part 16

2.7K 455 67
                                    

جیمین و هوسوک با قیافه ای که بدبختی ازش میبارید به مکان روبه روشون خیره بودن. به همدیگه نگاه کردن و بعد به جونگ کوکی که چشم هاش برق میزد نگاه کردن.
جیم: تو مطمئنی این پسر یه بزرگساله هوسوکا؟
هوسوک هم با قیافه پوکری به دونسنگ ذوق زدش نگاه کرد و جواب داد: هوووف...منم نمیدونم جیمینا
جونگ کوک به سمت دو پسر برگشت: یاااا بیاین بریم دیگه
هوپ: اون نگاه خبیثی که تو به ما انداختی تو ماشین...گفتیم حالا میخواد چیکار کنه باهامون...الان اینجا دقیقا قراره چیکار کنیم دونسنگ زشت؟
جونگ کوک نیشخندی زد و بین دوپسر بزرگ تر قرار گرفت.
دستش رو دور دست هر دو نفر حلقه کرد: بنظرتون اومدن اینجا بچه بازیه نه؟...باشه بیاین شرط ببندیم...هرکس تونست نیم ساعت اینجا دوم بیاره...اممم هرکاری که بگه بدون هیچ سوالی انجام میدم...
جیم: هر کاریا...
جونگ کوک سرش رو تکون داد: قبول...هرکاری
دو پسر بزرگ تر سرشون رو به نشونه موافقت تکون داد و به همراه لبخند خبیث جونگ کوک وارد دیزنی لند شدن.
جونگ کوک با دقت به اطراف نگاه میکرد. دنبال مکان مورد نظرش میگشت تا جیغ هیونگاش رو در همین اول کاری در بیاره. با خنده ی خبیثی به باجه بلیط اشاره کرد.
کوک: خب هیونگا...اینجا باشین تا من مقدمات اولین هیجانتون رو براتون اماده کنم.
هردو با ابرو های بالا رفته به پسر کوچک تر که در حال دور شدن ازشون بود نگاه کردن.
هوپ: یه حسی بهم میگه...تو بد دردسری افتادیم جیمین
جیم: بطور افتضاحی...منم باهات موافقم...اون خیلی خبیث بنظر میاد
گفت و گوی دو پسر با حضور جونگ کوک تموم شد. لحظه بعد هرسه نفر در نوک کشتی بزرگ وایکینگ ها نشسته بودن.
جیمین با چشم های بسته و خسته ای حرف زد: جونگ کوکا..
ما یکم سنمون از این بازیا نگذشته؟
جونگ کوک که وسط دو پسر بزرگ تر نشسته بود به ارومی جواب جیمین رو داد.
کوک: جیمین شی...من از الان هیونگ صدات میکنم و راستش این کشتی با بقیه کشتی ها فرق داره...الان هم تو هم هوسوک هیونگ متوجه میشین
و در پایان لبخندی خبیث تر از قبلی ها زد. جونگ کوک یه دونسنگ فرشته مانند بود، نه؟؟
کشتی شروع به حرکت کرد و هر سه پسر بی اراده برای امنیت خودشون، یک بار دیگه کمربند هاشون رو چک کردن.
سرعت کشتی هر لحظه داشت بیشتر میشد و لبخند جونگ کوک غلیظ تر.
کوک: جیمین هیووونگ...یه گرگینه نباید بترسه ها
به چهره جیمینی که با بیشتر شدن سرعت رنگ پریده تر میشد نگاه کرد و بعد با شنیدن جیغ تیزی به هوسوک نگاه کرد. واقعا تعجب کرده بود. فکر نمیکرد هوسوک اینقدر بترسه...
هوپ: جوووووووووووونگ کووووووووووووووووووک... بگوووووووو نگهدارهههههههههههه...عاااااااااااااااااااااااااااااا
و لحظه بعد هوسوک مثل عروسکی که باتریش تموم شده رو شونه جونگ کوک افتاد. از اون سمت جونگ کوک دست جیمین رو گرفته بود تا با تکون خوردن و جیغ زدناش، جون خودش رو به باد نده...
تفریح جالبی بود برای جونگ کوک اما الان با چهره ای که بدبختی ازش میبارید به دوتا هیونگ بی هوش شدش نگاه
میکرد و منتظر بود کشتی بایسته.
نگاهش به پسری که تو ردیف وسط و مقابلشون نشسته بود ، افتاد. حتی اون پسر با موهای مشکیش، با تعجب به دو طرف جونگ کوک نگاه میکرد.
