قسمت ۷

1K 130 1
                                    


اون لباس خیلی شیک بود و همینطور خیلی باز. نایل در زد و من درو باز کردم. اون چشماش چهارتا شد وقتی منو دید.

«وااااو!» اون گفت و من خجالت کشیدم. کاملا قرمز شدم. دوست نداشتم بخرمش چون گرون بود اما از یک طرف عاشقش شده بودم.

«میخریمش» اون خیلی ذوق زده بود. به بیرون فروشگاه نگاه کردم، زین رو دیدم یک سیگار گوشه لبش بود و با اخم به ما نگاه میکرد. من بعضی وقتا ازش میترسم...

*دو ماه بعد*

صدای زنگ موبایلم در اومد از رو آهنگش میشد فهمید که نالیه اون یک آهنگ خاص داشت. اسمش به همراه دو تا قلب صورتی روی گوشیم روشن شد. «سلام» با خوشحالی اینو به دوست پسرم گفتم.

«سلام عشقم» نایل گفت.میتونستم پروانه ها رو تو شکمم حس کنم.

«امشب چی کار داری!؟»اون پرسید.

«اوومم هیچی امشب بیکارم ولی یکم نگرانم» «اووو چرا؟؟»

«ولیحا هنوز نیومده. اون همیشه قبل از ۹ اینجا بود اما الان ۹:۳۰ولی اون بزرگ شده میدونه داره چی کار میکنه» سعی کردم به خودم دلداری بدم.اون حالا مثل خواهر بود برام تا یک دوست.

«آره عشقم نگرانش نباش. اون بزرگ شده حالا هم حاضر شو بریم یک جای شیک شام! دوست دارم» نایل گفت و قطع کرد.منم بلند شدم و همون لباسی که دوست داشت رو پوشیدم و موهامو ریختم رو شونه هام و یکم رژ و ریمل زدم.بعد از چند دقیقه نایل در زد. در خونه جدیدمون.

بعد از چند هفته منو ولیحا با کمک نایل یکی از خونه های دانشجویی رو اجاره کردیم.اینجا خیلی بهتره و ما راحت تریم.

در رو براش باز کردم.مثل همیشه چشماش چهارتا شد.

«واو یکی امروز میخواد منو بکشه!» اون گفت و دستمو بوسید.

توی راه کلی حرف زدیم و خندیدیم. «آره و بعد لیام مو های هری رو با اتو مو صاف کرد ! باید میدیدی که هری چه جیغی زد وقتی از خواب بیدار شد.» نایل اینو به من گفت وقتی که

better than words (Persian)Where stories live. Discover now