جکسون سلیقه ی خوبی توی انتخاب لباس هایی که می‌پوشید داشت به علاوه اون خیلی خوشتیپ و شیک پوش بود و توی هر لباسی به راحتی خوب دیده می‌شد اما سلیقه ی جه بوم رو خیلی قبول داشت و همیشه برای خرید اونو با خودش میبرد.

جه بوم هوفی کشید و خواست برای جکسون بهانه بیاره. واقعا خسته بود، تا دیر وقت بیدار بود و تازه از عملیات نجات یه بچه ی بازیگوش برگشته بود! مطمعن نبود فردا انرژی کافی برای بیرون رفتن با جکسون و داشته باشه. شروع به تایپ کردن کرد که پیام دوباره از جکسون دریافت کرد.

_میدونم داری به چی فکر میکنی پس سعی نکن بپیچونیم، ساعت 9 جلوی در خونتم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

_میدونم داری به چی فکر میکنی پس سعی نکن بپیچونیم، ساعت 9 جلوی در خونتم. میبینمت
نقشش قدیمی بود پس چاره ای جز تسلیم شدن دربرابر دوستش نداشت و فقط سعی کرد همین زمان باقی مانده رو بخوابه.

با صدای زنگ گوشیش بیدار شد. خیلی خسته تر از چیزی بود که متوجه زنگ در خونش شده باشه. با دیدن اسم جکی روی صفحه گوشیش آهی کشید و فهمید که جکسون پشت دره. دمپاییاش رو که کنار تختش بود پوشید و رفت سمت در.

_هی جه بوم چرا گوشیت رو جواب نمیدی چرا در رو باز نمیکنی میدونی چند دقیقست پشت در واستادم!؟
دستی به موهاش کشید و رفت سمت آشپز خونه
_بیا تو
_بهتره خودت رو زود تر جمع و جور کنی خیلی کار داریم امروز باید بریم خرید و چند دست لباس لازم دارم
_چرا خبریه؟
_مامانم میخواد من رو ببره سر یه قرار از پیش تعیین شده.
_خب نظر تو چیه میخوای بری؟
_اممم... خب نمیدونم هنوز تصمیم قطعی نگرفتم اما برای احتیاط بهتره برم لباس مناسب بگیرم شاید یهو تصمیم گرفتم برم. خب نگفتی تو چطوری؟ چرا این شکلی شدی خوب نخوابیدی؟
آهی کشید و از توی کابینت دو بسته قهوه فوری درآورد.
_پرسیدن نداره که جک میدونی که تنها دلیل بد خوابیهای من چیه!
_آآ.. میدونم باید سخت باشه
_بیا قهوت رو بخور تا من برم حاضر بشم.

_هی مارک پایه نودل هستی گرسنم شده الان دیگه وقت نهار شده
_مگه تو بچه ای جین نمیتونی صبر کنی بریم خونه؟؟
_آخه یه مارکت همین نزدیکی میشناسم که همون نودلی رو داره که من دوست دارم فقط بیا بریم مهمون من لطفااا...
_اگه قرار باشه مهمون تو باشم چرا که نه!

روی صندلی های پشت شیشه مغازه نشستن و منتظر بودن نودل هاشون آماده بشه. سردی هوا حتی از پشت شیشه هم محسوس بود. جینیونگ با خودش فکر کرد چه خوبه که داخل مغازه اینقدر گرم و خوبه و لبه های پلیور سورمه ای چهارخونش رو و بهم نزدیک تر کرد

Dream About You || JJPWhere stories live. Discover now