چند دقیقه بعد کشتی از حرکت ایستاد و جونگ کوک متوجه حرکت ریز هیونگ هاش شد. تو فکر این بود که دوپسر گیج رو چطور بلند کنه. جی هوپ که با گیجی تمام به اطرافش نگاه میکرد و جیمین هم بنظر میومد تو دنیای خواب گیر افتاده!
جونگ کوک ایستاد : خودتونم باید کمکم کنید تا بتونم برسونمتون به ماشین...واقعا فکر نمیکردم تا این حد...هوووف اینا هیونگ منن واقعا؟؟
اخر جملش رو زیر لب زمزمه کرد. متوجه شد که یک نفر پشت سرش وایساده. به سمتش برگشت و دید همون پسر متعجب مو مشکیه. اروم گفت: میتونم...کمکتون کنم؟
چانیول لبخندی زد : نه...ولی من میتونم کمکت کنم...
جونگ کوک ابرو هاش رو بالا انداخت: برای چی؟
چانیول بالای ابروش رو خاروند و به جیمین و هوسوک اشاره کرد: برای بردن اون دوتا...
کوک: اوه...خیلی ممنونتون میشم
لحظه بعد هوسوک گیج و جیمینی که هنوز تو عالم خواب بود، توسط چانیول و جونگ کوک هدایت میشدن تا به ماشین البالویی هوسوک برسن. این همه گیجی فقط برای سوار شدن
یه کشتی ، زیادی نبود؟؟
جونگ کوک جیمین رو تکون میداد تا به خودش بیاد: یاااا هیونگ...خوبی؟ ...میتونی راه بری اصلا؟؟...چرا اینجوری شدین شماها...
غر زد و بزور دست جیمین رو گرفت. از اینکه پسر مو مشکی به کمکش اومده بود خوشحال بود. هوسوک شوکه حرف میزد.
هوپ: اون چی بود؟...عاااا...چرا مثل بقیه کشتی ها نبود... جیمینییییییی...من هیچوقت سوار این نمیشممممم
رو به جیمینی که تازه به واقعیت برگشته بود گفت و جیمین هم شوکه تر از هوسوک به حرف هاش ادامه داد: هیچوقتتتتتتتت سوار نمیشم...کل ابهتم رفت زیر سوال هوسوکاا
هردو ادای گریه کردن در اوردن و دستشون رو انداختن دور گردن همدیگه.پشت سرشون هم جونگ کوک به همراه چانیول با چشم های متعجب راه میرفتن. جونگ کوک به چانیول حس نزدیکی میکرد و بطور عجیبی احساس بدی نسبت بهش نداشت.
با لبخند دستش رو جلو برد: من جونگ کوکم...ممنونم کمکم کردی
چانیول هم متقابلا لبخند زد و دست جونگ کوک رو گرفت و کمی فشرد: منم چانیولم و قابلی نداشت
هردو با لبخند به راهشون ادامه دادن تا زمانی که به ماشین البالویی رنگ رسیدن.
هوسوک بدون توجه در عقب ماشین رو باز کرد و سوییچ رو
کف دست جونگ کوک گذاشت. بعد از اون خودش و جیمین رو صندلی های عقب نشستن. جونگ کوک و چانیول پوکر به اون دو نفر که انگار از یه جنگ برگشته بودن نگاه میکردن.
چانیول به جونگ کوک نگاه کرد: رانندگی بلدی؟
جونگ کوک دستی به پشت گردنش کشید: راستش اره ولی خیلی وقته رانندگی نکردم...
چانیول سرش رو به نشونه باشه تکون داد : خب ..اگر مشکلی نداشته باشین...من برسونمتون؟
از اونجایی که مقصد بعدی خوده چانیول هم خونه تهیونگ بود، پس مشکلی نداشت که با یه ماشین بره به اونجا...
کوک: اممم...نمیدونم...نمیخوام اذیتتون کنم...
جونگ کوک اروم گفت .
چان: اوکی...پس من بر...
کوک: نهه...اگر میشه بر...سو...نیمون..
جونگ کوک با یه حالت شرمنده که از نظر چانیول خیلی کیوت بود گفت. چان خندید و سوییچ ماشین رو از جونگ کوک گرفت.
ماشین رو دور زد و پشت رول نشست. جونگ کوک هم با لبخند سوار ماشین شد.
جونگ کوک به چانیول ادرس رو گفت . چانیول با چهره ای که مثلا شوکه بود حرف زد.
