درد

8.1K 1K 1K
                                    

Chapter 26

Liam P.O.V:

+لویی سر من داد نزن! من 3 روزه که نخوابیدم و جام اداره ی پلیسه تا زینو پیدا کنم ولی انگار اونا آب شدن رفتن تو زمین...

با فریاد میگم و نفس نفس میزنم, لویی بی اهمیت به هری که سعی داره آرومش کنه به سمتم میاد و صورت اونم از خشم قرمز شده

-به جهنم که سه روزه نخوابیدی! تقصیر توعه لعنتیه وقتی بردنش تو کدوم گوری بودی؟ الان چند روزه که زین اونجاست و معلوم نیست چه بلایی سرش اومده و تو اینقد جربزه نداشتی که خودت بری با مکنزیه کصافط حرف بزنی؟

اینارو تو صورتم با داد میگه... با خستگی دستی به چشمام که گود رفتن و دورشون به سیاهی میزنه میکشم

نایل جلو میاد و با اخمی که تو این چند روز مثل هممون, رو صورتش جا خوش کرده, روبه لویی میکنه

-بس کن پسر مگه حالشو نمیبینی؟ اون داره تمام تلاششو میکنه...

نمیزارم نایل ادامه بده...اونا باید بدونن! بلخره اینو میفهمیدن و چه بد که الان اینجوری مجبورن بفهمن...:

+اگه اون برادرته لویی, عشقه منم هست!

بی توجه به سکوت سنگینی که درست میشه ادامه میدم:

+اگه تو نگرانشی من دارم دیوونه میشم...من بی جربزم؟ د آخه لامصب اگه تنهایی برمو مکنزی بکشتم و زینو به عنوان یه دیوونه به تیمارستان ببره, اونوقت میدونی زین چه دردی میکشه؟

دستامو تو موهام میکشمو عقب عقب میرم...با بغض مزاحمی که تو گلومه ادامه میدم:

+ولی دیگه نمیتونم...من میرم پیشه مکنزی و به هر قیمتی شده نجاتش میدم...حتی به قیمته مرگه خودم!

با گفتن این به سمت اتاقم میرمو به صدا زدن اسمم توسط هری و نایل اهمیت نمیدم

صداشون که باهم حرف میزنن به طرز نامفهومی به گوشم میرسه, لباسامو که سه روزه عوض نکردم از تنم درمیارمو وارد حموم میشم

قبل از رفتن پیش مکنزی باید یکم آروم شم تا بتونم زینو نجات بدم پس بعد از پر کردنه وان با آب ولرم واردش میشم

تا جایی که آب به زیر چونم برخورد کنه توش فرو میرم, از تظاهر به قوی بودن خسته شدم پس میزارم اشکام پایین بریزن...

سرمو زیر آب میبرمو میزارم از صدای گنگی که آب با پوشونده گوشام ایجاد کرده, نهایته استفاده رو ببرم

سه روزه که زین نیست! سه روزه که شبا بدون اون خواب ندارم...سه روزه که به طرز دردناکی جاش تو این خونه خالیه...یا حتی بیشتر, جاش تو بغلم خالیه...

قفسه ی سینم از کمبود اکسیژن میسوزه و این حتی یه ذره عم از درد روحم کم نمیکنه

. . .

Me,You,Him! (Ziam)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon