-من رامیون تند با توکبوکی میخوام.
جلوی موهاش رو که توی صورتش ریخته بود رو پشت گوشش دادم.
+باشه عزیزم... راستی خواهرم پیام داد گفت میاد خونه جدید توی چیدن وسایل کمکمون کنه. میخوام به عنوان دوست پسرم بهش معرفیت کنم.
با تعجب و صورتی رنگ پریده نگاهم کرد.
-چ... چی؟
دستی به صورتش کشیدم.
+چیزی شده رزسفیدم؟ چرا رنگت پریده؟ دوست نداری خانوادمو ببینی؟
-ن... نه... نه خیلیم خوشحالم... فقط یکم استرس دارم.
دستش رو گرفتم و بوسیدم.
+نگرانی هیچ چیزی نباش عشقم. امکان نداره کسی تورو ببینه و عاشقت نشه.
لبخند کوتاهی زد و سرش رو تکون داد.
.
.
.
بعد از خوردن ناهار به خونه جدید رفتیم.
تمام مدت جیمین با غذاش بازی کرده بود و چیزی نخورد و میگفت بخاطر استرس نمیتونه چیزی بخوره.
وارد حیاط عمارت که شدیم جیمین با ذوق به سمت استخر بزرگی که درون حیاط عمارت وجود داشت رفت و گفت:
-وای کوک این عالیه، نگو که این فقط بخاطر منه؟
از پشت بغلش کردم و بوسهای رو گونه نرمش کاشتم.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
+درسته خوشگلم، این فقط و فقط مال توعه.
به سمتم برگشت و دستاش رو دور گردنم حلقه کرد.
روی پنجه پاش بلند شد و بوسه کوتاهی رو لبام کاشت.
حلقه دستام رو دور کمرش محکم تر کردم و بیشتر به خودم فشارش دادم.
+اوم چه قدردانی شیرنی بود، اما کافی نبود.
و لبهام رو رو لبهاش گذاشتم و محکم و عمیق مشغول بوسیدن اون لبهای درشت و شیرینش شدم.
وقتی که لباش کامل قرمز شدن مشتی به سینم زد و سرش رو عقب کشید و دستش رو روی لباش گذاشت.
-آخ لبام کنده شد.
+چند روزه بخاطر اسباب کشی نتونستم اونطور که باید ببوسمت؛ ببخشید خواستم دلتنگیمو یکدفعه بروز بدم.
-حالا رفع شد؟
با ناراحتی ساختگی سرم رو پایین انداختم.
+نه...
باسنشو چنگ زدم و ادامه دادم:
+فکر کنم باید یه جور دیگه بروزش بدم.
ازم فاصله گرفت و با خنده گفت:
-اوه نه تو داری خطرناک میشی.
خندیدم.
+بریم داخلو هم ببینیم.
-بریم.
انگشتای کوچیک و تپلش رو توی دستم قفل کرد.
نگاهی به دستامون انداختم.
جدیدا هر کاری که با جیمین انجام میدادم به طرز غیرقابل باوری مثل یک دژاوو بود.
شاید از عشق و خواستن زیاد اینطور به نظرم میومد.
بوسهای به پشت دستش زدم و وارد عمارت شدیم.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
بعد از دیدن حوض کوچیکی که زیر راه پلهای که به سمت طبقه دوم میرفت، بود؛ بار دیگه با ذوق به سمتم برگشت.
-وای جونگکوک باورم نمیشه.
+چرا باورت نمیشه عزیزم؟ رزسفید من عاشق شناکردنه، این طبیعیه که به خونه براش درست کنم تا هروقت دلش خواست بتونه این نیازشو برطرف کنه.
اشک شوق توی چشماش جمع شده بود و با ذوق نگاهم میکرد.
-عاشقتم.
لبخندی زدم.
+منم عاشقتم فرشته زیبای من. بریم اتاق خوابمونو ببینیم؟
-این جوری که داره پیش میره اگه تختمونو وسط استخر ببینم تعجب نمیکنم.
بلند خندیدم و بعد به طبقه بالا و اتاق خوابمون بردمش.
قبل از اینکه در اتاق خواب رو باز کنم گفتم:
+خب من یه چیزایی توی ذهنم بود، مثل یه تصویر از یه اتاق خواب سفید و زیبا. سعی کردم اتاق خوابمونو شبی اون چیزی که تو سرم بود درست کنم. اما اگه دوسش نداشتی حتما بهم بگو، بالاخره اینجا اتاق توهم هست. امیدوارم خوشت بیاد.
دستش رو روی گونم گذاشت.
-مطمئن باشم خوشم میاد، حالا نشونم بده.
درب اتاق رو آروم باز کردم و بعد جیمین وارد اتاق شد.
کمی با بهت و حیرت به اطراف اتاق نگاه کرد و بعد متوجه اشکهایی شدم که از گوشه چشمش پایین میچکید.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
YOU ARE READING
The Ugly Duckling
Fantasy♡مولتی شات♡ ☆تکمیل شده☆ خلاصه: چی میشه اگه جوجه اردک زخمیای که خواهر زاده هات پیدا کردن یک دفعه تبدیل به یه پسر زیبا بشه؟ Couple: Kookmin, jintae Genre: Romance, Hybrid, Smut, Fluff, Happy End
part 8
Start from the beginning
