ناله کرد و سهون به حالت سوالی نگاهش کرد.
دروغ گفت:
-چیزی نیست... فقط سردرد دارم.
و سهون سرشو تکون داد.
پرسید:
-کی با جونگین صحبت میکنیم؟
بکهیون در حالی که هی پشت سرشو میکوبید به دیوار، شونه هاشو بالا انداخت.
-بس کن. داری به خودت صدمه میزنی و سردردتو بدتر میکنی.
بکهیون جواب داد:
-نمیدونم...
و سرشو محکمتر کوبید به دیوار.
هنوزم میتونم بکشم بیرون و درواقع به سهون توی رابطه ش کمک کنم...
ولی چانیول مال تو نمیشه... صدای توی ذهنش داشت بهش طعنه میزد و به سمتی هولش میداد که رابطه هارو به هم بزنه و به مال خودش برسه.
حس میکرد میخواد موهاشو بکشه و از روی یه صخره بپره پایین.
گفت:
-سهون... درواقع فکر میکنم بتونیم...
و سهون اونقدر مظلوم نگاهش کرد که واقعا باورش شد که داره یه بچه ی پنج ساله رو گول میزنه.
-فکر میکنم به جای...
واقعا میخوای به سهون کمک کنی که بره با چانیول؟
سهون پرسید:
-به جای چی؟
و بکهیون آه کشید.
خیلی سریع گفت:
-بیا واسه حسادت چانیول، از جونگین استفاده نکنیم.
و بعد از حرفش، نفس کشید.
بفرما. باید اینجوری میشد.
-بیا به جاش، خیلی عادی باهاش صحبت کن. باید از تمام جذابیتات استفاده کنی تا این کار جواب بده.
سهون پرسید:
-"از تمام جذابیتام استفاده کنم"؟ بکهیون جدیدا چی میخوندی؟
و بکهیون خندید. حالا که میدونست قرار نیست رابطه ی کیونگسو و جونگینو خراب کنه، حس بهتری داشت.
سهون گفت:
-ولی یه جورایی از این ایده که چانیول بخاطرم حسودی کنه، خوشم میاد...
و بکهیون آه کشید.
بکهیونم قطعا ازش خوشش میومد.
با اینکه میدونست راهای بهتر از این هست، ولی نمیتونست جلوی خودشو بگیره.
گفت:
-چطوره که قرار بذاریم سهون؟
و چشمای سهون زیادی گشاد شد.
سهون بلند گفت:
-از من خوشت میاد؟!
و بکهیون سرشو تکون داد.
-توهین نمیکنم... ولی منم باید کاری کنم یه نفر دیگه حسودی کنه...
یه نفر دیگه، همونیه که توهم دوستش داری...
سهون داد زد:
-عالیه پس!
و بکهیون در حالی که داشت زمینو نگاه میکرد، سرشو تکون داد.
سهون که از تغییر نقشه، هیجان زده بود، پرسید:
-کِی شروع کنیم؟!
بکهیون گفت:
-خب، فردا که آخر هفته ست، پس دوشنبه چطوره؟ واسه حالا، بیا یه چیزاییو درست کنیم مثلا چه میدونم... حلقه ی کاپلی؟
سهون با هیجان سرشو تکون داد.
-راستی من چندتا حلقه ی کاپلی دارم که میتونیم استفاده کنیم، اوه تازه بازیگر خفنیم هستم. انقدر خفنم که میتونم با یه حرکت گولت بزنم.
بکهیون یه ابروشو بالا انداخت، به سهون نگاه کرد و سهون خندید.
-فکر کردم لازمه بدونی واسه... آینده...
بکهیون نیششو باز کرد:
-خب پس، این نقشه کاملا بهتره.
و سهونم نیششو باز کرد.
ESTÁ A LER
Take a Chance
Romance• Persian Translation 🔥 فیک ترجمه ای توسط چانبک وورلد 📎 Telegram Link: @chanbaekworld ✨ نویسنده : ParkBacon 📎 Wattpad Link: https://www.wattpad.com/story/64304564-take-a-chance مترجم : OhMinA خلاصه: چانيول كاپيتان تيم بسكتبال دبيرستان پيوجونه. ...
قسمت يازدهم
Começar do início