بخش چهارم: تناسخ؟؟

560 166 23
                                    

۲ آگوست ۲۰۱۹، لوئویانگ، استان هنان

ده روز از اون شب کذایی می گذشت و توی این مدت جانگ‌ وی مدام توی خواب هاش در جستجوی اثری از وی ووشیان بود. بخاطر کمک هایی که به اون کرده بود، توسط خاندان خودش تنبیه می شد. تنبیه های سنگینی که اون رو به شدت بیمار کرده بودن...

فکر اینکه تناسخ پیدا کرده باشه، بارها به ذهنش رسیده بود. اما براش عجیب بود. اون فکر می کرد اگه‌ چنین چیزی اتفاق افتاده باشه، حتما باید ازش آگاه باشه و زندگی قبلیش رو کاملاً به یاد بیاره. اینکه از یک ماه و ده روز پیش و اون هم تو خواب خودش رو جای فرد دیگه ای می دید، کاملا غیرمعقول بود و تا حالا درمورد همچین تناسخی چیزی نشنیده بود.

علاوه بر این، اگه شخص لان وانگجی وجود خارجی می داشت، باید با یک جستجوی ساده تو‌ اینترنت در مورد اون خاندان ها و احزاب معروف مطلبی پیدا می کرد. اما حتی مشخص نبود که خواب هاش تو چه دوره ی تاریخی اتفاق می افتادن.

جستجوی های شبانه تو‌ خواب برای پیدا کردن اثری از روح‌ وی ووشیان و جستجوی های طول روز برای کشف کردن راز این خواب ها، جانگ وی رو پژمرده کرده بودن. فکر می کرد به مرز جنون رسیده. تو‌کلاس هاش دیگه تمرکز کافی نداشت. حتی نمی تونست درست غذا بخوره.

تنها چیزی که باعث میشد کمی احساس آرامش کنه، وجود دوتا خرگوش هاش، وانگ شیان و لان وی بود. حس‌ می کرد با لمس کردن اونها میتونه با وی یینگ ارتباط برقرار کنه. خرگوش ها تنها پل ارتباطی واقعی و ملموس بین دنیای خواب و بیداریش بودن‌.

ساعت پنج‌ بعدازظهر بود که فکری به ذهنش رسید و با برادرش، زنگ وی، تماس گرفت. بعد از چند بوق تماس برقرار شد.

«سلام، جانگ وی، چیزی شده؟»

جانگ‌وی ازون افرادی نبود که مدام با برادرش تماس بگیره.

«سلام. چیز خاصی نیست. فقط می خواستم به یک سری از کتاب های کتابخونه ی دانشگاهت دسترسی داشته باشم.»

«بازم‌ مربوط به خواب هاته؟ هنوزم دنبال اون دوره ی تاریخی نامعلومی؟»

«...»

زنگ‌وی آهی کشید. «بسیار خوب. فردا خودم‌ دانشگاه هستم. میتونی بیای و راهنماییت می کنم.»

«ممنونم.»

فردای اون روز، جانگ وی هفت ساعت تمام تو‌کتابخونه ی دانشگاه کتاب های تاریخی رو بررسی کرد. هنوز هم امیدوار بود تو نسخه های قدیمی، سرنخی از اون احزاب پیدا کنه. روز اول چیزی دستگیرش نشد. سه روز بعد هم به همین منوال گذشت. دیگه واقعاً ناامید شده بود که شب سوم خواب هیجان انگیزی دید. دقیقاً سیزده شب بعد از مرگ وی ووشیان... .

دوستان ووت و نظر یادتون نره!

FengHuang, the Phoenix City (فنگ هوانگ ، شهر ققنوس) Donde viven las historias. Descúbrelo ahora