part 8

4.1K 514 73
                                    

کامنتا کم شده ها😒 دیر به دیر میذارما😒😏
.......
د.ا.د زین

شامو تو سکوت کامل خوردیم البته من که چیزی نخوردم فقط باهاش بازی کردم یکمم گذاشتم دهنم بیشتر شراب خوردم چون هم خوشمزه بود هم بهش نیاز داشتم

بعد از اینکه شامو خوردیم باهم برگشتیم سمت ماشین

-من میخوام برم خونه

با همون اخمم گفتم

-زود نیست؟

-تو که حرفی نداری بود و نبودم چه فرقی میکنه؟

از حرص پوفی کرد و جوابمو نداد

-کجا میری؟

ل-پارک

صداش خش دار شده بود

چیزی نگفتم جلوی پارک نگه داشت وقتی پیشش واستادم تا بریم کتشو دراورد انداخت رو شونم

-سرده

-مگه تو سردت نیست؟

-نه زیاد

دستمو گرفت و دنبال خودش کشید و روی یکی از نیمکتا نشست نیمکتی نزدیک آبنما بود

پارک تو سکوت مطلق بود بجز صدای باد و آب آبنما صدای دیگه نمیومد

بازم سکوت کرده و به آبنما که هرلحظه رنگش عوض میشد خیره شده بود

آه کشیدم

سرشو خم کرد و زیر چشمی نگاهم کرد

-میخوای یه رازیو بهت بگم زین جز هری هیچکس دیگه ای نمیدونه

نگاهش کردم دیگه نگاهم نمیکرد

-بگو

-قول میدی وقتی بهت گفتم فراموشش کنی کمکم کنی منم فراموش کنم؟

آه کشید و دستاشو روی زانوهاش بهم قفل کرد

-آره قول میدم به کسیم نمیگم

-مرسی

دستمو گذاشتم رو شونش:بگو دیگه

-حدود شیش یا پنج سال پیش بود من یه پسر کالجی شهرستانی ساده بودم اونقدر ساده که نمیدونستم گرایش یعنی چی!
میگفتم پسر با دختر جفت میشه دیگه مگه غیر از اینه؟؟ یه دوست دخترم داشتم به اسم جولی چشمای آبی خیلی خوشگل داشت ریزه بود و خیلیم اخلاق خوبی داشت
منم از بودن باهاش راضی بودم یه روز منو دعوت کرد خونشون گفت مامانم میخواد ببیندت
ازت تعریف کردم حتی داداشامم مشتاقن! خلاصه من رفتم خونشون دوتا داداش داشت که عین خودش خوشگل و چشم آبی بودن!
من حتی نمیدونستم که چرا برادر کوچیکترش اینطوری نگاهم میکنه چرا شمارمو گرفته چرا بهم پیام میده چرا وقتی جولی نیست میگه بیا اینجا!
وقتی بعد یه مدتی که بهش نزدیک شدم یه شب که جولی نبود و من دعوت شدم خونشون منو بوسید من واقعا شوکه شده بودم
اون شب اون بهم گفت که بهم علاقه داره ازم خوشش میاد و از اینجور حرفا!!
من بعد از کلی جنگین متوجه شدم منم بهش احساس دارم ازش خوشم میاد اون جذاب بود سفید بود چشمای آبی و خوشگل داشت

Betting/ziam ~ By Atusa20Where stories live. Discover now