تهجانگ تو خونه مونده بود تا از بچه ها مراقبت کنه و ته و کوکوی برای خرید رفته بودن
هر دو ذوق زیادی داشتن
فرقی نداشت که این سومین بچشون بود اونا همیشه با عشق و محبت رفتار میکردنو خب .....
یه مشکلاتی هم همیشه پیش میومدته با صدای آروم گفت: نه جونگ کوک اگه از این مغازه خرید کنیم من تو رو میکشم
جونگ کوک نگاهی به شیشه شیر ها کرد کرد و گفت: اینا فقط چند تا شیشه شیرن من نمیفهمم
ته دستش و کشید و گفت: گفتم از اینجا خرید نمیکنیم بگو چشم
موقع رد شدن از جلوی مغازه چشم جونگ کوک به فروشنده داخل مغازه افتاد کسی که داشت چیزا هایی و به مشتری ها نشون می داد و یقه پیراهنی که تنش بود زیاد باز بود
جونگ کوک نیشخندی زد و گفت: چرا نذاشتی از اون مغازه خرید کنیم؟؟؟
ته دستش و ول کرد و گفت: چون دلم خواست حالا هم بی خیال شوکوک یه قدم بهش نزدیک تر شد و گفت: هوم جدا؟؟؟
ته نگاه مشکوکی کرد و گفت: منظورت چیه؟؟؟
کوک با لبخند ادامه داد: یعنی باور کنم برای این نبوده که یه زن با لباس باز فروشنده اون مغازه بوده ؟؟
ته نگاهش و گرفت و گفت: نه خیرم من اونقدر حسود نیستم
کوک لبخند زد و گفت: بعله بعله چون تو خیلی بیشتر از این حرفا حسودی
تهیونگ گازی از شونش گرفت و گفت: هر چی بوده دلم خواسته
کوک با لبخند دستش و گرفت و گفت: بیا برید یه پیرمرد و پیرزن پیدا کنیم ازشون خرید کنیم
چند دقیقه
کوک: امکان نداره ته
ته: خیلی هم داره همین خوبه
کوک: لباس موزی؟ ریلی؟ عمرا بخرم
ته: همینی که من گفتمپیرمردی که جلوشون بود گفت: آقایون آقایون بس کنید
ته و کوک جفتشون آروم شدن و تمام ابحاث سر شلوار سفید رنگ نوزادی بود که روش عکس موز داشت
مغازه پیرمرد بزرگ بود و لباس های متنوع و قشنگی داشت همه چیز اون مغازه عالی بود جز صاحب عوضیش
YOU ARE READING
kookv Sweet Family [ Completed ]
Fanfictionخانواده شیرین 🍸 زوج ها: کوکوی نامجین ژانر: فلاف امپرگ اسمات رومنس