"تعبیرِ افسانه"

497 143 305
                                    

مورگانا با پوزخند به منظره ی شهری که زیر پاش میدرخشید نگاه کرد و چشم هاش رو بست. نفس عمیقی کشید و از آرامش و سکوتی که تو فضا موج میزد لذت برد.

اما این خیلی طول نکشید چون با صدای مهیبی که تو گوش هاش پیچید و لرزیدن ساختمون تعادلش رو از دست داد و تقریبا روی زمین پرت شد!

"وات د هل؟! اینجا چه خبره؟! گوئن؟؟؟ گوئنننن؟!!!"

بلندتر از همیشه داد زد، طوری که حس کرد گلوش خراشیده شد و صاف ایستاد.
صدای قدم هایی که به هر طرف می دویدن از پشت در میومد و نشون دهنده ی این بود که اتفاق بدی افتاده.

"بانوی من!"
گوئن به سرعت وارد اتاق شد و جلوی مورگانا زانو زد.
"متاسفم اما قسمت غربی طبقه ی سی و دوم منفجر شده. تعداد زیادی از افرادمون زخمی شدن و سیستم ایمنی ساختمون هم از کار افتاده!"

انگشت های مورگانا از عصبانیت جمع شد و به گوئن پشت کرد، چشم هاش رو بست و زیر لب غرید.
"مرلین!"

"کسی اسم من رو صدا زد؟"

مورگانا شوکه به سمت در برگشت و به پسری که با لبخند تو چارچوب در ایستاده بود نگاه کرد.
"چطور جرات میکنی-"

"نه! تو چطور جرات میکنی؟!"
چهره ی مرلین به سرعت تغییر حالت داد و لبخند از روی لب هاش محو شد. خشمگین به مورگانا نگاه کرد و یه قدم جلو رفت.

گوئن بلافاصله از جاش بلند شد و برای محافظت از مورگانا جلوش ایستاد. اسلحه اش رو به سمت مرلین گرفت و منتظر اجازه ی شلیک از طرف مورگانا موند.

مرلین بی توجه به اسلحه ای که به سمتش نشونه رفته شده بود باز هم جلوتر رفت و تو کمترین فاصله از اسلحه ایستاد. به چشم های سرد مورگانا نگاه کرد و اخم کرد.
"آرتور کجاست؟"

"اوه! پس اومدی دنبال دوست پسرِ کوچولوت!"
مورگانا با بدجنسی خندید و دستش رو روی دوش گوئن گذاشت. اونو کنار زد و از بالا تا پایین نگاه تحقیرآمیزی به مرلین انداخت.
"تو که فکر نمیکنی عشق از دست رفته ات به آرتور رو میتونی تو اون پسر پیدا کنی؟"

"نظرت چیه دهنت رو ببندی و فقط بهم بگی اون کجاست چون مطمئنم نمیخوای طبقه های دیگه ی برجت هم منفجر شه!"
مرلین عصبی جواب داد و مورگانا چشم هاش رو چرخوند. چرا مرلین فکر میکرد اون احمقه؟!

"یه طبقه آره. اما چرا فکر میکنی باور میکنم تو تونستی وارد برج من بشی که پر از جادوئه و سیستم امنیتی فوق العاده بالایی داره و تو همه ی طبقاتش بمب کار بذاری، اونم بدون اینکه کسی مچتو بگیره؟!"

اما پوزخند مورگانا و اعتماد به نفسش فرو ریخت وقتی مرلین دست به سینه شد و تا سه شمرد، به محض اینکه کلمه ی 'سه' از بین لباش خارج شد دوباره همون صدای بلند تکرار شد و ساختمون حتی بیشتر لرزید.

The Love You Save [Merthur]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant