احمقانه

445 109 74
                                    

چهار سال بعد ...

"پس درحالی که بخواید komoyo رو به فرستادن نیرو محدود کنید ، به علاوه خودتون ، این ما هم هستیم که ضرر میکنیم ، این جلسه فقط به خاطر این بود که به شما با کمال احترام اعلام کنیم که اینکه ما شریک هستیم مشخصاً به این دلیل نیست که شما میتونید با حرکت های نا اگاهنتون به ما صدمه بزنید ، همین الان هم ما سعی زیادی برای خریدن بقیه سود شرکت از سهامداران میکنیم و تقریبا داریم ریسک بزرگی میکنیم ، شما به عنوان شریک‌ ما ، نه تنها به ما کمک نمیکنید ، بلکه حسابی ضربه وارد میکنید ... "

...

"اونا خیلی عوضی هستن ، دیگه نمیدونم چطوری میتونم کنترلشون کنم ، لوپز تمام ثروتشو داده دست یه مشت بی مغز ، فرصت طلب "

زین درحالی که با قدم های ارومش کنار لویی راه میرفت گفت

لویی تاملینسون حالا از سهامداران بزرگ شرکت شروود بود ، اون بعد از اینکه‌ کارشو‌ توی کافه رز از دست داد ، با خاک یکسان شد ، در عرض دو ماه ، در اون کافه تخته شد ، تمام کارکنانش متفرق شدن و لویی بعد از تموم کردن درسش ، خودشو با چنگ و دندون توی شرکت شروود بالا کشید ، و حالا چهار ماه از مردن اقای شروود میگذشت ، لویی دیگه ساعت ها برای خوشگذرونی با الکس و جف بیرون نمیرفت ، اون حتی حدود یکسال بود که با اون دوتا حرف نزده بود

لویی دیگه پسر شوخ قدیم نبود ، اون تغییر کرده بود ، اون تجارت رو یادگرفته بود ، اون شرکتو با لیام و نایل به خوبی میچرخوند ، اون خیلی وقت بود که از شر خانم پارکر بداخلاق نجات پیدا کرده بود ، حتی حدس میزد که اون زن مرده باشه ، اون حالا یه لامبورگینی سیاه سوار میشد ، اون چهار سال بود که حتی روی ایستگاه اتوبوس رو ندیده بود
اره اون عوض شده بود ، اون از هیچکدوم از بچه های کافه خبری نداشت ، خیلی وقت بود که سعی میکرد مزه دلنشین قهوه ای کافرو فراموش کرده بود

این لوییه جدید بود ، لویی که نود درجه با لویی قدیمی فرق میکرد

لویی الان توی ارامش زندگی میکرد ولی ارامش لویی چهارسال پیشو نداشت ، لویی الان کلافه و خسته بود

" ممنونم زین ، از اولشم دوس‍..."

صدای زنگ تلفنش باعث شد صحبت لویی قطع بشه و تماس روی تلفن ایفون مدل اخرشو قبول کنه و تلفنو برداره

"الو نایل ؟ چطوری رفیق ؟ "

"لو ، راستش تماس گرفتم تا درمورد یه چیزی باهات صحبت کنم ، شرط میبندم امشب وقتت خالیه ، یکی از دوستام تازه تونسته بعد دوسال یه کلاب رو از چنگ صاحبش توی خیابون منچل دربیاره ، و منو دعوت کرده ، فک کنم برات بدنباشه که توام بیای ؟ "

نایل قصدش از تماس رو با لهجه ایرلندیش برای لویی توضیح داد ، با اینکه ته دلش تقریبا هیچ امیدی نداشت که لویی قبول کنه چون توی این دوسال نایل اولین بارش نبود که از این پیشنهادات به لویی میداد‌

young and beautiful ( Larry Stylinson ) Where stories live. Discover now