هر‌ چیز امکان دارد

Start from the beginning
                                    

مطمنن چیزی که فکر لوییو به خودش مشغول میکرد ، پسر عجیب و جذاب هم دانشگاهیش بود ، اون پسر یه سرمایه داره بزرگه ، الان باید اطرافش پراز ادمای باحال و دخترای بلوند با کون بزرگشون باشه ولی در عوض اون تایم بین کلاس هارو با هدفون تو گوشش و کلی برگه هایی که معلوم نیست واسه چه کوفتین تو کافه تریا میشینه و مینویسه ، این خیلی فکر لویی رو مشغول میکرد

جوری که اون پسر سرشو میندازه پایین و به هیچکس نگاه نمیکنه ، و با اعتماد به نفس و ارامش با پاهای بلندش قدم های بلند بر میداره‌.

لویی میدونست اون پسر خجالتی نیست ، اون فقط اونقدرام اهمیت نمیده ، به دخترایی که درموردش خیابافی میکنن یا پسرایی که ادعا میکنن باهاش دوستن.

غرق در افکاش بود که با صدای بلند بوق یه ماشین به خودش اومد و وقتی سرشو بالا گرفت و با قیافه (( یکی طلبم )) الکس روبه رو شد که با نیشخند مخربش پشت ماشین فرانسوی نشسته بود و بعد از دقت کردن متوجه حظور جف و الا توی ماشین شد

لویی از روی سکو بلند شد و در صندلی ماشین رو باز کرد و پیش الا که روی صندلی پشت لم داده بود نشست

"هی چه غلطی کردی الکس ؟ فک میکردم الان پارتی باشی ؟ راستی سلام الا ، و تو فاکر "

جف خندید وقتی لویی پرسید و منتظر شد تا بفهمه اونا اینجا چیکار میکنن به جا اینکه الان بین دختر پسرای مست و هورنی در حال رقص باشن .

" راستش ، ما به پارتی رفتیم ولی جاسپر گند زد و اشلی مهمونیو بهم زد ، ما ترجیح دادیم که خونشو ترک کنیم چون واقا وضعیت ناجور بود و الکس گفت که بیایم و هم تورو برسونیم و هم محل کار جدیدت و پاتوق جدیدمون رو ببینیم "

الا توضیح داد ، الا خواهر بزرگتر الکس بود ، مادر پدر الکس و الا جدا شدن ، الکس با مادرش موند و الا پیش پدرش ، مادر پدر اونا سه ساله که حتی همو ندیدن ولی الا و الکس اگه یروز همو‌ نبینن روزشون شب نمیشه ...
الکس به لویی گفته بود که اونا خیلی دوست داشتن که باهم زندگی کنن ولی به عقیده الا پدرشون به یه دختر ارامش دهنده و مادرشون هم به یک پسر حمایت کننده نیاز داره و اونا توافق کردن که اینجوری واسه همشون بهتره و هروقت ک میخوان میتونن همو ببین چون به هر حال مادر پدر الا و الکس بچه هاشونو دوست دارن و طبق گفته های الکس اونا به هیچ وجه نمیخواستن با جدا شدنشون باعث خراب شدن رابطه بچه هاشون با همسر قبلیشون باشند، مطمئنن الکس هفته ای دو سه بار پدرشو میبینه ، و اتفاقا رابطه خوبیم با اون داره و همینطور الا و مادرشون ، اونا خیلی صمیمن لویی خوشحاله که جدا شدن پدر و مادر تاثیر بدی رو زندگیشون نذاشته

اون سه تا کل راهو چرت و پرت میگفتن جف در مورد دوست پسر جدیدش با کلی ذوق توضیح میداد و این باعث خوشحالی لویی بود که دوست قدیمیش داره کسیو واسه خودش پیدا میکنه ، جف و لویی توی دانکستر باهم دوست صمیمی بودن ولی شش ماه بعد از شروع سال تحصیلی اولین سال دبیرستانشون خانواده جف به منچستر اومدن و لویی یادش میاد که چقدر ازین موضوع غمگین بود ، اما خوشبختانه وقتی که لویی برای اولین بار تو منچستر به یه نمایشگاه (( اثار نوین )) رفت دوست قدیمشو اونجا دید که ریش دراورده و با قیافه مبتکرانه مسخرش درحال دید زنن یه پسر جذابه ، لویی و جف باورشون نمیشد که همو پیدا کردن و خدا میدونه که هردوشون چقدر ازین مورد خوشحال بودن

young and beautiful ( Larry Stylinson ) Where stories live. Discover now