Part 01

6.3K 923 81
                                    


+" فاک... "

+" فاک، فاک، فاک، فاک، فاک..."

اینها تنها کلماتی بودن که وقتی اون پاکت لعنتی دستش رسیده بود از دهن بکهیون بیرون می اومد.

+" فاااااااااک... "

پاکت و روی میز کارش پرت کرد و با صدای بلند داد زد.
چشم هاش و بست و سعی کرد به سردرد مزخرفی که گرفته بود فکر نکنه. این یه کابوس بود، امکان نداشت چنین اتفاقی براش بیفته.
انگار هوای اتاق داشت خفش می کرد، گره ی کراواتش و شل کرد تا بتونه نفس بکشه.

+" نفس عمیق بکش بکهیون."

با خودش گفت و سعی کرد هوای اطرافش رو عمیق تر تنفس کنه.

+" نفس عمیققققق..."

بکهیون هر چقدر تلاش می‌کرد نمی تونست نفس بکشه، سرش گیج میرفت. انگار تو سرش موتور روشن کرده بودن، دستاش بی حس شده بود و پاهاش داشت می لرزید.
دیگه نمیدونست چند وقت گذشته که نمیتونه نفس بکشه.
همون لحظه که امیدش و از دست داده بود و با چشمای اشکی به در زل زده بود؛
در اتاق باز شد و قیافه ای آشنایی رو دید.

×" جِس؟"

اون شخص منشیش رو صدا زد.

×" جِس کیف دستی مو بیار، عجله کن."



________                      


بکهیون سعی میکرد توی کیسه ای که دوستش بهش داده بود نفس بکشه.
جِس تو اداره نبود، فقط خودش و دوستش کیونگسو مونده بودن و کنار پنجره ی نزدیک کتابخونه نشسته بودن.
کیونگسو به بک نگاه کرد.

×" حالت بهتره؟"

بکهیون سرشو تکون داد.

+" تو از کجا فهمیدی؟"

کیونگسو شبیه همون پاکتی که بک به دستش رسیده بود از جیب کتش درآورد.

×" انگار منم دعوتم!"

بک سرش و با دستاش گرفت، حس میکرد یکی داره سینشو فشار میده.

+" پس این واقعیه؟! یه شوخیِ مسخره نیست؟ "

کیونگسو سرش و تکون داد.

×" متاسفم بک، اما این واقعیه."

بکهیون با ناامیدی لبشو از تو گاز گرفت.

+" من نمیرم، عمرا به این عروسی برم."

کیونگسو دستشو آروم روی دست دوستش کشید
×" اون برادرته بک."

+" برادر ناتنی."

×" و اون داره ازدواج میکنه، هر روز برادر آدم ازدواج نمیکنه!"

+" برادر ناتنی! "

بکهیون حتی متوجه نشد داره داد میزنه، این موضوع چیزی نبود که خیلی راحت بتونه قبولش کنه.

  Hired Love ♡Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora