قرمز ؟!...
بوی آهن ؟!...
خ..خون ؟؟!...نه نه امکان نداره ! نامجون هیچیش نیس ! من .. من احتمالا توهم زدم ، قطرهٔ چشممو هنوز نزدم ، حتما بخاطر همینه ! من درست نمیبینم !
کم کم داشت گریم میگرفت ...
یبار دیگه دستمو همونجا کشیدم ، اینبار رنگ روی دستم بیشتر و پر رنگتر شد!
دیگه طاقت نیوردم ، به سختی نامجونو از رو خودم کنار زدم و روی تخت نشستم ، دوست نداشتم چشامو باز کنم ، دلم میخواست دستمو بکنم بندازم دور . اما نمیشد ، نگرانش بودم و باید نگاه میکردم تا ببینم چی شده !آروم سرمو سمتش چرخوندم و فقط دیدنش ، کافی بود تا با صدای بلند بزنم زیر گریه ، به سرعت نزدیکش بشم و با ترس و نگرانی همهٔ اجزای صورتشو با چشای اشکی نگاه کنم ، هر دو ثانیه یبار چشام پر و دیدم تار میشد ، قطره ی بی رنگ اشکی روی صورتش میوفتاد و بعد به رنگ قرمز از صورتش پایین میرفت ...
جلوی سرش یه زخم بزرگ بود که ازش خیلی آروم خون میومد ، لب پایینش چاک برداشته بود و کل صورتش پر از زخمای کوچیک و بزرگ بود ، روی پهلوها و بازوهاش کبود بود ، روی ترقوه ش یه زخم خیلی بزرگ هم بود ، جایی که من همیشه بوسه بارون میکردم !
مغزم تو اون لحظه گرد شده بود و هیچکار بجز گریه کردن با صدای بلند نمیتونستم بکنم .
کم کم به خودم اومدم و از بین گریه هام شروع کردم به صدا زدن اسمش و آروم آروم تکون دادنش :+ ن..ن..نام..جونی ؟؟ می..میشه بی..بیدار شی ؟ ازت...خواه..هش می..میکنم چشاتو باز کن ! دارم از نگرانی میمیرم ، میترسم ، من نمیخوام تورو از دست بدم نامجون ! پیشم بمون ! پـــاشـــو یــچــیـــزی بـــگـــو !
% چی شده ؟؟ چرا داد میزنی اول صبحی ! دیوانــ _
% چه اتفاقی براش افتاده ؟؟ چرا سر و صورتش همچینه ؟؟؟ حـرف بـزن !
+نامجون ... اون بلند نمیشه ! چشماشو باز نمیکنه ! صدامو نمیشنوه !
دوباره گریم از سر گرفت ، دستشو گرفتم و روی گونم گذاشتم :
+ خواهش ... میکنم ... ازت ....
% میرم به جیهوپ زنگ بزنم !
نمیدونم چقدر گذشت ، اما وقتی به خودم اومدم که دستش از توی دستم کشیده شد و اونو از پیش من بردن !
دستو پاهام انگار فلج شده بودن و من عین بت روی تخت نشسته بودم و تکون نمیخوردم .
% پاشو داداشی ! پاشو جیهوپ منتظرمونه ! بیا اینو بپوش ، زود باش !
لباسا رو تنم کردم و کوکی دستمو گرفت و دنبال خودش کشوند .
.
.
.+ آقا میشه منم همراهش بیام ؟؟ خواهش میکنم ازتون !
= متاسفم نمیشه ! بیرون منتظر باشین !
رف توی اتاق عمل و درو بست . منم با شونه های افتاده ، با بهت به در بسته خیره شدم .
YOU ARE READING
A Moment To Remember
Fanfiction❗️[متوقف شده]❗️ توی هر داستان سه طرف وجود داره ؛ مال من مال تو و حقیقت ! Couple : Namjin Genre : Romance , Amnesia
Part 25
Start from the beginning