چان: اوه..شرکت کیم؟...دونسنگ منم اونجاس
کوک: واقعا؟...من خیلی درباره کادر شرکت چیزی نمیدونم...
فقط اونجا زندگی میکنم.
چان: خوبه...پس وقتی رفتیم اونجا منم یه سر به دونسنگم میزنم...
چانیول گفت و سعی کرد لبخندش رو مخفی کنه و به سمت خیابون شرکت کیم روند.
هوسوک با چهره خبیثی به سمت جیمین خم شد و باهمدیگه پچ پچی کردن.
لحظه بعد صدای هوسوک تو ماشین پیچید: جونگ کوک
کوک: بله هیونگ؟
هوسوک خنده شیطانیش رو کنترل کرد : اممم...زنگ میزنی به
یونگی؟... باید بیاد دنبال جیمینی...
جونگ کوک با چهره ای ترسیده بهشون نگاه کرد: چرا اون بیاد...خودم...میبرمتون
میدونست اگر یونگی بفهمه چه بلایی سر جیمین که مثلا دوستشه اورده، تیکه بزرگش گوششه...
سعی کرد با لبخند های معروفش که تهیونگ عاشقشون بود، هیونگ هاش رو منصرف کنه: هیونگیی...من خودم میرسونمتون که ... فقط جیمینی هیونگ ادرسش رو بگه
اینبار جیمین به حرف اومد: نه جونگ کوکا...نمیخوام تو اذیت شی... مخصوصا که چانیول شی ممکنه کار داشته باشن...زنگ بزن یونگی مارو میرسونه
و لبش رو گاز گرفت تا خنده اش رو جمع کنه.
جونگ کوک به ناچار گوشیش رو از جیبش بیرون اورد تا به یونگی زنگ بزنه.
با دومین بوق یونگی جواب داد: الو؟
کوک: سلام هیونگ..کجایی؟
یونگ: اممم...خونه یه دوست؟!
با لحن سوالی گفت و باصورت جمع شده به تهیونگ نگاه کرد.
از اون سمت هم چشم غره تهیونگ نصیبش شد.
کوک: اها...امم هیونگ ... من یه درخواستی داشتم ازت..
یونگی اخم کنجکاوی کرد: چه درخواستی؟
جونگ کوک اب دهنش رو قورت داد و به جیمین و هوسوک که با چشم های خبیث بهش نگاه میکردن، نگاهی انداخت.
چانیول هم تمام مدت بحث بینشون رو نگاه میکرد و اروم پیش خودش میخندید.
جونگ کوک چشم هاش رو بست و شروع کرد تند حرف زدن : هیونگ میشه بیای شرکت کیم.جیمین هیونگ یکم فقط یکم یعنی خیلی خیلی خیلی کم حالش بده و میخواد که تو ببریش خونه. من تو این حال بدش کاملا بی تقصیرما.راس میگم. هیونگ میبینمتتتت...
و سریع گوشی رو قطع کرد. نفس عمیقی کشید و خودش روی صندلی وا رفت: یونگی هیونگ منو میکشه...
با لحن مظلومی غر زد. کل ماشین از صدای خنده افراد نشسته پر شد. چانیول بعد از تموم شدن خندش به جونگ کوک وا رفته نگاه کرد: تو که اینقدر ازش میترسی... چرا این بلا رو سر دوست پسرش اوردی؟
کوک: از کجا میدونی دوست پسرشه؟
چانیول نگاه عاقلانه ای به جونگ کوک انداخت: وقتی یکی برای یه نفر دیگه حاضره دونسنگ خودش هم بکشه...پس یا خیلی عاشقه یا طرف دوست پسر یا دوست دخترشه..
جونگ کوک برگشت و نگاه مشکوکی به جیمین انداخت و در جوابش جیمین شیطون ابروش رو بالا انداخت.
رنگ جونگ کوک پرید: دیگه حتما میکشه منووو...
غر زد و کامل تو صندلی فرو رفت.
از سمت دیگه یونگی بعد از قطع کردن جونگ کوک با اخم به تهیونگ نگاه کرد: اگر دوست پسرت بلایی سر دوست پسرم
اورده باشه...هوووف
تهیونگ با خنده خبیثی به یونگی نزدیک شد: وواووو...اقا گرگه عصبانی شده
یونگی نفس عمیقی کشید برای کنترل خودش: جنازه عوضی...

Mყ Vampire. [Completed]Where stories live. Discover now