قبل از اینکه شروع کنین بهتون میگم ک اینقدر خودتونو خسته نکنین و کامنت نذارین...ب خدا راضی نیستم اینهمه کامنت میذارین و ووت میدین...نکنین توروخدا😏این قسمت از نظر من یکی از مهمترین قسمت هاست و اگه بهش بی توجهی کنین دیگه مث ادم آپ نمیکنم،شرط ک نمیتونم بذارم ولی شاید اصن دیگه آپ نکردم...پس منو عصبانی نکنین و بچه های خوبی باشین😐
...فردای روز بعد نایل با صدای لوکاس از خواب پرید ولی وقتی اطراف اتاقش رو نگاه کرد اثری از اون پسر ندید.
ساعت روی دیوار هشت صبح رو نشون میداد و برای بیدار شدن در یک روز تعطیل اصلا زمان خوبی نبود.
صدای لوکاس هنوز هم میومد ولی اینبار به جای هری،نایل رو صدا میزد.
لوکاس:نایلللل.
"اون دیوونه اینجا چیکار میکرد؟" تنها سوالی که در اون لحظات توی ذهن خسته نایل میچرخید همین بود.
نایل:من توی اتاقمم لوکاس.
با صدای خشداری گفت و روی تختش نشست و چندبار پلک زد تا چشم هاش به نور عادت کنه.
لوکاس وارد اتاق شد و برگهای که توی دستش بود رو روبه روی نایل گرفت.
لوکاس:نایل اینو روی در زده بودن...دارین خونه رو از دست میدین.
نایل سعی کرد نوشته های روی برگه رو بخونه ولی وقتی نتونست بیخیالش شد.
نایل:حتما کار النوره.ولش کن مهم نیست.
درحالی که از روی تخت بلند میشد گفت.
لوکاس:نمیدونم...شایدم مهم نیست.
گفت و برگه رو روی میز مطالعه نایل گذاشت.
لوکاس:کجاست؟
نایل:پایین نبود؟
نایل گفت و به سمت دستشویی توی اتاقش رفت.
لوکاس:نه.
نایل:حتما توی اون معبد تکنولوژیشه.
لوکاس:خب پس من میرم ببینم چیکار میکنه.
بعد از این حرف لوکاس نگاهی به خودش توی آینه انداخت و خواست از در بره بیرون که نایل از دستشویی خارج شد و گفت
نایل:وایسا منم باهات بیام.
اونا از خونه خارج شدن و به سمت لابراتور تحقیقاتی هری که چند متر از خونه دورتر بود رفتن.
YOU ARE READING
Age Of Extinction[L.S]
Fanfictionمن هرگز به تو آسیب نخواهم زد چون تو در قلب من هستی و اگر به تو اسیب بزنم به خودم آسیب زده ام و خواهم مرد این اتفاق هرگز نخواهد افتاد...