part 17

2.2K 536 91
                                    





تهجانگ تو خونه مونده بود تا از بچه ها مراقبت کنه و ته و کوکوی برای خرید رفته بودن
هر دو ذوق زیادی داشتن
فرقی نداشت که این سومین بچشون بود اونا همیشه با عشق و محبت رفتار می‌کردن

و خب .....
یه مشکلاتی هم همیشه پیش میومد

ته با صدای آروم گفت: نه جونگ کوک اگه از این مغازه خرید کنیم من تو رو میکشم

جونگ کوک نگاهی به شیشه شیر ها کرد کرد و گفت: اینا فقط چند تا شیشه شیرن من نمیفهمم

ته دستش و کشید و گفت: گفتم از اینجا خرید نمی‌کنیم بگو چشم

موقع رد شدن از جلوی مغازه چشم جونگ کوک به فروشنده داخل مغازه افتاد کسی که داشت چیزا هایی و به مشتری ها نشون می داد و یقه پیراهنی که تنش بود زیاد باز بود

جونگ کوک نیشخندی زد و گفت: چرا نذاشتی از اون مغازه خرید کنیم؟؟؟
ته دستش و ول کرد و گفت: چون دلم خواست حالا هم بی خیال شو

کوک یه قدم بهش نزدیک تر شد و گفت: هوم جدا؟؟؟

ته نگاه مشکوکی کرد و گفت: منظورت چیه؟؟؟

کوک با لبخند ادامه داد: یعنی باور کنم برای این نبوده که یه زن با لباس باز فروشنده اون مغازه بوده ؟؟

ته نگاهش و گرفت و گفت: نه خیرم من اونقدر حسود نیستم

کوک لبخند زد و گفت: بعله بعله چون تو خیلی بیشتر از این حرفا حسودی

تهیونگ گازی از شونش گرفت و گفت: هر چی بوده دلم خواسته

کوک با لبخند دستش و گرفت و گفت: بیا برید یه پیرمرد و پیرزن پیدا کنیم ازشون خرید کنیم

چند دقیقه

کوک: امکان نداره ته
ته: خیلی هم داره همین خوبه
کوک: لباس موزی؟ ریلی؟ عمرا بخرم
ته: همینی که من گفتم

پیرمردی که جلوشون بود گفت: آقایون آقایون بس کنید

ته و کوک جفتشون آروم شدن و تمام ابحاث سر شلوار سفید رنگ نوزادی بود که روش عکس موز داشت

مغازه پیرمرد بزرگ بود و لباس های متنوع و قشنگی داشت همه چیز اون مغازه عالی بود جز صاحب عوضیش

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

مغازه پیرمرد بزرگ بود و لباس های متنوع و قشنگی داشت همه چیز اون مغازه عالی بود جز صاحب عوضیش

kookv Sweet Family [ Completed ]Where stories live. Discover now