السا: "ولم کن"

لویی: "یه دقیقه آروم بگیر لکه ی روی دماغت پاک نمیشه"

السا: "برو بمیر."

لویی: "میدونم عزیزم منم خیلی دوستت دارم!"

دیگه واقعا حرصمو درآورده بود اون تو آینه به قیافه ی دلخورم نگاهی انداخت و گفت: "خوبه تمیز شد."

السا: "حالا میشه برم؟"

لویی: "دستات مونده"

السا: "باشه خودم میشورمشون"

اون رهام کرد و منم صابونو برداشتم اما یهو یه نقشه به ذهنم رسید و یه لبخند کج شیطنت آمیز زدم. سریع برگشتم و صابونو پرت کردم تو صورتشو و در رفتم. اون خیلی با اون صابون معطل نشد.
لویی:" برگرد اینجا "

و دنبالم دوید. با حس اینکه داره بهم میرسه جیغ زدم و سرعتمو بیشتر کردم و دور میز نهارخوری شروع به چرخیدن کردیم.

السا: "دست از سرم بردار"

لویی: "با اون دستای کثیفت؟ عمرا , گند میزنی به همه ی زندگیم."

السا: "هاها جناب شلخته یهو اهمیت داد؟"

لویی: "انقدر لجبازی نکن و برو دستاتو بشور."

باخنده گفتم: "نمیخوام"

و اون با حرص دنبالم کرد: "لجباز یه دنده"

من جیغ زدم و از میز دور شدم و بسمت در خروجی دویدم و از در پریدم بیرون و قبل از این که اون بهم برسه چشمم به شلنگ آب افتاد و بسمتش خیز برداشتم و تندتند شیرو باز کردم و اونو بسمت درگرفتم تا وقتی اون اومد بحسابس برسم اون بهم رسید و من سرتا پا خیسش کردم.
اون در حالی که دستاشو جلوی سرش گرفته بود با حرص گفت: "السا دستم بهت برسه مردی"

بلند خندیدم اون بسختی جلو اومد و قبل از این که فرصتشو پیدا کنم تا شلنگ رو بندازم و در برم منو گرفت و با شلنگ تا مغز استخونمم خیس کرد . جیغ میکشیدم و سعی میکردم فرار کنم
همون طوری تو جنگ خودمون بودیم که صدای یه نفرو شنیدیم: "سلام اینجا چا خبره؟"

لویی منو ول کرد و شلنگ آب رو بسمت غریبه ای که این سوالو پرسید گرفت  من همونطور که موهای فرفری خیسمو از روی صورتم کنار میزدم تا بهتر ببینم سعی کردم خودمو خلاص کنم اما اون ول کن نبود . اون مرد برای اینکه از تیررس لویی خارج بشه دوباره بسمت ماشینش دوید و داد زد:"لویی بس کن"

لویی شلنگ رو انداخت و شیر آبو بست: "ببخشید رفیق خانم کوچولو داشت با دستای کثیقش خونه رو کثیف میکرد."

اون فرفریه با دلخودی موهاشو از صورتش کنار زد و با دیدن من با اخم گفت: "پس النور چی شد؟"

چشامو چرخوندم عالیه هر کی منو میبینه اولین چیزی که به ذهش میرسه همینه.

لویی:"چرا میپرسی؟"

DaddyWhere stories live. Discover now