Dragon. Chapter04

234 56 14
                                    

فصل اول

چپتر چهار

سال اژدها سیزده ماه دارد.

عطر شب بوها در اتاق پیچیده بود و جفت اژدها گوشه تختش نشسته بود. ملحفه ی سفید رنگ ابریشمی زیر دستش چروک خورده بود و طرح های نامشخصی را رقم می زد.

ملافه تا حدی شبیه ذهن سهون بود. افکار سهون مانند یک طومار دوار در حال تکرار مکرر حرف های معلم تاریخش بود. وزیر جو تمام مدتی که سعی داشت آموزشش دهد، حتی برای یک لحظه چشم های نافذش را از روی سهون برنداشته بود.

چشمان براق و تیز مرد مانند چشمان کلاغی بودند که به دنبال شی براقی است و از قضا این شی براق سهون بود. همین خیرگی باعث شده بود تا سهون نتواند حتی یکی از اعضای بدنش را تکان دهد؛ پس تمام مدت به سان درخت بامبو نشسته بود.

ردیف آدمک های چوبی افکار سهون در یک صف منظم پا به پای حرکت می کردند.

شروع تاریخ اژدها یک افسانه بود و هر اژدهایی کالبدی از افسون اژدهای طلایی. افسونی که با مرگ اژدهای طلایی امضا شده بود.

طبق سندهای تاریخی سال سرزمین اژدها در ابتدا چهار فصل و دوازده ماه داشته است، اما بعدها با مرگ اژدهای طلایی ماه یخ نیز به آن اضافه شده است. این ماه آخرین ماه سال سرزمین اژدها بود و میان بهار و زمستان قرار داشت. بعد از اینکه بهار به عنوان آخرین فصل سال رختش را بر می بست، ماه یخ از راه می رسید.

ماه یخ ماه عجیبی بود، ماهی که درختانی که تا دیروز سرشار از گل بودند، به یکباره گلریزان می کردند. شکوفه های رنگی درخت به یکباره تقدیم زمین می شد و تنها چوب خشکی سر بلند کرده به سمت آسمان می ماند.

وزش باد سرد و ریزش برف سفید هم بزرگترین ویژگی این ماه بود. آنگاه این سردترین ماه سال جایش را به زمستان می داد که تقریبا همه ی روزهایش را باران می شست.

درختان در ماه های زمستان می خفتند و با شروع باد های نیمه گرم پاییز مانند کودکانی نوپا برگ داده و شکوفه می کردند. این بار گل های زیبا و رنگی به جای ریزش، قافله اشان را به سمت تابستان می کشاندند و میوه می دادند. سپس بهاری که دوباره گل می داد و ماه یخی که یک تنه همه شان را به قتل می رساند.

ماه یخ سیزدهمین ماه سال بود، نفرینی پا برجا به قدمت وجود اژدهایان.

باد نیمه مرطوب به موهای سهون برخورد کرد و بوی شهد شیرین شکوفه های گیلاس را که به همراه داشت، در میانشان جا گذاشت. نسیم بازیگوش با خنده ی شاد نیمه مرئی میان موهای مشکی رنگ سهون پیج خورد و طره ای را به بازی گرفت.

سهون که در افکارش بود، با حس دست لطیف و بازیگوشی روی صورتش از خلسه رها شد. حباب شیشه ای بار دیگر شکسته بود.

DragonWhere stories live. Discover now