-تتوهامو ببینی میری بخوابی?

-نه دیگه شرطمو باید همون موقع قبول میکردی

لیام با شیطنت گفت و شونه و ابروهاش رو همزمان بالا انداخت.

-ما قرار نیست بازی کنیم لیام! همین حالا میری میخوابی

-منم قرار نیست بدون شرط کاری بکنم

-فقط بگو چی میخوای?

زین کلافه غرید و اخم ظریفی بین ابروهاش نشوند… به خاطر بیخوابی و خوابآلودگیش دیگه داشت عصبی میشد و اینکه سیگاری هم توی پاکتش نمونده بود تا بکشه همه چیز رو بدتر میکرد و بازی های لیام دیگه داشت خسته کننده میشد.

-بذار لباست تنت باشه فقط… بیا کنار تخت بشین… تا وقتی خوابم ببره موهامو نوازش کن… میکنی?

لیام که چهره اش در کسری از ثانیه به کلی زیر و رو شده بود و حالا غم از چشم هاش میبارید و صورتش خستگیش رو داد میزد در خواست کرد و به چهره ی درهم زین خیره شد.

زین نمیتونست افکارش رو سر و سامان بده چون اون پسر میتونست در کمترین زمان بهمشون بریزه.

در واقع لیام بر خلاف برداشت های اولیه ی زین بی اندازه غیر قابل پیشبینی بود و زین از این خوشش نمی اومد چون این مساوی با گیج شدن بود و زین از گیجی بیزار بود.

زین چیزی شبیه "کامل لخت شو" یا "بذار لمست کنم" انتظار داشت و منتظر بود با شنیدنش سیلی ای به لیام بزنه تا الکل از سرش بپره و چرت نگه اما حالا…

اون پسر با مظلومانه ترین حالت مسخره ترین درخواست رو کرده بود .

-بـ… باشه خیلی خب… میتونی رو تخت آده بخوابی

زین گفت چون میدونست که هری در صورت نبودنش تو خونه اصلا دوست نداره کسی توی تختش بخوابه .

لیام بی حرف دیگه ای جلوتر از زین به سمت اتاق آده که با پارتیشن از بقیه ی خونه جدا شده بود رفت و روی تختش دراز کشید و جا رو برای نشستن زین هم باز کرد.

زین لبه ی نشست و به لیام که چشم هاش بسته بود نگاه کرد… هنوز برای لمس موهاش مردد بود ،این به نظرش مسخره می اومد!

لیام که دست های زین رو توی موهای خودش حس نکرد دستش رو چشم بسته راه انداخت و دست زین رو که روی پاهای خودش بود برداشت و روی سرش گذاشت.

-کامان زین

زین دستش رو اروم حرکت داد و موهای نرم پسر رو نوازش کرد…چهره ی راضی لیام نشون میداد که کارش رو خوب انجام میده.

-زین?

-قرار بود بخوابی

-میخوابم… تا وقتی خوابم ببره میخوام حرف بزنم… زین?

Trouble mark •|L.S•|•Z.M|• COMPLETEDWhere stories live. Discover now