قسمت ۱۱

1.1K 124 9
                                    


«لعنتی ازت متنفرم نایل..چرا منو تنها گذاشتی؟...چرا قولتو شکستی؟... اونم تازه فردای روز قول دادن؟؟....نایل چشاتو باز کن دوباره میتونیم بریم رستوران و تو منو دسر رو شفارش بدی...نایل نمیبخشمت..،هیچوقت»

----- توی آیینه  به خودم نگاه کردم شکسته بودم.چشمام قرمز بودن.رفتم تا لباسمو بپوشم.

امروز مراسم خاکسپاری نایله. دیروز مامانم رفت و برام لباس سیاه خرید.

لباسمو پوشیدم و موهامو ساده بستم اصلا آرایش نکردم.اصلا نمیخواستم برم ولی مجبورم. مامانم پایین تو ماشین شسته بود. نشستم تو ماشین و راه افتادیم مامانم مدام منو دلداری میداد.

هیچی نمیشنیدم حرف هم نمیزدم فقط گریه میکردم و به تابوت نایل نگاه میکردم روی تابوتش با یک خط قشنگی نوشته شده بود « Nιαℓℓ нσяαη» مدام اون خاطره واسم تکرار می شد.

«هیچوقت؟» «هیچوقت.»

سرمو آوردم بالا و زین رو دیدم.داشت به من نگاه میکرد.وقتی تو چشاش نگاه کردم گریه کرد.چرا اون باید گریه کنه؟

«آنی..آنی نوبت توئه.» مامانم بهم گفت . نوبت من بود که برم واسه نایل صحبت کنم.بلند شدم از سره جام. رفتم بالای تابوتش...

«نایل عزیزم.... متاسفم،دوستت دارم.» همه چیزهایی که میخواستم بگم یادم رفت هق هق زدم و روی زانو هام افتادم جلوی تابوت. نمی تونم ادامه بدم..یکی دستشو گذاشت دوره من.فکر کردم مامانم یا ولیحاس. بهش نگاه کردم...زین. نتونستم تحمل کنم رفتم تو بغلش سرمو گذاشتم رو سینش. با خیال راحت گریه کردم. زین منو از رو زمین بلند کرد و برد توی ماشین گذاشت.

«منو کجا میبری؟» بین گریه هام ازش پرسیدم.

«خونه.» اونم ناراحت بود... خیلی.

better than words (Persian)Where stories live. Discover now