chapter 21

678 152 243
                                    


عشق شوخی بردار نیست
تو هیچوقت نمی‌تونی این احساس رو درک کنی وقتی هیچوقت تجربه‌ش رو نداشتی.

لویی هیچی نگفت
تمام طول راه و تمام لحظه‌هایی که تو خونه‌ی راجر روی کاناپه نشسته بود، لام تا کام حرف نزد گویا بدجور تو فکر فرو رفته بود.

راجر دستی به موهای آبیش کشید و سرشو بالا آورد تا توی آینه‌ی روشویی به خودش نگاه کنه.
به اون چشم‌های آبی‌ای که هیچکس نمی‌تونست پشت شرارتش غمی رو تماشا کنه که اونجا خونه کرده.

به صورتِ زیبا و همسانِ زینش خیره شد..
چقدر شبیهِ برادری شده بود که با خودخواهی‌هاش داشت همه چی رو از بین می‌برد، داشت کاری می‌کرد راجر بدونِ هیچ رحمی زندگیش رو ازش بدزده..

راجر : برادرِ بیچاره‌ی من!

نفسِ عمیقی کشید و از حموم خارج شد.
قدم های شمرده‌ش رو به سمتِ جایی که لویی بود سوق داد و اون پسر رو تنها روی کاناپه درحالی پیدا کرد که به نقطه‌ای زل زده بود و برقِ خیسی تو چشمهاش بوجود اومده بود.

اینکه لویی تحت تاثیرِ اون موادها بود رو می‌شد به راحتی تشخیص داد. مرد آستین‌هاشو تا زد و خیلی آروم کنارِ لویی نشست و نگاهش رو به نقطه‌ی نامعلومی دوخت.

پسر موفندقی با چشمهای خیسش سرش رو چرخوند و به نیم رخِ مردی که ساکت ‌تر از همیشه کنارش نشسته بود و کاری انجام نمی‌داد، خیره شد.

یادش نمیومد آخرین بار کِی بود که راجر رو این شکلی دیده بود اما می‌تونست احساس کنه برخلافِ ظاهرِ آرومش، درونِ اون مرد غوغا بود.

راجر آروم سرش رو چرخوند و متقابلاً به لویی خیره شد و لبخندی آغشته شده با غم نثارِ اون پسر کرد و سعی کرد جلوی ضربانِ خائن قلبش رو بگیره..

شاید این درست نبود
اما کی می‌تونست راجر رو سرزنش کنه؟
عاشقِ لویی شدن شاید جرم محسوب می‌شد اما گناه نه، راجر مجرمی بود که حاضر بود برای بدست آوردن اون عشق هرکاری بکنه..

البته هرکاری جز آسیب زدن به لویی!
برعکسِ کاری که زین با اون پسر کرد.

اون مردِ چشم آبی تو دریای خروشانِ چشم‌های لویی غرق شد و تونست تنهایی رو پیدا کنه..
اونا هردوشون تنها بودند
شاید این تنها وجه اشتراکشون بود.

خوب به چشمهای لویی خیره شد و نگاهشو رو پوستِ سفیدش لغزوند و به لبهای سرخش رسید و بعد از گذر کردن از اونها نگاهش رو به پایین سوق داد تا به دستهای ظریفِ لویی برسه و نتونست جلوی انگشت‌هاش رو بگیره یا خودش رو عقب بکشه پس انگشت‌هاشو تو انگشت‌های لویی قفل کرد و لب زد.

راجر : تو تنها نیستی!

اون هیچوقت بلد نبود مثل زین با کلمات جادو کنه اما سعی داشت اینبار حداقل تمام سعیش رو بکنه.

Fear [Zouis]Where stories live. Discover now