مقدمه

4.8K 385 59
                                    

لويى صداى ميو ميو رو از پشت در شنيد ، اون درو باز كرد و با يه بچه گربه مشكى كه پنجه هاى سفيد داشت و با چشم هاى درشت سبزش كه درست به لويى خيره شده بودن ، روبرو شد.

لويى به خاطر فرم نگاه كردن گربه ، تحت تاثير قرار گرفت و اجازه داد كه اون كوچولو وارد خونه بشه ، و اون كوچولو فورا زير پتويى كه روى مبل بود رفت.

ولى ، اتفاقى كه صبح روز بعد مى افته ، همه رو شوكه ميكنه!!

Copyright © HunterMay18
All Rights Reserved 2014

اين داستان خصوصيه ، اگه ميخوايد به صورت كامل بخونيد مراحل زير رو انجام بديد❤️

1. فن فيك رو از كتابخونتون حذف كنيد
2.وارد پروفايلمون بشيد و پيچ رو فالو كنيد
3. فن فيك رو از توى پروفايلمون به كتابخونتون ادد كنين❤️

The Little Kitten | CompleteWhere stories live. Discover now