Dragon. Chapter06

189 51 4
                                    

فصل دوم

چپتر یک

روستای هانگکن

نسیم خنک برخواسته از روی آب رودخانه به چهره ی چهار نفری که کنار بندرگاه کوچک منتطر قایق بودند، هم چون دستی نامرئی برخورد میکرد؛ اما در سمت دیگر دریاچه خانه های کوچک مانند مردانی نشسته در مه فرو رفته بودند و تنها قسمت کوچکی از سقف های شیب دارشان مشخص بود.

- سرورم به نظرتون عجیب نیست که طرف دیگه ی رودخونه مهه؟ اینجا که هوا کاملا معمولیه.

دختر سرتاپا قرمز پوش در حالی که روبنده ی خود را درست می کرد، رو به مرد مشکی پوش اظهار نظر کرد.

جونگین تنها سری در تایید تکان داد؛ سپس تمام حواسش را معطوف قایق کوچک شناور بر روی آب کرد . قایق پارویی سفید رنگ کوچک و کشیده که می توانست هر چهار نفرشان را در خود جای دهد؛ اما به طرز عجیبی برخلاف جسته ی جمع و جورش ماندد مانند شکارچی پنهان شده، آهسته حرکت می کرد.

از صاحب قایق تنها پشت سفید رنگ لباسش مشخص بود و حرکات کندش نوعی اضطراب را در خود نشان می داد. دست های مرد به طوری حرکت می کرد گویی از تولید هرگونه صدای اضافی هر چند کوچک واهمه دارد.

اژدهای به دختر سرخ پوش اشاره کرد تا کمی نزدیک تر شود و آهسته گفت:

- خواهر می خوام وقتی سوار قایق شدیم، متوجه شی چرا صاحب قایق سعی می کنه صدایی تولید نکنه. به نظر می رسه شاگرامون درست گفت و اینجا فقط گرفتار یه حمله ی معمولی نباشه.

مین هی(Min hi) نیز نگاهی به قایق در حال حرکت که تقریبا به نزدیکی اسکله چوبی رسیده بود، انداخت و جواب داد:

- چشم سرورم.

پس از گذشت چند دقیقه بالاخره قایق سفید رنگ در لبه ی اسکله قدیمی جای گرفت . ملوان که مرد تقریبا سی ساله ای بود، بدون اینکه سوالی بپرسد دستش را برای سوار کردن مسافران دراز کرد.

صدای جیر جیر کوچک پای مسافران بر روی چوب پوسیده اسکله صدایی تولید می کرد که در آن سکوت کر کننده مانند جیرجیرک شبانگاهی بود.

ابتدا مین هی درحالیکه دستان پنبه ای و نرمش را در دست مرد قرار می داد، با قدم هایی کوتاه و سبک سوار قایق شد. نزدیکترین ردیف سکوی چوبی به قایقران را انتخاب کرد و در گوشه اش جای گرفت.

بعد از بانوی جوان مردی با موهایی هم رنگ شعله های آتش با قدم هایی بلند بدون اینکه دست قایقران را بگیر با حرکتی سریع روی قایق پرید و باعث شد تا قایق چوبیريا، تکان تهدید امیزی بخورد. نگاه چپ مرد قایق ران به این مرد بی ملاحضه تا زمانی ادامه یافت که که دستش را به سمت فرد سیاهپوش دراز کرد.

جونگین دست فرمانده نه چندان محتاطش را گرفت و با قدمی محکم اما حساب شده سوار قایق شد و پشت سر خواهرش جای گرفت و قبل از نشستن نتوانست نگاه سرزنش بارش را پنهان کند. قرار بود کسی متوجه مقام آن ها نشود اما با وجود فرمانده چوی(choi) این امر سخت به نظر می رسید.

DragonKde žijí příběhy. Začni objevovat