مرگ به هیچ وجه ما رو جدا نکرده...
فقط یه چیزی مثل "فاصله" بینمون به وجود آورده...
البته از لحاظ فیزیکی..
مرگ بی قدرت تر از اون یه که بتونه تو رو از من جدا کنه...

عزیزم..
تو همیشه در قلب ،روح و ذهنم باقی میمونی!
به سمت کتابخونه ی کوچیک ولی مرتب و زیبای اتاقت رفتم..

چشم هام با بی طاقتی توی قفسه های کتاب دنبال "شازده کوچولو" می گرده...

یادمه که یه بار بهم گفتی هر وقت از هم دور بودیم این کتاب و بخونم..
اولین صفحه رو باز می کنم و کاغذ کوچیکی بیرون میوفته...
با عجله برش می دارم‌...

تشخیص دست خط خوشت خیلی راحته عزیزم...
کاغذ و محکم‌ تر توی دستم می گیرم و به این فکر می کنم که یه روز بین دست های تو بوده!

"کوکی کوچولو..
الان که داری اینو می خونی ممکنه من کنارت نشسته باشم یا ممکنه تنها باشی‌‌...

اگه با هم اینو داریم می خونیم میدونم که ممکنه باز به خاطر اینکه حرف از رفتن زدم کلی حرص بخوری!

حق نداری اجازه بدی بهترین خاطراتمون برات باعث درد بشن!!

بنابراین نمی تونم بازه ی زمانی مشخصی رو تعیین کنم..
هیچ وقت دلیل اینکه روباه و دوست داشتم بهت نگفتم..

اما الان می خوام بگم...
چون اون شبیه تو بود، دوستش داشتم...
دوست دارم کوکی کوچولوی من*-*"

-منم همین طور!
همراه زمزمه ام اشکی که از گوشه ی چشمم سر خورده بود رو پاک کردم...

شاید موقع خوندن جملات روباه تمام مدت محو صورتت می شدم اما انقدری تکرارشون کرده بودی که همه رو بدون کم و کاستی یادم بمونه!

آره تو درست میگی...
میبینی که چجوری دل تنگتم ولی برنمی گردی!
مگه تو گل سرخی داشتی که به خاطرش رفتی و من و تنها گذاشتی؟!

بازم دارم تو رو مقصر می کنم...
ولی اشتباهه!
خودم ازت خواستم تا منو اهلی کنی...

ولی عزیزم..
بهم بگو..
بدون تو چیکار کنم؟؟

من خسته شدم تهیونگ از اینکه همش توی یه تخت خالی بلند بشم خسته شدم...
از سردی همیشگی دست هام خسته شدم...
چرا دیگه نیستی که دستم و بگیری و با گرمای دستت گرمش کنی؟!

میدونی...
دارم به این فکر می کنم که بعد از تو حتی آتیش هم نمی تونه گرمم کنه...

شاید بتونه جسمم و گرم کنه اما قلبم و چی؟!
سرمای قلبم و چیکار کنم؟!

تا وقتی که بودی قلبم به بودن تو گرم بود...
به آسمون بیرون نگاه می کنم...
حتی این ستاره ها هم از من خوشحال ترن...
طبیعیه!

اونا کنار ماهشونن...
توی آسمون...
از این مطمئنن که ماهشون قرار نیست جایی بره‌‌..
نگران نیستن که تنها بمونن...

اما تو چی ماه من؟!
نباید این آسمون و زندگیم و بی نور می کردی و می رفتی...
رفتنت طوفانی و ناگهانی بود...
یه فاجعه ی به تمام معنا..!

******

طوفان که فرونشست. یادت نمی آید چه به سرت آمد و چه طور زنده مانده ای.
در حقیقت حتی مطمئن نخواهی شد که طوفان واقعا به سر رسیده. اما یک چیز مشخص است.
از طوفان که درآمدی. دیگر همان آدمی نخواهی بود که به طوفان پانهاده بودی. معنی این طوفان همین است.

نظرتون چی بود؟!

دو چپتر دیگه I loved him تموم میشه ایح🤧🤧

باید برم براش عذا بگیرم🤧😂🤭

راستی متوجه یه چیزی شدم👇

با اینکه چپتر های این فیک کمتر از روانسنج بود ولی کامنت هاش خیلی اختلافی نداره!!😂😂

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با اینکه چپتر های این فیک کمتر از روانسنج بود ولی کامنت هاش خیلی اختلافی نداره!!😂😂

خیلی ممنون که انقدر ازش حمایت کردید و با نظراتتون خوشحالم کردید..










𝐈 𝐥𝐨𝐯𝐞𝐝 𝐡𝐢𝐦Where stories live. Discover now