پنجماه بعد، ۱۰ ژانویه ۲۰۲۰، لوئویانگجانگوی از تمام هنرجوهاش خداحافظی کرد و منتظر شد تا کارگاه نقاشی خالی بشه. یک ترم دیگه به خوبی و خوشی تموم شده بود و اون بالاخره می تونست راهی سفری بشه که چندین هفته بود داشت برنامه ش رو می ریخت.
توی پنج ماه گذشته، هر شب خواب کوتاهی دیده بود. همراه با وی یینگی که در کالبد جدیدی برگشته بود، به شکارهای شبانه رفته بودن، پرده از اسراری برداشته بودن، موقع مستی باهم عشق بازی کرده بودن، وی یینگ به عشقش جلوی همه اعتراف کرده بود...اونا باهم ازدواج کرده بودن...
جانگوی نمی تونست خوشحال تر از این باشه. اون عمیقاً عاشق وی یینگ بود. براش مهم نبود که اون شخصیتی بود که فقط تو خواب هاش نمود پیدا می کرد. جانگ وی در واقع داشت تو دو تا دنیای مجزا زندگی می کرد. نمی تونست بگه کدوم واقعی و کدوم خیالیه. با اینحال، خیلی دوست داشت وی یینگ رو توی هر دو دنیا همراه خودش داشته باشه.
کم کم سال نوی چینی نزدیک می شد و جانگ وی از چند هفته ی قبل تصمیم گرفته بود که به شهر باستانی فنگ هوانگ یا همون شهر ققنوس بره. اون قبل از این به استان هونان رفته بود اما هیچوقت موقعیتش پیش نیومده بود که از این شهر کوچیک باستانی دیدن کنه. شهری که شاید خیلی از توریست های خارجی رو یاد ورژنی چینی از ونیز ایتالیا مینداخت.
اما برای جانگ وی اونجا جایی بود که هم دنیای دیگه، یعنی دنیای باستان رو تداعی می کرد و هم بخاطر وجود آب های اطرافش اون رو یاد محل زندگی وی یینگ، یعنی شهر یونمنگ و اسکله ی نیلوفر آبی مینداخت.
فنگ هوانگ در تمام چهار فصل سال پذیرای توریست های داخلی و خارجی زیادی بود و هر فصل زیبایی خاص خودش رو داشت. به هر حال، جانگوی زمستون رو انتخاب کرده بود و خیلی اصرار داشت که بیست و پنجم ژانویه، یعنی سال نوی چینی اونجا باشه.
قبل از اینکه کارگاه رو ببنده، یک فنجون چای داغ برای خودش ریخت و کمی وسایل هارو مرتب کرد. بعد سراغ بومبزرگ و خالی ای رفت و شروع کرد به کشیدن تصویری از وی ووشیان و لان وانگجی حین عشق بازی. با اینکه تا به الان تصاویر زیادی از عشق بازیشون رو تو دفتر مخصوصش کشیده بود، اما کشیدن تصویری با مقیاس بزرگ و با رنگ روغن باعث شد گونه هاش از خجالت سرخ بشن.
نمی دونست از کجا شروع کنه. با سطحیترین فکری در مورد وی یینگ قلبش به تندی می تپید. می تونست صدای ناله های تحریک برانگیز و التماس هاش رو به وضوح توی گوشش بشنوه و گرمای بدنش رو به خوبی حس کنه.
بلافاصله اون حالت درنگ از بین رفت و جانگ وی با سرعت اما دقت زیاد شروع به کشیدن خطوط کرد. سه ساعت گذشته بود و اون بی وقفه مشغول رنگ آمیزی بود. پیشبند نقاشی و انگشت هاش هم رنگی شده بودن. بعد از تموم شدن کار قلمو رو کنار انداخت و عقب رفت تا نتیجه ی نهایی رو ببینه؛ اون یک شاهکار بود!
یادداشت از خرگوش وانگشیان: اینم یک عکس از شهر فنگ هوانگ که من دوسال پیش به واسطه ی یک عکاس ژاپنی کشفش کردم و عاشقش شدم، آرزومه یک روز از نزدیک ببینمش ಥ⌣ಥ
YOU ARE READING
FengHuang, the Phoenix City (فنگ هوانگ ، شهر ققنوس)
Fanfiction📢کامل شده 📢 مدتی میشه که وانگ جان ویِ بیست و چهار ساله خواب های عجیبی میبینه. تو اون خواب ها اون خودش رو در جایگاه شخصی به نام لان وانگجی تو دنیای باستان میبینه که عاشق پسری به نام وی ووشیان میشه و در خلال ماجراهایی اون رو از دست میده. آیا این خو...