قسمت يازدهم

Começar do início
                                    

ناله کرد و سهون به حالت سوالی نگاهش کرد.

دروغ گفت:

-چیزی نیست... فقط سردرد دارم.

و سهون سرشو تکون داد.

پرسید:

-کی با جونگین صحبت میکنیم؟

بکهیون در حالی که هی پشت سرشو میکوبید به دیوار، شونه هاشو بالا انداخت.

-بس کن. داری به خودت صدمه میزنی و سردردتو بدتر میکنی.

بکهیون جواب داد:

-نمیدونم...

و سرشو محکمتر کوبید به دیوار.

هنوزم میتونم بکشم بیرون و درواقع به سهون توی رابطه ش کمک کنم...

ولی چانیول مال تو نمیشه... صدای توی ذهنش داشت بهش طعنه میزد و به سمتی هولش میداد که رابطه هارو به هم بزنه و به مال خودش برسه.

حس میکرد میخواد موهاشو بکشه و از روی یه صخره بپره پایین.

گفت:

-سهون... درواقع فکر میکنم بتونیم...

و سهون اونقدر مظلوم نگاهش کرد که واقعا باورش شد که داره یه بچه ی پنج ساله رو گول میزنه.

-فکر میکنم به جای...

واقعا میخوای به سهون کمک کنی که بره با چانیول؟

سهون پرسید:

-به جای چی؟

و بکهیون آه کشید.

خیلی سریع گفت:

-بیا واسه حسادت چانیول، از جونگین استفاده نکنیم.

و بعد از حرفش، نفس کشید.

بفرما. باید اینجوری میشد.

-بیا به جاش، خیلی عادی باهاش صحبت کن. باید از تمام جذابیتات استفاده کنی تا این کار جواب بده.

سهون پرسید:

-"از تمام جذابیتام استفاده کنم"؟ بکهیون جدیدا چی میخوندی؟

و بکهیون خندید. حالا که میدونست قرار نیست رابطه ی کیونگسو و جونگینو خراب کنه، حس بهتری داشت.

سهون گفت:

-ولی یه جورایی از این ایده که چانیول بخاطرم حسودی کنه، خوشم میاد...

و بکهیون آه کشید.

بکهیونم قطعا ازش خوشش میومد.

با اینکه میدونست راهای بهتر از این هست، ولی نمیتونست جلوی خودشو بگیره.

گفت:

-چطوره که قرار بذاریم سهون؟

و چشمای سهون زیادی گشاد شد.

سهون بلند گفت:

-از من خوشت میاد؟!

و بکهیون سرشو تکون داد.

-توهین نمیکنم... ولی منم باید کاری کنم یه نفر دیگه حسودی کنه...

یه نفر دیگه، همونیه که توهم دوستش داری...

سهون داد زد:

-عالیه پس!

و بکهیون در حالی که داشت زمینو نگاه میکرد، سرشو تکون داد.

سهون که از تغییر نقشه، هیجان زده بود، پرسید:

-کِی شروع کنیم؟!

بکهیون گفت:

-خب، فردا که آخر هفته ست، پس دوشنبه چطوره؟ واسه حالا، بیا یه چیزاییو درست کنیم مثلا چه میدونم... حلقه ی کاپلی؟

سهون با هیجان سرشو تکون داد.

-راستی من چندتا حلقه ی کاپلی دارم که میتونیم استفاده کنیم، اوه تازه بازیگر خفنیم هستم. انقدر خفنم که میتونم با یه حرکت گولت بزنم.

بکهیون یه ابروشو بالا انداخت، به سهون نگاه کرد و سهون خندید.

-فکر کردم لازمه بدونی واسه... آینده...

بکهیون نیششو باز کرد:

-خب پس، این نقشه کاملا بهتره.

و سهونم نیششو باز کرد.

Take a ChanceOnde as histórias ganham vida. Descobre agora