𝘎𝘳𝘰𝘸𝘪𝘯𝘨 𝘓𝘰𝘷𝘦 - 𝘝𝘔𝘪𝘯² ˡᵃˢᵗ

275 35 36
                                        

آلفا اخم کرد. هیت جیمین هیچ‌وقت عقب نیفتاده بود. از زمانی که پسر رو می‌شناخت _که یعنی حدود شش سال کوفتی_ هیتش دقیقا توی روز درستش اتفاق میفتاد. بدون هیچ عوارض یا پیچیدگی؛ نه خیلی زود و نه خیلی دیر.

تهیونگ یاد یه خاطره‌ی کوچیک افتاد. وقتی که جیمین بهش اجازه داد برای اولین بار، توی هیتش کمکش کنه؛ چه‌طور پسر اتاق کوچیک داخل آپارتمانش که برای هیت آماده‌اش کرده بود رو نشونش داد. فقط یه تشک داخل اتاق بود، همراه با گرم و نرم‌ترین ملحفه‌ها از جنس مخمل موردعلاقه‌اش، و یا عالم پتو و بالشت در رنگ‌های پاستیلی. هیچ لامپ پرنوری توی اتاق نبود؛ فقط یه لامپ کوچیک با نور ملایم روی دیوار.

اون اتفاق یکی از بزرگ‌ترین قدم‌ها توی رابطه‌شون بود؛ چون جیمین همیشه خیلی نسبت به هیتش... خجالت‌زده بود. برای همین همیشه می‌خواست هیت‌هاش رو خودش مدیریت کنه. با یه نگاه به طبقه‌های کنار تشک، تهیونگ حتی می‌تونست بگه که چه‌طور با تمام اون اسباب‌بازی‌ها با سایزها و رنگ‌های متفاوت انجامش داد.

مسئله این بود که، بعد از این‌که تهیونگ برای اولین بار بهش در طول این هفته کمک کرد، جیمین ازش سیر نشد. برای الان، اون به ته نیاز داشت تا پیشش باشه؛ فقط اون.

اون‌ها در اون زمان با هم بودن ولی هنوز میت نشده بودن. خب؛ هیت بعدی، اون‌ها میت هم بودن! جیمین نتونست مقاومت کنه؛ و اون بهترین اتفاقی بود که برای پسر افتاد. امگا سرش رو چرخوند و به سختی آب دهانش رو قورت داد:

-تو می‌دونی این چه معنی‌ای می‌تونه داشته باشه؟

تهیونگ صرفا گفت:

-صبحانه‌ات رو بخور. من می‌رم فروشگاه.

بوسه‌ای رو دهان باز مونده از تعجب جیمین گذاشت و با دو از آپارتمان خارج شد.

وقتی پسر برگشت، جیمین هنوز سرجاش نشسته و بدون این‌که حتی نگاهی به غذاها بندازه، صرفا به ملحفه خیره شده بود. به محض این‌که مجددا صدای تهیونگ رو شنید و پلاستیک توی دست‌هاش رو دید، فقط سرش رو بلند کرد. نزدیک شد و با زمزمه گفت:

-تو هیچی نخوردی بیبی.

جیمین آه کشید:

-مـ...من فکر کنم که شوکه شدم. منظورم اینه که... این احتمالا... این خیلی زوده، این‌طور نیست؟ و من حتی توی هیت هم نبودم. در اون صورت باردار شدن خیلی هم راحت نیست. یعنی... من فقط...

-شاید تو حتی حامله نیستی و شاید این دلیل دیگه‌ای داره. یه تست خریدم.

آلفا جیمین رو از جا بلند کرد. دست‌هاش رو دور پسر محکم و اون رو تا دستشویی راه برد. امگا حتی با وجود این‌که پسر سعی می‌کرد اون رو پنهان کنه، می‌تونست هیجان رو توی چشم‌های آلفا ببینه. تهیونگ به طرز افتضاحی توی پنهان کردن احساساتش بد بود. و برای همین ترس توی وجود جیمین قوی‌تر شد.

𝗢𝗻𝗲𝗦𝗵𝗼𝘁 𝗕𝗼𝗼𝗸Where stories live. Discover now