جیمین ساکت شد وقتی فهمید رئیسش شمارش رو به
اون داده ، اون حتی بعده قراری که باهاش گذاشت باز
به آرایشگاه رفته بود .
خانم جئان خدافظی کرد.
جیمین توی تاریکی روی تختش نشست و به ریکشن
پدرو مادرش راجب دوست داشتن یه مرد دیگه ‌فکر میکرد. اون خیلی وقت ها حس میکرد که گِی هست اما بهش توجهی نمیکرد و فکر میکرد که ممکنه فقط یه حس سطحی و زودگذر باشه.

در این لحظه جیمین فکر میکنه که استریت بمونه یا
همجنسگرا بشه اون واقعا از خودش مطمئن نبود.
(شاید بخطر اینه که کل روز رو با همجنسم کار میکنم و فکر کنم واسه همینه با مردها راحت تر از زنهام. فقط همین!)
اواخر شب بود جیمین دندونهاشو مسواک زد و آماده خوابیدن شد که مسیج از یه ناشناس دریافت کرد سریع گوشیو برداشت تا چک کنه
(من نتونستم جلو احساساتمو بگیرم و به آرایشگر
مخصوص و شخصی خودم پیام دادم . باعث تاسفه که خودت زودتر شمارتو ندادی بهم. ما یه قراری گذاشتیم. اما درست نبود وقت من بیشتر ازین برای گرفتن شمارت گرفته شه.نمیخوای توهم چیزی بگی ،پارک جیمین؟)
جیمین به مسیج خیره شده بود و احساس بدی بهش
دست داد ازینکه اون مرد شمارشو میدونه و همینطور
اسم کاملش و محل کارش رو.
به مرد ناشناس زنگ زد و اون به سرعت جواب داد (سلام؟) صدای مرد رو شنید و شروع به حرف زدن کرد (من کلی سولل راجب این موضوع دارم...چرا به من فقط زنگ میزنی چرا بقیه نه؟)
جیمین روی تخت به پشت دزار کشید و گوشیو رو
گوشش گذاشت و سربندش رو از رو موهاش برداشت.
(خب تو اولین نفری بودی که گوشیو جواب دادی و منم به کوتاهی مو نیاز داشتم و تو منو رد کرده بودی پس الان به خاطرش اذیتت میکنم)
صدای اون خیلی آروم بود انگار وقتی که جیمین زنگ زداون داشت میخوابید .
(اما تو امروز به آرایشگاه اومدی ...چرا کار موهاتو
همونجا تمام نکردی؟)
(چرا باید تورو نا امید میکردم؟ ما باهم یه قراری گذاشته بودیم، درسته؟ جدا ازینها، من از تو خوشم میاد.)
مرد همراه خنده ی آرومی گفت و جیمین تو اون لحظه حس کرد که داره قرمز میشه ... گوشیو از خودش دور کردو دستش و روی گونش گذاشت و سعی کرد به خودش مسلط شه. دوباره گوشیو کنار گوشش قرار داد و شروع به حرف زدن کرد (تو منظورت این نیست که خوش اومدن ...مثل..دوست داشتن...؟)
جیمین از فکر اینکه مرد همچین حسی به اون داشته باشه هیجان زده شد و کمی احساس خوشحالی کرد اما هنوزم بنظرش غیرقابل قبول بود.
(جیمین من منظورم اینه که...اه من چهطور میتونم بدون عجیب بودن اینو بگم..اممم خب من ازت خوشم میاد یعنی صدات برام جذابه.)
جیمین باورش نمیشد...اون نمیتونست باور کنه که اون مرد داشت باعث میشد که اون حسی بهش دست بده که باید با یه دختر این حس رو پیدا میکرد. گلوش رو صاف کرد و سعی کرد موضوع بحث رو تغییر بده قبل ازینه شخصی تر شه.
(من خیلی خوابم میاد و ممکنه وسط صحبت بخوابم پس من نمیخوام تورو منتظر بزارم...) جیمین گفت همونطور که آروم خمیازه میکشید.
صدای مرد خیلی آروم بود جوری که جیمین دلش میخواست پشت گوشی بخوابه
(من میدونم که قرار کوچیکمون برات معنایی نداشت،جیمین)
(هممم؟) جیمین هومی کردو صدای خنده ی کوتاه مرد رو شنید. (من شنیدم که تو گفتی *ساده لوح ) مرد کیوت خندید جیمین خندید به اینکه چهطورمرد داشت دستش میانداختو اداشو در میاورد (من صدام اینجوری نبود..) و سعی کردجلوی خودش رو بگیره
(همم..من صدام اینجوری نبود) پسر دوباره جیمین رو اذیت کرد و جیمین دستش رو جلوی دهنش گرفت تا خندشو قطع کنه.
این احساسات باعث میشدن جیمین از هم صحبتی با اون ناشناس لذت ببره . و فکر کرد که این مرد اونقدران بد نیست!
(به هر حال ، قبل ازینکه فراموش کنم و بخوابم .من الان دیگه آرایشگر توهم و ما اول باید همدیگرو بیشتر بشناسیم چون نیازه من تورو هر دفعه ملاقات کنم... قبلا ازت نپرسیدم و یکم عجیبه الان ولی به هر حال،تو اسمت چیه و چند سالته؟)
(اسم من جئون جونگ کوکه و بیست و سه سالمه)
جونگ کوک خودشو معرفی کرد و جیمین احساس کرد میتونه چیزای بیشتری بدونه .برای شروع اسمش کافی بود.
حداقل اون دیگه اون حس ناخوشایند رو به پسر کوچکتر نداشت.

پ.ن: واقعا خوشحالم که به تعداد ریدر ها اضافه شده
واقعا با دیدن کامنتاتون انرژی میگیرم اینم یه پارت طولانی برای تشکر از شما عشقایه دل 💗
ببینم ایندفعه چهقدر کامنت میزارین و ووت میدین که دفعه بعد بازم پارت و طولانی ترش کنم 😙🍓

برای حمایت میشه فالو کنین بیبی ها؟ 🥺🧁

برای حمایت میشه فالو کنین بیبی ها؟ 🥺🧁

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

*جیکوک خیلی جذاب شدن قبول دارین؟🤤🔥

missed call (kookmin smut)Where stories live. Discover now