II

1K 142 101
                                    

" آقای لی!... ارباب ته‌یونگ!... لطفا تشریف بیارین پایین! "

پسر انیمه ای به دنبال صدا به پایین راه پله نگاهی انداخت و سر تکون داد و با رفتنش، اسم ته‌یونگ تو گوشای جه‌هیون طنین انداخت. سرجاش خشک شده بود و تنها کاری که از دستش برمیومد تماشای پایین رفتن اون موجود فاخر با موهای برفی از پله های سلطنتی خونه اش بود. دستش رو مشت کرد و بی اختیار قدمی به عقب برداشت. اون موجود بی نقص بود. یه حس بازدارنده توی وجودش اونو از اینکه دوباره باهاش روبرو بشه، میترسوند.

براش سوال بود که چرا قبلا اونو جایی ندیده بود. اگه عضوی از خانواده خودشون بود، حتما باید قبلا باهاش ملاقات میکرد و اگه عضوی از خانواده نیست، پس حالا تو این زمان و تو این خونه چکار میکرد؟

" جه؟!... چرا اونجا ایستادی؟!... چرا نمیای؟! "

نگاهشو از دویونگ گرفت و همچنان یه قدم دیگه به عقب برداشت. نمیدونست چه مشکلی براش پیش اومده. پاهاش جلو نمیرفت، قبلش نامنظم میزد و کف دستاش شروع به خیس شدن کرده بود. اخم کرد و درحالیکه سینه اش درمقابل نفس عمیقی که میخواست بکشه، مقاومت میکرد، دستشو با کلافگی لای موهاش برد. با عصبانیت سر تکون داد و سعی کرد بدون اینکه بهش فکر کنه، کاری رو که به شدت براش محال به نظر میرسید، تموم کنه. با قدمای بلند و محکم به سمت راه‌پله راه افتاد و پله هارو دوتا یکی پایین اومد. با شتاب در اتاق کار پدرش رو باز کرد و تمام حضار دستپاچه مقابل پاش بلند شدن و تعظیم کردن. جه‌هیون هنوز هردو دستشو به چارچوب در نگه داشته بود و نگاه متعجبش به گرگینه ی قطبی برفی ای گره خورد که روی نزدیک ترین صندلی به میز کارش نشسته بود و حالا بعد از تعظیم کوتاهش، با چشمای منتظرش بهش خیره شده بود. جه‌هیون جلیقه و کتش رو مرتب کرد و با گذشتن از مقابل مهم ترین و نزدیک ترین افراد خانواده، به انتهای اتاق و به میز کارش رسید. قبل از اینکه به پشت میزش بره، یک بار دیگه تو چشمای کشیده و تاریکی نگاه کرد که اون پسر رو مرموز و عمیق به تصویر میکشیدن. اون موهای برفی این بار به سمت بالا حالت داده شده بودن و موج کوچیکی که توش افتاده بود، ظرافت و زیبایی اون چهره رو دوبرابر میکرد، اما پیشونی بلندش همچنان ظاهره مردونه و فاخرش رو حفظ کرده بود و جه‌هیون نمیدونست چه کلمه ای میتونه تصویر مقابلش رو توصیف کنه.

نگاهش رو از اون پسر گرفت و متوجه لبخند پر از غرور و افتخاری شد که به لب بزرگای خانواده اش افتاده بود. دستی به موهاش کشید و پشت میزش نشست. وکیل کیم نشست و سری تکون داد تا جلسه رو رسمی اعلام کنه.

" امروز اینجا جمع شدیم تا بر اساس وصیتنامه ی ارباب جونگ فقید، ازدواج تنها فرزند ایشون رو با کسی رسمی کنیم، که از طرف افراد مورد اعتماد ایشون برای ازدواج با ارباب جه‌هیون تعیین شدن!... ارباب لی... لطفا خودتون رو معرفی کنید! "

Snowman [JaeYong] [NCT] Where stories live. Discover now