L4Г

1.1K 305 351
                                    

(ووتیزونلا!)

صدای پاشنه های پاش توی سالن طنین می نداخت و دهن همه رو بسته بود..

وقتی خودش برای سر زدن به اشپزخونه هاش می یومد
به این معنی بود که از دستشون عصبانیه یا یه اتفاقی افتاده!

به دیگ های در حال جوش و پودرای سفیدی که همه جا دیده می شدن,
بسته های قرص,پلاستیکایی که توشون گیاهای سبز کوچیکی دیده می شد و وسایل کار نگاه کرد و کنار یکی از میزا ایستاد

-بیارش!

دِدشات چشمای خالیشو به یکی از کارگرا که سرش پایین بود و می لرزید دوخت

-برو!
زمزمه کرد و باعث شد کارگر بیچاره توی خودش جمع بشه و زیر چشمی نگاهش کنه

-می دونی که دلم نمی خواد حرفمو تکرار کنم,و می دونم که دلت نمی خواد بیام اونجا!

پسر کم سن و سال بیچاره پاهای سستشو سمت رئیسش کشید و با فاصله ازش ایستاد

لویی دستشو با لبخند روی شونه ی پسر گذاشت و روی صندلی نشوندش
سرشو مماس با صورتش نگه داشت و بهش خیره شد

وقتی لویی این طور به کسی خیره می شد,
به این معنی بود که باید خودشو مرده بدونه....

پسر هم متقابلا به لویی نگاه کرد
-می دونم چیکار کردی,ولی می خوام خودت بهم بگیش...

سرشو چرخوند سمتش و گوششو به پسر نزدیک کرد
-بگو!

پسر از ترس می لرزید و به بقیه تگاه کرد تا کمکی بهش بکنن

دد شات نگاه خیرشو به بقیه دوخته بود و نایل مشتاق بقیه ی نمایش بود

دوباره به لویی نگاه کرد و لباشو باز کرد
-من...من بهشون,کلید,اینجا رو دادم,به خاطر همین تونستن وارد بشن....

لویی سر تکون داد
-به کی و کِی؟
پسر اب گلوش رو پایین داد
-د...دو...روز...پیش...اس....تلا

لویی سرشو چرخوند و با اخم سرشو به عنوان تاسف تکون داد

-مواد ارزشمند من,به خاطر طمع تو,ازم دزدیده شده کرم کوچولو,و حالا داری شجاعانه,بهم اعتراف می کنی!
واقعا؟ قیمت تو 200 باکسه؟ باور کن اگر اون کلید رو به خودم می فروختی من 600 باکس بهت می دادم! چون داشتم کلید اشپزخونه غربی لویی تاملینسون رو می خریدم!

پسر اشکاش از چشماش پایین ریختن و به لویی که صاف می شد و به دد شات نگاه می کرد خیره شد

···I'm HeRoiNe···जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें