-باشه الان میام
تلفنو قطع کردم بجای اینکه برم سمت دفتر رفتم تا قهوه بگیرم از دستگاه گوشه ی راهرو
صدای خنده ی زین میومد جلوتر که رفتم صدای حرفاشون واضح تر شد
زین-خب فکر کنم من بردم
کایل-اوووو پس بیا پولتو بدیم
زین-من بهش احتیاجی ندارم خودتونم میدونین
لویی-لوس نشو به هرحال شرط این بود که با استاد پین بخوابی دیگه فکر کنم از الانه خوابیدی نه؟
چی؟ احساس کردم سرم گیج میره!
صدای آره ی زین پیچید تو سرم
کاش زودتر از خواب پاشم مطمئنم این فقط یه خوابه
از شدت سرگیجه دستمو گذاشتم روی دستگاهلیام پین تا کی میخوای چوب سادگیتو بخوری؟؟
رزی-خب پس چی که اون میبره اون زین مالیک کبیره!!
زین-کاری نیست که زین مالیک نتونه بکنه!
که اینطور! از شدت حرص رسما دارم میلرزم به زحمت خودمو رسوندم تا دفتر
خودمو پرت کردم رو صندلی و با انگشتام شقیقه هامو ماساژ داد
هری اومد سمتم و دستشو گذاشت روی شونم:چی شده داداش؟
دهنم قفل شده بود
هری داد زد:د با توم دهنتو باز کن
واقعا نمیتونستم
یهو احساس کردم همه جا تاریک شد...
وقتی چشمامو وا کردم با قیافه ی درهم هری رو به رو شدم
-کلاس داری لی یا برو با بگو چی شده
خندیدم! کاری جز خنده از دستم بر نمیاد! از بدبختی خودم خندم میگیره از سادگیم از...
-لیاممم
هری دستشو کوبید رو میز و داد زد
-هری ...زین...
-زین چی؟
لبامو بهم فشار دادم:همش بازی بود...همه حرفاش همه مظلومیت بازی بود
-چی داری میگی؟
-اون منو بازی داد هری ...من عاشقش بودم...من ساده...فکر میکردم که میشه باز دل بست ....میشه...
هری اومد جلو و سرمو بغل کرد:ششش از کجا فهمیدی
-حرفاشو با دوستاش شنیدم...همش بخاطر این بوده که شرط بسته بوده مخ منو بزنه
-حرومزاده
هری سرمو نوازش میکرد
-من نمیتونم برم کلاس میرم خونه
دستم خورد به صورتم من تمام مدت داشتم گریه میکردم!!
صورتمو پاک کردم و بلند شدم-میخوای برسونمت؟
YOU ARE READING
Betting/ziam ~ By Atusa20
Fanfictionجایی که لیام استاد هات زینه! زین پسریه که سر خوابیدن با استادش شرط میبنه لری هم داره ولی کم داستانی شاید کوتاه از زیام !completed! ---- Start : 1st jan 2018 End : 28st jan 2018
part 12
Start from the beginning