکم از شیر و خورد و گفت: خب؟

نامجون رو کاناپه جا به جا شد و گفت: داشت وضعیت منطقه ای که توش هستیم و میپرسید

جین با تعجب ابرو بالا انداخت و گفت: که چی بشه

نامجون نگاهش کرد و گفت: داره میاد اینجا .... بهم گفت برای کارش از سئول دارن میان بوسان بعد میخواست بدونه جایی که من هستم چقدر خلوت و آرومه انگار همسرش خیلی رو سر و صدا حساسه و کارش جوریه که باید تو یه جای ساکت باشن

جین لیوان و رو میز گذاشت و گفت: زیادی رو سر و صدا حساسن بچه هم دارن؟؟؟

نامجون سرش و تکون داد و گفت: آره انگار چون گفت دنبال یه خونه خوب و بزرگ میگرده

kookv Sweet Family [ Completed ]Where stories live. Discover now