"هیولای بزرگ، هنوز هیچی نشده به حدش رسیده؟"

لقبی که هوسوک به کار برده بود رو با پوزخند صداداری گفت و جونگکوک لب‌هاش رو روی هم فشرد. میخ‌کوب شده بود و نمیتونست ذره‌ای تکون بخوره. کف کفش‌ مرد روی ناحیه‌ی حساسش فشرده می‌شد و درد کمرش رو از پشتی کاناپه‌ی گرون قیمت کلاب فاصله می‌داد. کفش به ارومی بین پاهاش رو میفشرد و با حرکت مچ مرد، اون رو میمالید.

پلک‌های خیس از دردش رو فاصله داد و به چهره‌ی خونسرد مرد نگاه کرد، وقتی که حتی ذره‌ای توی اون لباس‌های دخترونه و رژ لب روی لب‌هاش، زنانه به نظر نمی‌رسید. فاک.. یونگی یک مرد کامل برای جونگکوک بود.

"کاملا مشخصه که اولین بارته.. پسر کوچولوی بیچاره.."

فشار دیگه‌ای بین‌ پاهای پسر وارد کرد و با غلتیدن اولین قطره‌‌ی اشک روی گونه‌ی جونگکوک، بالاخره بهش رحم کرد. پاش رو پایین گذاشت و با نشستن لبه‌ی میز، شروع به باز کردن دکمه‌های لباسش کرد. مقابل چشم‌های حریص جونگکوک پیراهنش رو در اورد و تتوهایی که زیر لباسش پنهان کرده بود، عقل از سر پسر پروند. جوهر مشکی روی پوست سفید مرد، جونگکوک الان بود که از هوش بره.

"باید تا آخرین وون پولت رو جبران کنیم.."

با چنگ زدن به یقه‌ی پسر کوچکتر بین انگشت‌هاش گفت، توی یک حرکت ساده اون رو بالا کشید و با چرخوندن بدنش، اون رو روی کاناپه هل داد. جونگکوک عاجزانه نالید. محکم به لبه‌ی پشتی کاناپه‌ی گرون قیمت چنگ زد و شکمش به روکش چرمی فشرده شد، وقتی که مرد از پشت بهش نزدیک میشد و حجم بزرگی رو به پایین‌تنه‌ی برهنه‌ی جونگکوک می‌کشید.

یونگی اونقدر توی این کار ماهر بود که پسر حتی متوجه زمان دقیق در اومدن شلوار و باکسرش نشه. انگشت‌های مرد رو حس میکرد که بالاخره دور عضو خیس از پریکامش حلقه میشدن و محکم‌تر پشت دستش رو گزید. نباید صداش از اتاق‌خوابش بیرون می‌رفت و این فقط با وجود تصورات کثیف توی ذهنش، غیرممکن بود.

"دفعه‌ی دیگه که رفیق‌های احمقت رو دیدی.. آهه.. ازش بپرس که کی بی‌آبرو تره؟ من.. یا تویی که بهم پول دادی تا بکنمت؟"

مرد با بی‌رحمی گفت و درون حفره‌ی باکره‌ی پسر کوبید، وقتی که با سرعت زیادی عضو جونگکوک رو بین انگشت‌هاش پمپ میکرد. کمر پسر با هربار کوبیدن مرد درونش از تخت فاصله میگرفت و پلک‌های خیسش روی هم فشرده می‌شد، وقتی که ذهنش از هر فکری جز یونگی خالی می‌شد.

"داری از خواستنش میمیری، مگه نه؟"

پسر با صدای آرومی هق زد و بدون حرف سر تایید تکون داد، وقتی که با هر حرکت مرد محکمتر به کاناپه کوبیده میشد. کمر بیچاره‌اش، احتمالا چند روز آینده نشستن روی صندلی‌های کالج بزرگترین کابوسش میشدن.

To Kill A MockingbirdWhere stories live. Discover now