Chapter 2

1.3K 152 10
                                        

چهارمین پرچم قرمزی که کیم گائون بهش بی‌توجهی کرد، وقتی بود که از کنار یه گلدون شکسته که تو پیاده‌رو افتاده بود، بدون انداختن نگاهی بهش رد شد. 
'ذهنش خیلی درگیر بود' بهونه‌ی خوبیه ولی اون قبلا حتی یبارم گیاهی رو نادیده نگرفته بود.
گیاها همیشه همدم خاموش گائون بودن و بعد از مرگ پدر و مادرش احساس راحتی زیادی با اونا داشت.
اینکه صاحب چیزی باشی که وجودش بهت بستگی داره مثل مخدر میمونه، بهت هدف میده.

'اگه من نباشم پس کی مواظبشونه؟' جواب این سوال سوهیون بود که دیگه نیست. الان گائون تنها کسی بود که گل و گیاهاشو زنده نگه میداشت. ولی برای اینکار، اول باید خودشو زنده نگه میذاشت و این کار هرروز سختتر و سختتر میشد.

شنبه بود ولی کیم گائون همچنان درحال کار کردن بود. حتی مچ دست زخمی و باندپیچی شدشم مانع کار کردنش نمیشد. انگار نه انگار آخر هفته‌ست.
کل صبح برای گائون بین خواب و بیداری بود و حتی نفهمید چطوری خودشو به دفترش رسوند. آخرین چیزی که واضح یادش بود تمیز کردن لکه‌های خون روی تخت و پتوش بود و الان پشت میز دفتر نشسته بود و درحال مزه مزه کردن قهوه‌ش بود.

مچ دستش درد میکرد ولی گائون کوچیکترین توجهی بهش نداشت، دیگه چیکار میتونست بکنه؟
نصفه شب با حس سوزش آزاردهنده‌ای، درحالی که دست راستش چاقوی آشپزخونه رو فشار میداد، از خواب پریده بود و غرق خون بود.

مردن تو خواب، الان معنای جدیدی پیدا کرده بود.
فکر اینکه تو خواب خودشو بکشه واقعا ترسناک بود، ولی اون باید از این کار جلوگیری میکرد، مگه نه؟

گائون نمیخواست بمیره، هنوز نه. این اتفاق یکم نگرانش کرد، ولی نه تا حدی که کمک بخواد. مطمئنا برای جمع کردن وسایل تیز و برنده نیاز به کمک نداشت.

بنابراین با اینکه مثل همیشه‌ش نبود، مثل هرروز به کارش ادامه داد. تلاش برای خودکشی تو بیهوشی هرکسی رو شوکه میکنه.

از اونجایی که کاری برای رسیدگی نبود، زمان به کندی میگذشت و گائون خودشو بین کاغذا دفن کرده بود. کاری که یه زمانی ازش متنفر بود ولی الان احساس آرامش میکرد.

ساعت نه‌ و‌ نیم شب بود که گارد امنیتی مودبانه در اتاق قاضی کیم رو زد و با خجالت پرسید کی میخواد بره خونه. احتمالا تازه‌کار بود و از روتین کاری گائون خبر نداشت.
گائون دلش برای نگهبان بیچاره که فقط میخواست بره خونه، سوخت. با آهی از جاش بلند شد و تصمیم گرفت به خونه بره.

وسطای راه بود که جریان دیروزو یادش اومد و با ته نونده انرژی‌ای که تو بدنش مونده بود، شروع به دویدن کرد.

وکیل کو با لبخند تو پاسیو منتظرش بود.
با دیدن گائون لبخندش بزرگتر شد و گفت:

"من زن فراموش شدت نیستم که اینجوری ترسیدی و دویدی، قاضی کیم"

Save me [The Devil Judge]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt