قاضی:"شاکی اصلی پرونده...؟"
وکیل:"خانم دراثر سکته قلبی سه روز پیش فوت کردند و وراث هم ادامه ی شکایت رو بی معنی دونستن ما شکایتمونو پس میگیریم"
الایزا:"اون مرده؟اون زنیکه مرده؟"
هری:"خودمنم نمیدونم اینجا چه خبره"
قاضی:"پس بدینوسیله ختم جلسه رو همراه با مبرا شدن آقای لویی تاملینسن از اتهامات وارده اعلام میکنم"
الایزا:"این نمیتونه واقعی باشه"
رزالین:"واقعا ما بدون جنگ بردیم؟"
الایزا:"نه ما با تینا طرفیم اون یهویی بخاطر حمله قلبی نمیمیره اون زنیکه انقدر قوی بود که میتونست استخونای یه مرد رو خرد کنه چطور ممکنه که اون بیمار قلبی بوده باشه؟"
هری:"شاید یکی از همین وارثان از شرش خلاص شده"
الایزا:"این قضیه بوداره"
همه درحال خروج بودن که مردی تقریبا سی ساله با موهای مشکی و چشمان قهوه ای با لبخند سری به احترام برای الایزا تکون داد
الایزا:"شما دوتا سریع لویی رو ببرین سمت ماشین هری به نیروهای امنیتیت بگو گوش به زنگ باشن رزالین به مامانت بگو اسلحه ای که بهش دادمو آماده ی شلیک نگهدار"
ه
رزالین:"چرا تو اینقدر میترسی اون مرده و شکایت پس گرفته شده تموم شد"الایزا:"بیاد بیار السا چطور مرد شاید تمام کاغذها بگن اون مرده ولی من تا جسدشو نبینم گاردمو پایین نمیارم الآنم باید برم با یکی حرف بزنم"
هری بازوشو گرفت و اونو متوقف کرد:"کی؟"
الایزا:"فکر کنم یکی از وارثان تینا"
هری:"دیوونه ای چرا میخوای ببینیش؟"
الایزا:"باید باهاشون حرف بزنم نگران نباشین من هیچیم نمیشه فقط مراقب لویی و رزالین باش"
هری:"الایزا من باهات میام"
الایزا:"گفتم نه الآن باید مراقب اونا باشی اون منو تو همچین جایی نمیکشه خواهش میکنم فقط یکاری کن نگران اونا نباشم"
هری:"لعنت بهت خیلی خب چند نفرو بیرون میذارم تا مراقبت باشن اگه مشکلی پیش اومد برو پیششون باشه؟"
الایزا:"باشه"
و خیلی سریع به لب هری نوک زد و رفتهری هم دست رزالین رو گرفت و اونو بیرون برد و وقتی الایزا از خروج اونا مطمئن شد بسمت همون مرد رفت:"سلام"
مرد با لحن مودبانه ای جواب داد و پرسید:"میتونم کمکتون کنم؟"
الایزا:"خب موکل من تقریبا بیشتر از یکماه تو بازداشتگاه موقت بوده چون ازش شکایت شده بود و امروز ما خودمونو برای یه جنگ بزرگ آماده کرده بودیم و بعد یهویی خبر مرگ شاکی و بعدش پس گرفتن شکایت رو شنیدیم واقعا چه اتفاقی برای ایشون افتاده؟"
أنت تقرأ
Daddy
قصص الهواةمن 18 سالمه تو فقط 5 سال ازم بزرگتری چطور میتونی بابام بشی؟ Cover by: @_exentric_
Chapter 82
ابدأ من البداية