امروز وقتی زین اومد منو به مدرسه برسونه بدون اینکه به توی ماشین نگاه کنم درو باز کردم.
همون موقع که میخواستم بشینم یه نفر کمرمو گرفت و تو گوشم گفت اگه نمیخوام تو بغلش بشینم باید برم کنار.البته که اون شخص صاحب چشمای اقیانوسی بود که نمیتونستم از نگاه کردن بهشون دست بردارم.
با لکنت یچیزایی گفتم که حتی خودمم نفهمیدم و کنار رفتم.
آه. گند زدم.
کاش میگفتم برام فرق نداره یا یچیزای رمانتیک.
با اومدن این پسر خیلی عین دخترای دبیرستانی شدم.
فک کنم فردا اولین کار باید اسمشو از زین بپرسم..
با عشق
H.________________________
پسر جدیده...😍
YOU ARE READING
Right - L.S (Persian Translation)
Fanfictionهری هر روز نامه مینویسه و تو نامه اتفاقاتی که براش افتاده رو تعریف میکنه و میندازه تو صندوق پستی ینفر که نمیشناستش... Thank you for permission @LouislovesHazzy 💙💚