قسمت ٤

953 72 3
                                    

شروع كرد به درس دادن،معلم خوبيه و منم فيزيكم هميشه خوب بوده و سعى كردم كه هميشه نمره هاى بالا بگيرم تا بيشتر جلب توجه كنم،درس دادنش كه تموم شد چند تا تمرين داد كه حل كنيم،من غرق حل كردن اونا بودم كه با صداش يهو پريدم

"خانم اديب؟"

نميدونم چرا ١٠٠ بار ديگه ام صدام كنه بازم لحنش برام تازگى داره.

"بله؟"

"حالتون خوبه؟"

واى نكنه موقع گريه كردن ديدتم؟

"ام بد نيستم"

"انگشتتونو ميگم،امروز زخم شد"

آخيش پس نديدتم

"بهتره،ديگه درد نداره"

هه انقدر درداى ديگه هست الان كه اين بهترينشونه

"خوبه"

و من دوباره قلبم خالى شد،يعنى نگرانم بوده،يعنى يادش مونده از صبح تاحالا؟يعنى اونم به من فكر ميكنه؟ معلومه كه نه دلت خوشه ها

و خودمو با تمرينا سرگرم كردم

هر دفعه كه سرمو مياوردم بالا نگاهم ميفتاد تو نگاهش ،انگار اونم داشت نگام ميكرد

ولى نه،حتما شانسى اينطورى ميشه،بلاخره معلم همه ى بچه هارو نگاه ميكنه ديگه مگه نه؟! ولى آخه ..

افكارم خيلى درهم برهم شده،ديگه نميتونم فيزيك حل كنم،سرمو گذاشتم رو ميز،سعى كردم فكرامو منظم كنم ولى نشد،بدتر شد

"مانى"

رها بود

"جونم؟"

"چته تو امروز؟"

لحنش ناراحته

"نميدونم،ببخشيد انقدر بداخلاق شدم بخدا دست خودم نيست،حالم خوب نيست"

"اشكال نداره ديوونه،فقط زودتر خوب شو ديگه حوصله اين قيافه ى داغونتو ندارم"

و خنديد

"چقدر داغونم مگه؟"

"خيلى،خودتو ببينى ميگرخى،چشا قرمز و ورم كرده،رنگت پريده،موهات شلخته اصن ميبينمت حالم بد ميشه"

زدم زير خنده،واقعا قيافه ى خنده دارى دارم الان

"مانى"

"جونم؟"

"جديدا صفوى خيلى نگات ميكنه،الان داشتى ميخنديدى قفل بود روت"

خندم خشك شد،چيزى بود كه هم ميخواستم بشنوم و هم نه،نكنه فهميده من ... نه امكان نداره من كه به هيچكى هيچى نگفتم،بيخيال،خودم و جمع و جور كردم و گفتم

"ولش من بابا بذار انقد نگا كنه تا چشش دراد"

و يه خنده ى بلند كردم و رها ام پا به پام خنديد

"چيزى شده خانوما؟"

هه چيه بدت مياد بهت بخنديم؟؟!

"نه آقا"

و يه لبخند جانانه تحويلش دادم

"پس چى اينجا خنده داره؟"

قيافه ى من :))

"هيچى،ببخشيد"

و بدون اعتنا بقيه ى كارشو ادامه داد

حرف زدن با رها باعث شد دردامو يادم بره،حالم بهتره،سعى كردم دوباره تمركز كنم رو تمرينا،صفوى ام شروع كرد به حل كردن تمرينا

"اين تمرينو كي مياد حل كنه؟"

دستمو كردم بالا ولى به يكى ديگه از بچه ها گفت بره حل كنه و همينطور چند تا تمرين بعديو

يعنى با من لج كرده؟فقط چون بهش خنديدم؟؟ اوف اين ديگه كيه

"اين و ديگه هر كى حل كنه يعنى فيزيكو كاملا بلده"

فقط من دستمو بلند كردم

"ميتونى حلش كنى؟"

"بله"

"بيا پاى تخته"

تمرين و حل كردم و وايسادم كنار

"بشين"

وااا!!

"اشتباه حل كردم؟"

مطمئنم درسته آخه

"نه خير بشين خب ميخواين وايسين تا آخر زنگ اونجا مگه؟"

چرا اينجورى ميكنه

"نه خير"

چشم غره رفتم بهش و نشستم

"چرا اينطورى كرد؟"

رها پرسيد

"نميدونم ديوونه شده امروز بخدا"

"آره فكر كنم"

و دوباره زير چشمى داشت نگاهم ميكرد

"بچه ها دفعه ى ديگه امتحان ٢٠ نمره دارين،زير ١٧ راه نميدم سر كلاس،شوخيم ندارم"

و زنگ خورد و از كلاس رفت بيرون،من موندم و خودم و افكار شلوغم كه دارن روانيم ميكنن.

كسوفWhere stories live. Discover now