chapter 41

316 77 76
                                    

ترس قدرتمنده
ترس کنترل کنندست و ترس حتی کشندست!

یا تو رو به مرز سکته می‌بره تا نفس هات رو ببره و یا کاری می‌کنه برای رهایی ازش نفس‌های دیگری رو ببری.

برای همین به هرچیزی که تو ذهن نمی‌گنجه و موجب ایستادگی قلب میشه میگیم ترسناک.

اون رو کشف نکردن
گفتن ترسناکه
درک نکردن
گفتن ترسناکه
و حتی بهش رحم نکردن چون میگفتن ترسناکه!

کافیه دنیا بدونه که می‌ترسی
اون وقت هر چیزی که ازش وهم داری به سراغت میاد تا بهتر لمسش کنی چون اون از جیغ های روحت تغذیه می‌کنه، ترس مثل بیماری به رگ‌هات رخنه می‌کنه و اونقدر تو سرت قهقهه می‌زنه تا تسلیم خواسته‌هاش شی.

زین تسلیم خواسته‌های ترس شد
و برای همیشه خودش رو گم کرد
اونقدر غرق شد که نفهمید چه زمانی خود واقعیش رو تو کالبدش دفن کرد و به شکلی که ترس ازش می‌خواست متولد شد.

اون مرد همه چیزش رو از دست داد
تا فقط از ترس در امان بمونه
و حالا خودش تبدیل شده بود به همون چیزی که ازش فرار می‌کرد.

ترس!








لویی سعی کرد آروم باشه وقتی دوباره تونست اون عطر رو به درون ریه‌هاش بفرسته و دوباره اون چشم‌ها رو ببینه که بهش خیره شدن.

چرا اون نگاه بیشتر از عشق، رنگِ جنون داشت؟
و‌ چرا لویی قبلاً هیچوقت متوجه ی این موضوع نبود؟
چرا حالا که همه چی رو به زوال رفته بود، می‌تونست بوی جنون رو استشمام کنه؟

در هرحال لویی اونجا بود تا بدونه

چرا.. چرا زین زندگیشون رو اینجوری تباه کرد؟
چرا بهشت‌شون رو نابود و همه رو همراه خودش به عمق جهنم تبعید کرد؟

زین : دلتنگم بودی آبی؟

صداش هنوزم آرامش‌بخش و در عین حال ترسناک بود، آره، لویی جدیدا از اون صدا می‌ترسید.

لویی : خیلی..

به آرومی پچ پچ کرد وقتی زین روبروش ایستاد و از پشت ماسک به چشم های آبیش خیره موند، انگشت هاش سمت صورت پسر حرکت کردن و موهای پشت گردنش رو نوازش کرد.

زین : چقدر؟

لحنش باعث می‌شد قلب لویی بخاطر شدت تپیدن منفجر شه و بخواد گریه کنه چون این محبت بشدت درد داشت.

لویی : اونقدری که دلتنگی دیگه جزوی از وجودم شده، قسمتی از من که دائم تو بدنم بی‌داد می‌کنه.. قلبمو متوقف و ذهنم رو بیدار می‌کنه.. بیدار می‌کنه تا بهم بفهونه خاطراتی که با تو دارم تا چه حد می‌تونند کشنده باشند!

برق توی چشم‌هاش نشون می‌داد که اشک داخلشون حلقه زده و اجازه ی فرود اومدن می‌خواد، چیزی که زین رو غمگین می‌کرد.

Fear [Zouis]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن