Game Over

∆ last part ∆

اونا همو دوست دارن و مراقب همن تازه دیگه با هم ازدواج کردن ،اولش تصمیم داشتم بگم بیان کنار ما تو این کشور زندگی کنن ولی منصرف شدم.

اولا اونا الان تازه جا افتادن اقامت گرفتن و کار دارن ثانیا هنوزم نباید بی احتیاطی کنیم.

تهیونگ چشماشو بست با حرفای جونکوک قلبش یکم آروم گرفته بود.

تهیونگ:کریسمس بریم پیششون؟

جونکوک:فکر میکردم دلت بخواد اولین کریسمسمون رو تنهایی بگذرونیم ولی اگر این چیزیه که تو رو خوشحال می‌کنه من حرفی ندارم..

و هر دو تو سکوت به دوستاشون فکر کردن
~~~~~~

تهیونگ اعتراض کنان گفت:این وقت صبح داری کجا می‌بریم؟

جونکوک دستشو کشید:اینقدر غر نزن بیبی، جای دوری نمی‌ریم،
به ناچار دنبال جونکوک راه افتاد..

بعد از نیم ساعت کنار یه مغازه کوچیک ایستادند.

جونکوک کلیدی از جیبش بیرون آورد و مشغول باز کردن مغازه شد.

تهیونگ با چشمای درشت شده و متعجب بهش نگاه کرد:برا چی داری مغازه مردمو باز میکنی؟! همین مونده به جرم دزدی بگیرنت.

جونکوک زیر لب خندید از اذیت کردنش خوشش میومد.

در باز کرد و کنار رفت. دستشو پشت کمر تهیونگ گذاشت اول اونو به داخل فرستاد بعد خودش رفت.

به دور و اطراف مغازه نگاه کرد، کثیف وخاک گرفته بود.

تهیونگ:منو برا چی اینجا اوردی؟

جونکوک:اینجا مغازمونه و تا چند وقت دیگه قراره یه رستوران کوچیک بشه.

شوکه از حرف جونکوک سکوت کرد تا جملشو هضم کنه
تهیونگ:رستوران؟!

جونکوک:اگه تمیزش کنیم و یه دستی به سرش بکشیم حسابی خوشگل میشه
تهیونگ:جونکوکا تو حالت خوبه؟

جونکوک:تا یکم پیش آره،ولی بهت قول نمیدم اگه یکبار دیگه این شکلی اسممو صدا کنی خوب بمونم و بتونم خودمو واسه قورت ندادنت کنترل کنم.

تهیونگ:الان وقت شوخیه!!!جواب منو بده
جونکوک:شوخی کجا بود میگم مغازه خودمونه..

تهیونگ:واقعا میگی یعنی اینجا رو اجاره کردی؟

جونکوک:اجاره نکردم خریدمش
تهیونگ:خریدیش؟! ولی چطوری!!!

جونکوک:صاحبش داشت مهاجرت میکرد به پولش احتیاج داشت منم با یه قیمت خوب ازش خریدم.

خیلی وقت بود تو فکرش بودم ولی خب مغازه مناسب پیدا نمی‌کردم.

تهیونگ:خیلی بدجنسی چرا به من چیزی نگفتی

جونکوک:خب این سورپرایز بود

تهیونگ:گفتی رستوران؟ دلیلی داره؟!