بخش دوم: وانگ شیان

574 165 16
                                    

جانگ وی بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه هنر، به عنوان مدرس نقاشی کارگاه خودش رو راه انداخته بود. اونجا با استفاده از مدل های زنده و و اشیا، تدریس می کرد و حدود ده نفر هنرجو تو شیفت صبح و دوازده نفر تو شیفت بعد ازظهر داشت.

اون‌ نسبت به هنرجوهاش مهربون‌ اما سخت گیر بود. باوجود اینکه زیاد نمی خندید و بیش از حد صمیمی نمی گرفت اما همه دوستش داشتن و با اینکه فقط بیست و چهار سال بیشتر نداشت، حتی هنرجوهای بزرگتر هم‌ براش احترام خاصی قائل بودن.

اون از تدریس نقاشی لذت می برد. اما این تنها علاقه مندیش نبود. جانگ وی از بچگی علاقه ی خاصی به موسیقی سنتی چین داشت و زمانی که پدر و مادرش هنوز توی تصادف کشته نشده بودن، مادرش اون رو تو کلاس های آموزش گیوچین ثبت نام کرده بود. اون‌موقع فقط سیزده سال داشت. توی این سال ها مهارت کافی کسب کرده و تو اجراهای متفاوتی شرکت کرده بود.

شش ماه پیش بود که نصف شب بی هیچ‌ دلیلی از خواب بیدار شد، سراغ گیوچینش رفت و قطعه ای رو فلبداهه نواخت و همراه با اون شعری رو خوند، درست مثل یک ربات برنامه ریزی شده. با نواختن اون قطعه، اشک هاش سرازیر شده بودن. فقدان فردی رو‌ حس کرده بود. اما نمی دونست اون کیه.

حالا تو این یک ماه اخیر حس می کرد به جوابی که دنبالش بود، رسیده؛ اون فرد وی ووشیان بود که جانگ وی اون رو با اسم تولدش یعنی وی یینگ صدا می زد.

کسی که همراهش توی یک غار اسیر شده بودن. با همکاری هم هیولای غول پیکری شبیه لاک پشت و مار رو از پا درآورده بودن. جانگ وی اونجا این قطعه رو برای وی ووشیان خونده بود. درواقع وی ووشیان ازش خواسته بود تا براش آواز بخونه. اون گفته بود:
«نمی دونی چی بگی؟ باشه. میدونستم. پس اگه نمیدونی چی بگی، میتونی بخونی؟ چطوره یک آهنگ بخونی؟»

وی ووشیان ازش پرسیده بود که اسم آهنگ چیه و جانگ وی هم زمزمه کرده بود: وانگ شیان. اما وی ووشیان که بیمار و خسته بود، درست صدای اون رو نشنیده بود...

توی این شش ماه اخیر، جانگ وی این آهنگ رو برای کسی نزده و نخونده بود. حسی درونی بهش می گفت که جز یک فرد خاص، هیچ کس دیگه ای نباید این آهنگ رو بشنوه حتی برادرت‌. جانگ وی هم به این ندای درونی گوش کرده بود‌ و برخلاف بقیه ی آهنگ هاش که معمولاً اون هارو توی فضای مجازی آپلود می کرد، این یکی رو مخفی و برای زمانی مناسب محفوظ نگه داشته بود.

FengHuang, the Phoenix City (فنگ هوانگ ، شهر ققنوس) Where stories live. Discover now