10 Reason To Hate Than BBH

1.3K 264 87
                                    

چشم هاش و باز کرد و به سختی کش و قوسی به تنش داد...خوابیدن روی اون مبل کوچیک باعث شده بود تمام عضلات بدنش بگیره...بلند شد و برای شستن دست و صورتش سمت سرویس بهداشتی رفت...با نمایان شدن چهرش توی اینه، برای لحظه ای ترسید...این خودش بود؟کسی که همیشه بین اطرافیانش به نظافت افراطی مشهور بود؟!پس چرا حالا لباس هاش به طرز وحشتناکی نامرتب و کثیف بودن و بدنش بوی گند میداد؟!موهاش به صورت خیلی شلخته توی صورتش ریخته بودن و حتی برای اولین بار بود که توی زندگیش ته ریش دراورده بود!
دستی به صورتش کشید و به چشم های قرمز و کبودی روی گونش که حاصل دعوای دیشبش توی مستی بود نگاه کرد...
اگه مادرش اونطور میدیدش قطعا سکته میکرد...اما واقعا، چی باعث شده بود پارک چانیول اروم به همچین موجود ناشناخته ای تبدیل بشه؟! یه صدای بلند از اعماق مغزش اسم عامل تمام بیچارگی های اون لحظشو توی گوشش داد زد...بیون بکهیون...!

با یاداوریش قطره اشک کوچیکی از چشمش چکید که به سرعت پاکش کرد...به بدبختی خودش خندید و سری از روی تاسف برای خودش توی اینه تکون داد...این ادم بیچاره، چانیول نبود...نمیتونست باشه...نباید اوضاع همینطوری میموند!

بعد از گرفتن دوش اب گرم و اروم شدن بدنش از درد کوفتگی، درحالیکه سعی میکرد نسبت به داغ شدن های گاه و بی گاه چشم هاش بی تفاوت باشه لباس های تمیزی پوشید و مشغول تمیز کردن خونه شد، نمیدونست با چه فکر احمقانه ای شب گذشته همه چیز و به هم ریخته بود و برای خودش زحمت اضافی درست کرده بود...!

بعد از انجام اخرین کارش که زدن یه چسب زخم ریز روی گونش بود روی مبل مورد علاقش نشست و کاغذ سفیدی جلوی خودش روی میز گذاشت...شاید کار احمقانه ای بود اما میخواست با ثبت کردن حماقت هاش به صورت کتبی، به خودش باور بده که باید یه دستی به زندگیش بکشه و حماقت و تموم کنه!

بالای صفحه با بزرگترین خطی که از خودش سراغ داشت نوشت:

«١٠ دلیل برای تنفر از بیون بکهیون»

واقعا این کار شدنی بود؟اگه مینوشت، ممکن بود که به این نتیجه برسه که باید از این به بعد برای خودش زندگی کنه؟!سعی کرد افکار ضد و نقیضشو کنار بزنه...باید امتحان میکرد!

١- همه چیز با یه دعوا شروع شد...

"فلش بک - ٢ سال قبل"

صدای جیغ جوون های توی بار باعث میشد بخواد سرشو به دیوار بکوبه...

"هی چانیول...میخوایم بازی کنیم...توی گروهای دونفره...اسمتو گذاشتم برای قرعه کشی تا هم گروهیت معلوم بشه!"

لبخند اجباری به لب اورد و به ناچار بین جمعیت رفت...حالا واقعا چون اخرین روز مجرد بودن دوستش بود، باید تن به این کارهای احمقانه میداد؟!

برای پیدا کردن هم گروهی هاشون، حداقل چند ثانیه سکوت برقرار شد و چانیول به این نتیجه رسید که شاید واقعا اینکار اونقدراهم احمقانه نباشه...و بالاخره، اسمش خونده شد!

10 Reason To Hate Than BBH (Completed)Where stories live. Discover now