لویی با لبخند به بقیه که حالا گیج تر شده بودن نگاه کرد،دستشو گذاشت پشت کمر فیزی که کنار ما وایساده بودوروبه بقیه شروع کرد به معرفی کردنش

_ گایز..این فیلسیتی..خواهر خوشگل من..چند روزی اومده مهمونم باشه...

روبه فیزی کرد وادامه داد:

_ پسری که میتونی چشاشو دربیاری اسمش زینه..لیام ددی عضله ای جمع..واین خانوم خوشگل جما خواهر عشق من..وخب اولین دوست من تواین دانشگاس.

به جمانگاه کردم...وات د فاک...چرا اخه..صورتی گونه های جما رو به راحتی میتونستم ببینم..نگاه خیره اش به فیزی ولبخند شیرینی که سال ها بود ندیده بودمش..

فیزی به طور احمقانه ای با اون کفشا به سمت جما دوید..رو صندلی کنارش خودشو پرت کرددستای جما رو گرفت وبا یه لبخند گنده شروع کرد.

_ وای خدا...چرا من تو رو ندیده بودم اخه؟!تو چقدر نازی..اوه..دختر توهم چــــــــــــــــــــال داری؟؟من عاشق.....

درسته جما گاهی سر به سرمون میذاشت یا یکم شیطونی میکرد ولی واقعا نمیتونست از پس زبون فیزی بربیاد به خصوص الان که فیزی هر لحظه لبخند جما رو گنده تر وصورتی گونه هاشو به سمت سرخی میکشوند.باید با جما حرف بزنم..باد رو نمیشه بغل کرد..فیزی باد بود وجما به کوه نیاز داشت..

لویی آروم کمرمو فشار داد وبهم اشاره کرد تا بلند شم تا بریم.لیام زین وجما کاملا مجذوب فیزی شده بودند.

بلند شدیم وبه سمت محوطه سر سبز بیرون از دانشگاه شروع به قدم زدن کردیم..

_ لو..تواینقدر وحشتناکی؟!..این یه جورایی عجیبه..میدونی..

_ خب فیزی واقعا به زمانی که هنوز اتفاقات بد تو گذشته ام نیفتاده بود شبیه.ما دوتامون به شدت خودمون رو دوست داریم..وبه شدت خوش گذرونیم..

_ خب خودخواهی چیزی نیس که بخام ازش لذت ببرم..

حالا وسط محوطه شلوغ دانشگاه بودیم..آدم هایی زیادی میومدن ومیرفتن..لو سریع اومد جلو..سرشو برد بین گردنم وآروم شروع به میک زدن کرد..چشام الان از حدقه میزد بیرون..سرشو بلند کرد ومحکم لبامو بوسید..به قیافه عجیبم خندید.

_ دیدی..من دوس داشتم که ببوسمت.پس بوسیدم..فکر میکنی چقدر بقیه ارزش دارن که من از خوااسته خودم به خاطرشون بگذرم؟!

_ این عالیه میدونی..اینکه خودت رو دوست داری..

سرمو انداخته بودم پایین..وبه کفشام خیره شده بودم..اه لعنت به این احساست که باعث میشه از همه چیزبترسی..

دست های لویی رو ول کردم وبه سمت ماشینم که تو پارکینگ بود رفتم..باید میرفتم خونه تا برای سفر امروز آماده بشم..

برام مهم نبود که لو پشت سرم نی..برام مهم نی عین بچه ها بنظر بیام..حتی این مهم نیس که لو چقدر دوسم داره..من..هری استایلز..میترسم..از ازدست دادن تیکه ای از وجودم میترسم..از از دست دادن کسی که دوسش دارم میترسم...میتونم سال ها داد بزنم وبه تک تک مردم بگم چقدر از از دست دادن لو میترسم..تا همه بفهمن چقدراین پسر ریزه میزه رو دوس دارم.

Don't Judge,just Trust(L.S)Where stories live. Discover now