جونگ کوک_ اه.. من حتی یه شلیکم نکردم..

بادیگارد شخصیش به قیافه اویزونش نگاه کرد

جونگ‌کوک _ لی.. باید زودتر بهم میگفتی میتونستم یه تیر وسط سرش خالی کنم

زیر لب غر میزد و مسیرشو به داخل کشتی طی میکرد
هلیکوپتر دنبال قایق رفت
فقط امیدوار بود جنازشو براش بیارن

معامله سختی نبود فقط باید بیشترین سود برای اون نامجون عوضی درنظر میگرفت
این وضعیت خیلی به نفع نامجون بود الان دیگه همه میدونن کیم نامجون به جئون جونگ کوک نزدیکه این رسما براش یه برگ برندس
اونقد نزدیک که برای همچین معامله مسخره‌ای جئون به جاش اومده

با فکر کردن به این چیزا خندش گرفته بود الان باید کنار امگای موردعلاقش افتاب میگرفت

با تصور پوست سفید و نرم تهیونگ زیر نور افتاب
که انگشتان جونگ کوک روش  میرقصیدن خوابش برد

.....

جیمین محکم دستاشو دور کمر یونگی حلقه کرد
باد تندی که به صورتش میخورد
موهاش توی هوا میرقصیدن و با شدت زیادی به صورتش برخورد میکردن و سوزش لحظه‌ای بهش هدیه میدادن

بعد از کلی التماس یونگی راضی شده بود اجازه بده ترکش بشینه

جیمین عاشقش بود
عاشق سرعت گرفتن
عاشق اینکه ماشینا شبیه یه توهم از کنارش رد شن
عاشق بغل کردن یونگی بود
دماغشو تو موهای بتا فرو کرد بوی شامپوش بود؟ این بوی نعنا

جیمین_ دوست دارم اینجوری بمیرم

یونگی_ چی؟؟؟؟

بلند داد میزدن ولی بخاطر سرعت زیادشون و سرصدا صدای همو خیلی کم میشنیدن

جیمین_ هیچی

سرشو رو شونه یونگی گذاشت
واقعا دوست داشت وقتی ترک موتور یونگی نشسته و درخال اوج گرفتنه بمیره مثلا سکته کنه از خوشحالی

چرا تصادف نه؟
چون مین یونگی باهاش بود
نمیتونست اون بتا رو تو خطر بندازه

با کم شدن سرعت سرشو بلند کرد و سوالی به سه رخ پشت بتا خیره شد

یونگی_ به جای اینکه به من نگاه کنی دور و ورتو نگاه کن

جیمین همون نگاه سوالی رو به اطرافش داد
واو..
دور تا دورشون موتورای مسابقه بودن و یه مسیر کوهی رو به روشون بود

یونگی_ بپر پایین جوجه

جیمین با ذوق پیاده شد تو پوست خودش نمیگنجید
صبر کردن برای پارک کردن موتور خیلی سخت بود
حالا یونگی تصمیم گرفته بود اون موتور لعنتی رو قفلم بزنه 

با خنده طرف جیمین برگشت که مشخصا کلافه شده بود

یونگی_ بریم نزدیک جاده؟ یا بریم از بالا نگاشون کنیم؟

ꜱʜɪᴍᴍᴇʀWhere stories live. Discover now