قسمت ۱۷

910 110 1
                                    


داستان از نگاه آنی

*چند ماه بعد*

نمیدونستم که میتونم بعد نایل یکی رو انقدر دوست داشته باشم.عاشقش بودم با تمام وجودم.بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شدم رفتم خونه زین. دو ماهی میشه که باهاش زندگی میکنم.ولیحا هم بیشتر وقتشو با لیام میگذرونه.

کلاسم که تموم شد اومدم خونه.امشب خواهرا و مامان زین میان خونمون.خیلی استرس دارم.میخوام چی کار کنم؟. زین زودتر اومد خونه و کمکم کرد.داشتم سس سفید رو هم میزدم که دوتا دست قوی منو از پشت بغل کردن.گونمو بوسید.

«خسته شدی؟» توی گوشم زمزمه کرد.

«اوفف کلی!» الکی گفتم و دیدم که نگران شد.

«الکی گفتم.» لبخند زدم و اونم لبخند زد.صدای موبایل مزاحمم لحظمونو خراب کرد.

شماره ولیحا بود.

«سلا-» نتونستم ادامه بدم.ولیحا گریه میکرد و جیغ میکشید.

«کمک!» با تمام وجود جیغ کشید. نمیدونستم چی کار کنم فقط سوییچ ماشین رو برداشتم و راه افتادم.لوکیشنش رو سرچ کردم.توی یک بزرگراه؟! با تمام سرعت به اونجا رفتم. هولی شیت! ولیحا کنار خیابون افتاده بود.لباساش پاره بود.

داستان از نگاه ولیحا

«لیام من بچه نیستم! نمیخواد» اه پسره احمق! چرا اینقدر به من گیر میده؟ من بزرگ شدم میتونم برم یه پارتی ساده.

در زدم و داخل خونه شدم.شیت،بیشتر از ۱۰۰۰ تا آدم اینجاس.یکم ترسیدم خواستم برگردم که یک پسر گنده جلومو گرفت

«کجا به این زودی؟»

«سره قبرم.برو کنار!» اون به من نزدیک تر شد.

«نمیشه! بچه ها امشب بساط جور شد.» اون یک لبخند ترسناک زد.منو رو کولش بلند کرد و برد توی یک اتاق.جیغ میزدم ولی کسی نمیشنید. نمیتونستم باور کنم که داره بهم تجاوز میشه.

گلوم داشت پاره میشد.

«بس کنید...خواهش میکنم» با تمام وجود گریه کردم. یهو یک سوزش رو روی گونم حس کردم.

اونا منو میزدن و وحشیانه بهم تجاوز میکردن. چیزی نفهمیدم وقتی یک چیزی خورد تو سرم.

better than words (Persian)Where stories live. Discover now