+" فاک... "+" فاک، فاک، فاک، فاک، فاک..."
اینها تنها کلماتی بودن که وقتی اون پاکت لعنتی دستش رسیده بود از دهن بکهیون بیرون می اومد.
+" فاااااااااک... "
پاکت و روی میز کارش پرت کرد و با صدای بلند داد زد.
چشم هاش و بست و سعی کرد به سردرد مزخرفی که گرفته بود فکر نکنه. این یه کابوس بود، امکان نداشت چنین اتفاقی براش بیفته.
انگار هوای اتاق داشت خفش می کرد، گره ی کراواتش و شل کرد تا بتونه نفس بکشه.+" نفس عمیق بکش بکهیون."
با خودش گفت و سعی کرد هوای اطرافش رو عمیق تر تنفس کنه.
+" نفس عمیققققق..."
بکهیون هر چقدر تلاش میکرد نمی تونست نفس بکشه، سرش گیج میرفت. انگار تو سرش موتور روشن کرده بودن، دستاش بی حس شده بود و پاهاش داشت می لرزید.
دیگه نمیدونست چند وقت گذشته که نمیتونه نفس بکشه.
همون لحظه که امیدش و از دست داده بود و با چشمای اشکی به در زل زده بود؛
در اتاق باز شد و قیافه ای آشنایی رو دید.×" جِس؟"
اون شخص منشیش رو صدا زد.
×" جِس کیف دستی مو بیار، عجله کن."
________
بکهیون سعی میکرد توی کیسه ای که دوستش بهش داده بود نفس بکشه.
جِس تو اداره نبود، فقط خودش و دوستش کیونگسو مونده بودن و کنار پنجره ی نزدیک کتابخونه نشسته بودن.
کیونگسو به بک نگاه کرد.×" حالت بهتره؟"
بکهیون سرشو تکون داد.
+" تو از کجا فهمیدی؟"
کیونگسو شبیه همون پاکتی که بک به دستش رسیده بود از جیب کتش درآورد.
×" انگار منم دعوتم!"
بک سرش و با دستاش گرفت، حس میکرد یکی داره سینشو فشار میده.
+" پس این واقعیه؟! یه شوخیِ مسخره نیست؟ "
کیونگسو سرش و تکون داد.
×" متاسفم بک، اما این واقعیه."
بکهیون با ناامیدی لبشو از تو گاز گرفت.
+" من نمیرم، عمرا به این عروسی برم."
کیونگسو دستشو آروم روی دست دوستش کشید
×" اون برادرته بک."+" برادر ناتنی."
×" و اون داره ازدواج میکنه، هر روز برادر آدم ازدواج نمیکنه!"
+" برادر ناتنی! "
بکهیون حتی متوجه نشد داره داد میزنه، این موضوع چیزی نبود که خیلی راحت بتونه قبولش کنه.
STAI LEGGENDO
Hired Love ♡
Fanfictionدعوتنامهی ازدواج سهون رو روی میز کارش پرت کرد و فریاد کشید: ─لعنت به هردوتـون. •─────⋅ৎ୭⋅─────• بکهیـون برای انتقـام از بـرادرش سهون، که با دوستپسـر سابقش روی هم ریختن، یه دوست پسر برای خودش اجـاره میکنه. پارک چانیـول؛ اون...