𝐡𝐮𝐫𝐭

23.3K 4K 1.6K
                                    

𝐃'𝐬 𝐏𝐎𝐕

+ م... من... میخوام که...

اما حرف پسر بچه با فرو رفتن دندون های نیش لوسیفر توی گردنش نصفه موند و صدای جیغ دردناکش توی گوش همه زنگ زد!...

نفس ها توی سینه حبس شد...

برای لحظه ای هیچکس اتفاقی که در حال رخ دادن بود رو باور نداشت!...

اما همه با صدای فریاد جیمین به خودشون اومدن....

* نه ته اینکارو نکن نهههههه

اما گوش های مرد هیچ چیزی رو جز صدای جیغ های بچه نمیشنید!...

پسر بچه از شدت درد میلرزید و اشک میریخت و نفس نفس میزد!....

جیمین خواست به سمت تهیونگ حمله ور بشه که بین حصار دست های یونگی قفل شد...

- بیبی کاری از دست ما بر نمیاد هیشششش همینجا بمون... اروم باش...

یونگی با لحن خونسرد همیشگیش کنار گوش جیمین زمزمه کرد و لاله ی گوششو بوسید...

بدن پسر مو ابی بشدت میلرزید...

هم از عصبانیت...

هم از غم!...

نمیتونست چشم هاشو از روی بچه ای که در حال زجر کشیدن بود برداره!

"چکار کردی شیطان ناچیز!

فرشته ای با عصبانیت فریاد زد و خواست به لوسیفر که همچنان دندون هاشو از گردن ضعیف بچه خارج نکرده بود حمله کنه اما با مخالفت سایر هم نوعانش مواجه شد...

# دیگه کاری از دست ما برنمیاد... پایان جلسه...

یکی دیگه از فرشته ها با لحن نا امیدی زمزمه کرد...

به محض تموم شدن حرفش تمام فرشته ها ناپدید شدند و حالا فقط شیاطین توی قرارگاه حضور داشتند....

تهیونگ میتونست بی حرکت شدن بچه توی بغلش رو حس کنه!...

میتونست کند شدن ضربان قلبش رو بفهمه!...

از خودش متنفر بود...

متنفر بود که انقدر خود خواهه....

اما اون همین بود...

از لوسیفر انتظاری جز خود خواهی نمیره...

اما همه این ها...

نمیتونست جلوی حس عجیبی که تا بحال هیچ وقت سراغش نیومده بود رو بگیره!...

عذاب وجدان؟...

بغض؟

نه اون شیطانه...

شیطان گریه نمیکنه...

وقتی حس کرد وقتشه دندون هاشو از گردن بچه بیرون کشید و بوسه سردی روی زخمش نشوند...

زخم کم کم ناپدید شد و از بین رفت اما پسر بچه بیهوش و رنگ پریده بود!

𝐂𝐮𝐫𝐬𝐞𝐝 | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Where stories live. Discover now