د.ا.د جونگکوک
بعد از یه جدال سرسختانه با برادر عزیزم الان اینجام روبهروی دانشگاه سئول.میخوام مثله بقیه نورمال زندگی کنم،اما فکر میکنم برادرم فکرای دیگهای داره.نه فقط من بلکه دوستهامم قراره باهام توی این زندگیه دانشگاهی درس بخونن.دوستهای دوران بچگیم.
*ووواااه...قراره از اینجا لذت ببریم.*
به خاطر یوگی آه کشیدم.یوگی و بمبم بهترین دوستان منن همراهه جنی،اما اونا قبل من اومدن به این کالج.اونا بدتر از بادیگاردامن.خیلی محافظن مثل آیو نونام.*کوکی...*
جنی بغلم کرد.*بانی کوچولوی من حالت چطوره؟هیجان زدهای؟*بهش لبخند زدمو سرمو تکون دادم.
*اوکی اول برو دفتر مدیر،توی کافه تریا منتظرت میمونیم.*یوگی منو تا دفتر مدیر همراهی کرد.**سلام خانوم،من جئون جونگکوکم،دانشجوی جدید.
اومدم اینجا تا جدول برنامهریزیمو بگیرم.**صورتم با ماسک کاور شده،با شنیدن اسمم خیلی مضطرب شد.*خ-خوش اومدید آقای جئون.*
آه کشیدم*میتونین برین و مدیرو ببینین آقا.*آه کشیدم و وارد دفتر شدم.*سلام،آقای جئون.*
بهش تعظیم کردم.*خوشحالم که این کالج رو انتخاب کردین،بفرمایین اینم برنامتون.اگه مشکلی داشتین برای دیدن من تردید نکنین.***ممنونم قربان**
بهش تعظیم کردم و از اتاق اومدم بیرون،یوگیبیرون منتظرم بود،برناممو بهش دادم.*واااو،کلاسامون یکیه جونگکوک*
بهش نگاه کردم،گلوشو صاف کرد،میدونم برادرم نمیخواد تنهام بذاره.*آروم باش،بیا بریم سر اولین کلاسمون.*تا کلاسمون راهنماییم کرد.وقتی وارد کلاس شدیم چشمهای همه روی من بود،کمی عصبی شدم.*سلام،تو دانشجوی جدیدی*
سرمو تکون دادم
*خوش اومدی*
پروفسور بهم خوش آمد گفت،وسط کلاس وایستادم و به دانشجوها نگاه کردم،اونا خیلی پولدار بنظر میان.**سلام،من جونگکوکم.**
ماسکمو گذاشتم و بند کولمو محکم فشار دادم.پشت یوگی و بمبم نشستم.کلاسها به خوبی پیش رفت، نزدیک ناهار بود،یوگی و بمبم دستمو گرفتن و همگی به کافهتریا رفتیم.درحالیکه داشتیم پیتزا میخوردیم جیغ و دادی رو از سمت دخترا شنیدم،ما تقریبا گوشهی کافه نشستیم به همین خاطر هیچکس متوجه ما نشد، ماسکمو گذاشتم.*آه اونان...*
به یوگی نگاه کردم*راجع به تهیونگ که میدونی درسته؟*آه اون مدل خوشتیپ،سرمو تکون دادم.اونم توی این کالج درس میخونه؟اونا با یه عالمه دختر احاطه شده بودن برای همین نمیتونستم ببینمش.*ااهه،
اون محبوبه اما خیلی گستاخه میدونی،هیچکس جرئت نمیکنه بهش نزدیک بشه،اون فقط با بهترین دوستش جیمین خوبه،اون سونبهمونه.***بیاین بریم بچهها،باید به کلاس بعدیمون برسیم.**
جنیو ندیدم،داشتیم میرفتیم که یه صدای عمیق نگهمون داشت،هممون چرخیدیم تا ببینیم کی صدامون زده،کافه تریا هنوزم پر از دانشجوعه.
YOU ARE READING
My prince
Fanfictionکیم تهیونگ پسر مدیرعامل شرکت کیم و مدل مشهور در کره با پسر خجالتی،مهربون،و مسئولیت پذیری به نام جئون جونگکوک نامزد میکنه. *اون از زندگیمم مهم تره تهیونگ...نمیخوام کسی به برادرم آسیب بزنه...* جئون جون گی **نگران نباش هیونگ...بهم اعتماد کن...هیچ کس ن...